در حال بارگذاری ...
نگاهی به زندگی و آثار ”یاسمینا رضا”

یاسمینا رضا هرچند به واسطه نمایشنامه ها و جوایز مهمی که برای نوشتن آن ها دریافت کرد، بیشتر به عنوان نمایشنامه نویس شناخته می شود، اما رمان و فیلمنامه هم می نویسد و رمان های معدودش هم توانسته دل خوانندگان زیادی را در سراسر دنیا به دست آورد و برخی از آن ها بسیار مطرح شود. او تاکنون رمان های اندوه ژرف، ویران، سورتمه آرتور شوپنهاور، ادام ابربرگ، سپیده دم، چکش و عصر یا شب (رمان ـ خاطرات سیاسی سرکوزی) را نوشته است

فروغ سجادی:  تقدیر نوشتن وقتی برایش رقم خورد که یک روز پاییزی تصمیم گرفت درباره کتاب هایی که خوانده است، بنویسد و نوشت. از آن روز پاییزی تا امروز سال ها می گذرد و او همچنان می نویسد.

یاسمینا رضا، یک مه بین سال های 1953 تا ۱۹۵۹ از مادری مجاری و پدری ایرانی در پاریس زاده شد. او هیچ گاه دوست ندارد سال دقیق تولدش را به زبان بیاورد، بنابراین در بیشتر منابع سال تولد او را آخرین سالی می نامند که خودش آخرین حد فاصل این شش سال عنوان کرده است.
مادرش مجاری اصل و نوازنده ویولون و پدرش ژان رضا نیمه ایرانی، نیمه روس، بازرگانی بود که پیانو هم می نواخت. ریشه مشترک پدر و مادر یاسمینا یهودی تبار بودن آنان بود. پدر یاسمینا، که پس از مهاجرت پدربزرگش، در روسیه به دنیا آمد، از آنجا در زمان جنگ جهانی به پاریس مهاجرت کرد. بعدها همین مهاجرت نیاکان و خاطرات پدر مبنای داستان هاى عجیب و غریب و طنزنویسی او شد. او خود در یکی از مصاحبه هایش با سیمون هتن استون خبرنگار روزنامه  گاردین فرانسه می گوید: «من در دوران کودکی آموختم که همه می‌میرند، انسانیت شرم آور است. من هیچ نگاه خوش بینانه‌ای به انسانیت نداشتم و به آن باور نداشتم. همه غریزه‌های اولیه ما شرم آورند.
یاسمینا رضا در هشت سالگی شعری با مضمون مرگ نوشت که برنده جایزه‌ای هم شد تا اینکه درجوانی به دانشگاه «نانتر» فرانسه رفت تا در رشته جامعه‌شناسی و مطالعات تئاتر تحصیل کند. سپس برای آنکه به طورعملی با مقوله تئاتر آشنا شود، در مدرسه هنرهای نمایشی «ژاک  لوکو» تحصیلات خود را ادامه داد و در همین مدرسه بود که نخستین  بارقه های نبوغ تئاتری او پدیدار شد و راه  ورودش را به عرصه بازیگری مهیا کرد تا پس از آن بتواند در نمایشنامه‌های زیادی از نویسندگان کلاسیک و مدرن بازی کند.
عادت هاى عجیب او از همان دوران جوانیش آغاز شد. بیزاری از سفرکردن و ترجیح به ماندن در فرانسه درکنار خانواده و فرزندانش، مگر به اجبار و براى گرفتن جایزه اى و یا اجراى نمایشى؛ یکی از همین عادت های عجیب بود که بسیاری نفرت او را از سفر، برآمده از سرگردانى او برای شیوه زندگی خانواده اش در کودکی می دانستند. او معمولا در نمایشنامه های خودش ایفای نقش می کند و نقش اصلى را دارد و در عین حال، طنزآمیزترین قسمت های نوشته هایش مربوط به بازى خودش است.
فعالیت حرفه ای و آثار:
جرج والدن در روزنامه ساندى تلگراف می نویسد: «یاسمینا رضا، بیش از اینکه نویسنده باشد یک پدیده فرهنگى است. خلق شخصیت هاى عجیب و غریب در نمایشنامه هایش و رمان هایى همچون «حرمان» و «چکش» تنها از عهده این پدیده برمى آید.» و سیمون هاتسون در مطلب خود در روزنامه گاردین او را ساموئل بکت زمان می نامد.
برخی هم  درخلق موقعیت و تأثیرگذارى، رمان های این نویسنده را مانند «آلبرکامو»، نویسنده بیگانه، در زمان خود یاد می کنند.
این نظریه ها می تواند به حد فراوانی گویای توانایی و استعداد زنی باشد که او را پدیده فرهنگی دوران نامیده اند. زنی که آغاز کار هنری اش در تئاتر با بازیگری کلید خورد، اما بعد از مدتی، بازیگری به تنهایی نتوانست روح سرکش او را مجاب کند؛ پس به نوشتن روی آورد و در اندک زمان ممکن توانست به موفق‌ترین نمایشنامه‌نویس دهه آخر قرن بیستم فرانسه تبدیل شود؛ نویسنده ای که درخشش او در بازیگری هم کمتر از نوشتن نبود. او برای بازی در نمایشنامه ای، که بر اساس مسخ کافکا تنظیم شده بود، به کارگردانی رومن پولانسکی جایزه «مولیر» را گرفت و به عنوان چهره شناخته شده ای در بازیگری مطرح شد و سال ۱۹۹۰ به دلیل بازى در نمایش «گذر زمستانى» باز هم  همین جایزه را دریافت کرد. او هرچند در ژانرهای مختلف ادبی، نمایشنامه، داستان، فیلمنامه و رمان قلم زده است، اما بیشتر به خاطر نمایشنامه‌هایش شهرت جهانی دارد. نمایشنامه هایی چون «گفت و گوهای پس از خاکسپاری» (1۹۸۷)، «گذر زمستان»، «مرد اتفاقی» (۱۹۸۹)، «سه روایت از زندگی» (2000)، «یک نمایش اسپانیایی»(2004)،    «خدای کشتار» (2007) و...  
بیشتر آثارش مثل«مرد اتفاقی»، «سه روایت از زندگی»، «هنر»، «گذر زمستان» و «خدای کشتار» به 35 زبان دنیا ترجمه شده‌اند.
نوشته های او، که سرشار از طنز و کنایه های اجتماعی اند، بسیار ساده  و در ساختاری تخت  بدون هیچ پیچیدگی روایت می شوند، اما همه تفکرى در پشت خود نهفته دارند .
مضمون بیشتر آثار رضا درباره روابط است، روابط با خانواده، با دوستان و... که همواره با تنش‌های دراماتیک همراه اند. شخصیت های بیشتر آثار او نگران خودشان اند، هرچند هیچ گاه در نمایشنامه هایش اشاره ای به کودکی شخصیت هایش نمی کند.
 سوژه ای که این نویسنده در بیشتر آثارش روی آن متمرکز است، روشنفکرزدگى جامعه مدرن امروز و بیان رفتارهای متناقض و تصنعی آدم هایی است که اصرار به نشان دادن خود در شکلی غیر از ماهیت اصلی شان دارند و این نگاه خود را به آدم های جامعه امروز این گونه بیان می کند: «امروز ما هر کجا می‌رویم همه این دنیا را تحسین می‌کنند، هیچ کس ساکت نیست، حتی یک نفر هم در کنج عزلت نمی‌نشیند. زود باشید تشویق کنید! وجود خود را ابراز کنید، بخشی از این دنیا باشید. عمیق ترین قضاوت های خود را با صدای بلند ابراز کنید... هر کس به اینکه به این جامعه خفت بار متعلق است، افتخار می‌کند؛ این جامعه نوینی که مجموع افراد آن آگاه و هوشمندند».
او در بیشتر آثارش به تحلیل و کالبدشکافی رفتار متظاهرانه ثروتمندان نوکیسه پرداخته و خشونت و وحشی گری ای را، که پشت لفافه تمدن پنهان شده، برملا کرده است. نمایش این نوع شخصیت ها درقالب موقعیت و دیالوگ های طنز صرفا موجب خنده مخاطب نمی شود و گریه بسیاری را هم در می آورد، زیرا معتقد است حقیقت در لابه لای مجادلات و یا سکوت بازیگران نهفته است. تراژدی در روابط انسانی تعریف می‌شود؛ درعین حال باید مراقب سقوط شخصیت‌ها به بعد تراژیک نیز بود. وی در یکی از گفت و گوهای خود با روزنامه گاردین می گوید :« آثار من قدری پیچیده‌اند، اما درعین حال مفرح و سرگرم کننده اند، این نکته برایم قابل توجه است که افراد برای دیدن نمایشنامه‌ای پول می‌دهند».
یاسمینا علاوه بر دریافت جایزه فرانسوی مولیر، به عنوان بهترین نمایشنامه نویس در سال 1990، برای دومین نمایشنامه اش یعنی «گذرگاه زمستانی» نیز برنده  همین جایزه شد. در 1994 نمایشنامه «هنر» را نوشت که شهرتی بین المللی برای او کسب کرد و جوایز ایونینگ استاندارد لندن و جایزه لارنس الیویه را به عنوان بهترین نمایش کمدی دریافت کرد و از سوی روزنامه دی ولت برنده جایزه ادبی «ولت» در سال ۲۰۰۵ شد.
«گفت و گو های پس از یک خاکسپاری» ؛ خلق اثری بر آمده از خشم
یاسمینا رضا در سال 1978 اولین نمایشنامه خود را، با عنوان «گفت وگو های پس از یک خاکسپاری»، می نویسد که نگارش همین نمایشنامه جایزه مولیر را در نوشتن برایش به ارمغان می آورد. هرچند که خودش در جایی اعتراف کرده است: «اولین نمایشنامه ام را از سرغیظ و تنها براى این که عصبانیتم فروکش کند، نوشتم».
عنصر اصلی و مبنای نمایشنامه از روی خشم یاسمینا -«گفت و گو های پس از یک خاکسپاری»- خانواده و روابط حاکم در آن است؛ اثری کاملا مبتنی بر روابط آدم های فامیل و غیر فامیل در اجتماعی به نام خانواده. در این متن روابط و مرگ در هم ادغام می‌شود تا محتوای هستی بررسی شود. این نمایش داستان خانواده ای را بازگو می کند که پس از مدت ها به دلیل مرگ پدر دور هم جمع شده اند. برادرها، خواهر، زن مورد علاقه پسر خانواده، دایی و زن دایی، آدم های این خانواده اند که حالا در کنار یکدیگر گرد آمده اند تا به سبب همین دور هم بودن روابط سرد و غمگین شان بروز پیدا کند. بنا به وصیت پدر درگذشته، فرزندان او را در ملک خصوصی اش به خاک  می سپارند و به خانه بر می گردند و در کنار یک قابلمه گرد آمده‌اند تا با تمیز کردن سبزیجات و شستن گوشت، ‌آبگوشتی لذیذ را برای خوردن آماده کنند. در این فضای پر از تنش و عصبی،‌ آدم‌ها به مجادله و دفاع از خود می‌پردازند، اما این داستان ساده سرشار است از روابط پیچیده و پرتنش آدم های قصه و عنصر اصلی ایجاد تنش گذاشتن شخصیت زن مورد علاقه سابق پسر خانواده در این جمع فامیلی است؛ شخصیتی که در ابتدا حضورش زائد و غیر ضروری به نظر می رسد. میانسالی  و پیری خصوصیت اصلی همه شخصیت های این نمایشنامه است. جوان ترین این جمع زنی 35 ساله و پیرترین آنان دایی 65 ساله خانواده است، اما نداشتن پختگی و اقتدار در زندگی و رفتار ویژگی مشترک اغلب شخصیت های ویران این اثراست.
نمایان شدن واقعیت های شخصیت های به ظاهر موجه این نمایشنامه در دل داستان و دیالوگ ها یکی از اصلی ترین اهداف رضاست؛ به طوری که در طول روند دراماتیزه شده نمایشنامه، شخصیت ها هر کدام به نوعی خود را افشا می کنند؛ زنان بی دلیل رازهای خود را به یکدیگر می گویند و مردان هم بی هیچ ترسی زبان به بیان واقعیت های درونی خود بازمی کنند. این افشای واقعیت تا جایی پیش می رود که حتی حقایقی از پدر در گذشته هم رو می شود و فرزندان به تأمل در رفتار پدر می پردازند.
یک منتقد دیالوگ های این نمایشنامه را متشکل از مواد لازم شامل: یخ، فلفل تند،‌ نوستالژی و خطر مسمومیت دانسته و گفته است: «با اضافه کردن کمی طنز خشک و سیاه و مقدار زیادی تنش عصبی، معجونی به ما می دهد که هر چند از نظر غنا به پای «هنر» نمی‌رسد، اما پرزهای چشایی مان را از سوزشی لذت‌بخش بهره مند خواهد کرد.» از دیدگاه او یاسمینا رضا در این اثر برای بیان این اندیشه که چگونه تحمل مرگ آدمی ناخواستنی، که در عین حال خواستنی است، شکل می گیرد، به مخاطبش موفق بوده است.
«هنر» تراژدی، کمدی شهرت یاسمینا رضا
زمانی که  در سال ۱۹۹۴ یاسمینا رضا نمایشنامه پرآوازه اش «هنر» را نوشت، برخی از منتقدان دورانش این نویسنده زن فرانسوی را همطراز با بکت خالق «درانتظار گودو» نام دادند، زیرا معتقد بودند او نیز مثل بکت، با خلق این اثر شگفت انگیز، تئاتر را به سویى دیگر کشانده است. گونتر گراس او را نویسنده ای به معنای واقعی کلمه مد شده‌ نامید وگفت: «او حرف تازه ای برای گفتن دارد، برداشتش از هنر‌ شاید  دیگر هرگز تکرار نشود.» نمایشنامه ای که تاکنون به 35 زبان دنیا از جمله فارسی ترجمه شده است و از سال 1996 تا سال 2002 در سالن های تئاتر وست اند لندن به صحنه بود و جمعا نزدیک به 140 میلیون پوند درآمد داشت. این متن برای اولین بار در 1994 میلادی در فرانسه اجرا شد و ضمن دریافت جایزه مهم مولیر به موفقیت‌های فراوان دیگری در سطح دنیا دست پیدا کرد و جوایزی مانند ایوینگ استاندارد، لارنس اولویه، فانی و تونی را از آن خود کرد.
در همه منابع موجود پژوهشی این اتفاق نظر دیده می شود که نمایشنامه «هنر»، اثری که یاسمنا رضا را به شهرت جهانی رساند، با وجود همه طنز درونی مستتر در دیالوگ نویسی اش یک تراژدی است. او خود نیز اثرش را تراژدی می نامند و در پاسخ به این که چرا «هنر» یک تراژدی است، می‌گوید: «چون این نمایشنامه می‌تواند دو دوست را از هم جدا کند، می‌تواند باعث جدایی بین افراد شود. اگر این نمایشنامه را بخوانید متوجه می‌شوید یک متن اندوه آور است، نه خنده آور صرف. این اثر با آنکه بامزه و خنده‌دار است، در عین حال محزون و تراژیک هم هست. من روابط انسان‌ها را دراین اثر، به اندازه عشق، شکننده می‌دانم.» و شاید این نگاه تراژیک او مثل دیگر تراژدی هایش بازهم از تجربه های تلخ زندگی در سال‌ها کودکی سرچشمه گرفته است.
«هنر» نبرد بین سنت و مدرنیته را به نمایش می‌گذارد و به نوعی چالش مسئله ابزورد را دریک ساختار دراماتیک نشان می هد. داستان نمایش درباره  سه دوست است، که با سابقه 15 ساله دوستی، برسر اختلاف نظر در مورد تابلویى به ظاهر سفید و تهى از هم فاصله می گیرند؛ این سه بر سر این تابلو که کاملاً سفید است، مجادله لفظی [:sotitr1:]می‌کنند. «مارک» تفکر منطقی دارد و به آثار کلاسیک علاقه مند است و در مقابل دوستش «سرژ» نماد انسان مدرن با رؤیاهایی که در ورای آن پوچی جریان دارد، با ذهنیت مدرن از تابلوی تماماً سفید خود دفاع می‌کند و "ایوان" شخصیت سوم پر از تضاد است (نمونه بسیاری از انسان های امروز) و با آگاهی از این تضادها، که از دید خودش عادی است، نظراتش را می دهد. درآغاز با  شکل دیالوگ نویسی، که نویسنده برای او گذاشته، او انسان  بی اراده و ضعیفی نشان داده می شود که به واسطه حرف های دیگران  تصمیم می گیرد و زندگی می کند، اما در پایان نمایشنامه، ایوان نقش اصلی درگره گشایی درام دارد. موضوع تابلو برای ایوان  مانند دوستانش خیلی جدی و جذاب نیست، فقط دراین حد است که براساس خوش آمدن هر کدام از دوستانش درباره آن ابراز نظر کند. هرچند ایوان مانند دو دوست دیگرش زیاد حوصله بحث ندارد و زیاد خودش را درگیر نمی کند، اما در شرایطی که به ناگاه در جبهه مقابل آن دو قرار می گیرد، مجبور به دفاع از خود می شود. در واقع ایوان مرکز تعادل بین مارک و سرژ است و به نوعی نماد تفکر پست مدرن.
درونمایه اصلی نمایشنامه "هنر"، خودفریبی است. یاسمینا در این باره می گوید: «خودفریبی برای من بخش مهمی از زندگی است و من امروز به خصوص آن را با دنبال کردن یک چهره سیاسی می بینم. خودفریبی امروز حکومت می کند. خودفریبی عنصر مسلط نهاد بشری است. خودفریبی تنها دروغ گفتن به دیگران نیست، بلکه دروغ گفتن به خود است. شکلی از محافظت است و ناشی از احساسات دیگر مثل احساس غرور، نخوت، ترس، و درآمیختن با دیگران است».
قصد رضا از نوشتن این اثر نشان دادن  نمونه ای از افرادی است که در جامعه امروز می خواهند یک جور دیگر باشند و همه چیز را یک جور دیگر ببینند. تنها براى اینکه متفاوت جلوه کنند. رضا درباره این باره مى گوید: «تنها دلیل من از نوشتن این است که حس زنده بودن مرا ارضا نمى کند، براى قرارگرفتن و روبرو شدن با صفحات خالى براى پر کردن خلاهاى موجود، این تنها راه است».
ساختار نمایشنامه "هنر"، تجربه مدرنی است و ورود و خروج شخصیت ها و تنظیم صحنه ها دقیق است. نویسنده در برقراری توازن بین سه شخصیت کاملاً موفق  بوده است .
  دیالوگ نویسی این اثر اوج توانایی یاسمنا رضا در دیالوگ نویسی است. مونولوگ ها در راستای گره افکنی متن آمده است و طنز قوى جاری در دیالوگ ها برآمده از چندملیتى بودن نویسنده اش است. دیالوگ‌ها منقطع، مرتبط و تاثیرگذار است و به دلیل کنش و واکنش‌های جذابش، خواننده می تواند باخواندن صرف آن، شاهد اجرای یک  نمایش طنز و دراماتیک روی کاغذ باشد.
شاید عجیب باشد که «هنر» با تمام سادگی موضوعی و نوشتاریش به یاسمینا رضا شهرت جهانی بخشید و توانست  در آن دوران، که بازار ترجمه آثار نویسندگان فرانسوی زبان در برابر نویسندگان انگلیسی زبان هیچ رونقی نداشت، جزء نخستین آثار فرانسوی باشد که همپای آثار انگلیسی به سرعت به زبان های مختلف ترجمه شود و از آن زمان تاکنون کارگردانان ملیت های مختلف در کشورهای آمریکا، انگلیس، آلمان، روسیه، آفریقای جنوبی، اسکاندیناوی و ایران آن را به صحنه بردند.
 همچنین میزان جذابیتش از مرز سالن های تئاتر بیرون رفت و توجه سینماگران را هم به خود جلب کند. به طوری که شون کانری فیلمساز، با دیدن این نمایش شیفته اش شد و برای ساخت فیلمی بر اساس آن بسیار ابراز علاقه کرد، اما یاسمینا سخت گیر تر از آن بود که  اجازه بدهد نمایشنامه مطرحش درسکانس بندی و دکوپاژ تصویر محدود شود و با وجود دوستی ای که با کانری داشت در کمال ناباوری به او جواب منفی داد و بعدها در توجیه این عمل گفت: «دوست نداشتم، چون فیلم مثل بمب می‌ترکید. شون را دوست دارم، بازی‌اش را هم، اما آن وقت تمام اجراها نقش بر آب می‌شد و دیگر نمایشنامه‌ای وجود نداشت».
"خدای کشتار"؛ کمدی سیاه تظاهر به روشنفکری
 تجربه کمدی سیاه با نوشتن  نمایشنامه «خدای کشتار»، اثری که این روزها در دنیا سر و صدا به پا کرده، برای یاسمنا رضا رقم خورد. در این متن او با رویکردی طنزآمیز به نقد  تظاهر به روشنفکری و ریاکاری‌های روزمره افراد به ظاهر تحصیلکرده در جامعه مدرن  امروز می‌ پردازد و با واکاوی درونی انسان طبقه بورژوای امروز و کنار زدن نقاب او به پوچی و تهی بودن آنان اشاره می کند. چهار شخصیت این نمایشنامه دو زوجی اند که به عنوان والدینی تحصیلکرده و در ظاهر مؤدب و موجه با هم دیدار می کنند تا درباره درگیری فیزیکی فرزندانشان، که با هم همکلاسی اند، در غیاب آنان گفت و گو کنند و موضوع را با درایت خود حل کنند و به یک نقطه اشتراکی برای بهترین شیوه تنبیه فرزندانشان جهت جلوگیری آنان از برخورد خشنونت آمیز برسند. هرچند درصحنه اول تلاش هر دو زوج مبتنی بر ارائه رفتاری مودبانه و منطقی در تقابل با یکدیگر است، اما در ادامه اجرا به مرور گفت‌وگوهایشان به موقعیتی غیرمنطقی و طنزآمیز، که بیانگر رفتار و گفتار کاملا متفاوت و غیرمتمدنانه است، کشیده می شود و  با کنار رفتن نقاب های آنان موقعیت های بسیار کمیکی ایجاد می شود و پارادوکس حقیقت که در لفافه پیچانده شده، آشکار می‌شود و در صحنه پایانی، مشاجره ها دیگر جای خود را حتی به برخوردهای فیزیکی و ناسزاگویی این افراد به اصطلاح موجه می دهد که همه این موقعیت های غیر متعارف در بستری کاملا طنز خود را بروز می دهند.خشم، نفرت و طنز سه رکن اساسی سوژه این نمایشنامه است. به اعتقاد نویسنده «خدای کشتار» «کسانی که می‌خندند همیشه مشکل سازند، خطرناک اند. آن ها همیشه مسیر دید تماشاگران را تغییر می‌دهند. یک نمایش سنگین و عمیق می‌تواند بسیار سطحی تعبیر شود. نمایشنامه‌های من بیشتر کمدی تعبیر شده‌اند، اما من فکر می‌کنم که آن ها تراژدی اند. آن ها تراژدی خنده‌دارند، اما در اصل تراژدی اند. این می‌تواند ژانر جدیدی در حوزه تئاتر باشد».
«خدای کشتار» اقبال آن را پیدا کرد تا  چند سال پیش از سوی رومن پولانسکی به سینما راه یابد. فیلمنامه را خود یاسمنا نوشت و به واسطه دوستی نزدیکی که با پولانسکی داشت به ساخت نسخه سینمایی آن با بازی بازیگران سرشناس، تن داد و بی شک با وفاداری پولانسکی به نمایشنامه و دیالوگ ها، به اثری قابل قبول تبدیل شد.
«زندگی ×3» متافیزیک در جزئیات زندگی
نمایشنامه«زندگی × 3» یکی دیگر از نمایشنامه‌های خوب یاسمینا رضاست که در سال 2000 نوشته شد. در این نمایشنامه به مسائل پیش پا افتاده زندگی با نگاهی عمیق پرداخته می شود؛ پیش پا افتادگی ساده ترین مسایلی که در زندگی معمولی، کسی به آن ذره‌ای توجه نمی کند، به طرز کشداری تا بی‌نهایت پیش می‌رود. در این فضا آدم‌ها خونسردند و از سه منظر به آن‌ها نگاه می‌شود تا ابعاد شخصیتی‌شان برجسته‌تر شود.
این متن روایتی است از زندگی دو خانواده در سه اپیزود که هر بار مخاطب همان روایت را از زاویه تازه‌ای می‌بیند. در اپیزود اول، یک رابطه ساده و معمولی از زندگی به نمایش در می‌آید. در اپیزود دوم تنش و درگیری‌ها میان آن‌ها به وقوع می‌پیوندد و در اپیزود سوم، ‌با چهره گرم و صمیمی و حتی مهربان آن‌ها روبه‌رو می‌شویم که گویا تنها زندگی روی خوش به آن‌ها نشان می‌دهد.
رضا این اثرش را کاری متافیزیکی درمورد کوچک ترین مسایل روزمره زندگی می نامد. نمایش با بحث و مشاجره چهار محقق علم نجوم آغاز می‌شود و سه الگوی متفاوت از یک داستان را ارائه می‌دهد. «زندگی ×3» سال  2001 در سالن تئاتر ملی فرانسه به اجرا در آمد و با استقبال فراوانی هم روبرو شد و بازی خود یاسمینا، در نقش اینس(Ines) ، در نمایشنامه نشنال تیتر لندن  هم اجرا شد. او درباره  بازی در این نقش گفته است: «نقش غافلگیرکننده ای برای من بود، چون اینس یک قربانی است و قرار نبود من قربانی باشم».
او در گفت و گوی معروف خود با روزنامه گاردین هنگام اجرای این نمایش با اشاره به دو عبارت دو پهلوی برخی از دیالوگ های این اثر،«ما ناچیز و بی مقدار نیستیم... زمان ما بی اهمیت است، اما ما بی مقدار نیستیم... یا فرزند شما یاد بود با ارزشی ساخته است و فردا آن را تخریب خواهد کرد. در این دنیا شما همه چیز را نابود می‌کنید حتی خودتان را ...» اثر خود را به نوعی به نجوم و ستارگان ربط می دهد و می گوید من به عبارات این نمایشنامه افتخار می کنم. به گفته او درحالی که تماشاگران نمایش او خنده کنان بعد ازظهر خود را سپری می‌کنند و به بحث و جدلی که دوستان در مورد پرده نقاشی سفید دارند می‌خندند، در طول مسیر بازگشت از تئاتر مدام از خود می پرسند آیا این می‌تواند اثر هنری بزرگی باشد یا خیر؟ و می گوید: «از نظر من شما می‌توانید در یک لحظه همه چیز باشید. در زندگی واقعی هیچگاه همه چیز زیبا نیست، پس چرا باید در دنیای هنر این گونه باشد؟ این برای من خجالت آور است که سالن نمایش "زندگی ×3" را ترک کنم، در حالی که تصور می‌کنم این نمایش تنها در رابطه با یک مشاجره با دو مهمان ناخوانده در یک بعدازظهر به همراه سروصدای یک کودک بوده است».
رمان نویسی از نگاه یاسمینا رضا
یاسمینا رضا هرچند به واسطه نمایشنامه ها و جوایز مهمی که برای نوشتن آن ها دریافت کرد، بیشتر به عنوان نمایشنامه نویس شناخته می شود، اما رمان و فیلمنامه هم می نویسد و رمان های معدودش هم توانسته دل خوانندگان زیادی را در سراسر دنیا به دست آورد و برخی از آن ها بسیار مطرح شود. او تاکنون رمان های اندوه ژرف، ویران، سورتمه آرتور شوپنهاور، ادام ابربرگ، سپیده دم، چکش و عصر یا شب (رمان ـ خاطرات سیاسی سرکوزی) را نوشته است.
او سال ۲۰۰۳ نخستین رمان خود را با نام «حرمان» منتشر کرد. «حرمان» با آنکه رمانى غیرمعمول وتقریباً کم حجم بود، اما توانست نظر ناشران زیادی را به خود جلب کند. بسیاری از منتقدان ادبی رمان کوتاه او را از نظر درونمایه و نگاه تحت تأثیر «بیگانه » آلبر کامو می دانند. «ساموئل» راوى پیر رمان «حرمان» در تمام داستان گلایه هایش را از پسر غایب خود مطرح مى کند. اظهارات تلخ ساموئل میان تلخى و رهایى در نوسان است. او هم مثل «مورسو»، قهرمان بیگانه، در چارچوب رمان کوتاه اسیر و منزوى است و طنز و کنایه  نوشته شده خیلى وقت ها به خودآگاهى تنه مى زند و "حرمان" را بالاتر از حساسیت هاى سرگرم کننده قرار مى دهد. به نوعی حرمان بیان تنهایى و ناامیدى انسان مردد امروز است. شاید همین نگاه است که موجب می شود، هنوز نیم قرن از زندگی یاسمینا رضا سپری نشده، رمان «حرمان» در سراسر دنیا ترجمه و منتشر شود.
یاسمینا رضا  کسی که می گوید من از پیر شدن هراسانم در رمان کوتاه «چکش» از تجربه های زندگی شخصی خود می نویسد؛ خاطرات خانوادگى، درکنار الهام از زندگی پدرش که از بازماندگان کوره های آدم سوزی آشویتس بود و پاره ای از زندگی  برخی از دوستانش که در مجموع به چهل و چهار تکه کوتاه تبدیل می شود که نه حکایت اند و نه ترتیب زمانى خاصى دارند، ولى درعین حال منسجم اند. او هنگام چاپ این کتاب به خبرنگاران می گوید شما می توانید پاسخ پرسش های خود را درباره زندگی شخصی من در این کتاب پیدا کنید، زیرا این کتاب یک بیوگرافی است. او درجایی دیگر گفته است که تصمیمی بر انتشار آن نداشته و بیشتر این کتاب را برای خودش نوشته بوده، اما هنگامی که متوجه می شود صفحات زیادی نوشته‌، آن ها را بازخوانی می کند و بسیار جذبشان می شود و پس از آنکه تعدادی از دوستانش آن را می خوانند و به او پیشنهاد می دهند که حتما چاپش کند و اکنون از چاپ این زندگی نامه شخصی خود در قالب رمان خوشحال است. به عقیده خودش "چکش" مجموعه اى از تأثیراتى است از زندگی افرادی که او دوستشان دارد و همیشه از مرگشان می ترسد، بیش از ترس از مرگ خودش.
 اما عجیب ترین تجربه یاسمینا در زمینه رمان، که چند سال پیش رخ داد، نوشتن کتابی درباره  نیکلا سرکوزی، سیاستمدارحزب راست گرای و رئیس جمهور فرانسه، در زمانی که برای انتخابات این مقام نامزد شده بود، است. او که به شخصیت، زندگی و فعالیت های سیاسی سرکوزی علاقه مند شده بود، به مطالعه و تحقیق وسیعی درباره او پرداخت. سرکوزی هم، که از این پیشنهاد استقبال کرده بود، به رضا اجازه داد که در  ملاقات های خصوصی اش حاضر باشد و او را در همه حال و همه جا، در هواپیما، در ترن، هنگام صرف ناهار و شام و در مبارزات انتخاباتی اش دنبال کند. همین موجب شد تا جناح مخالف سرکوزی و مطبوعات چپ فرانسه به نقد یاسمینا رضا بپردازند و درباره رابطه او و سرکوزی حاشیه  سازی و شایعه پراکنی کنند.
او اصلا به این حرف ها بهایی نداد و کارش را با پافشاری دنبال کرد و تنها نگرانی  اش این  بود که مبادا جلوی انتشار کتابش گرفته شود. کتابی که در آن به تجزیه و تحلیل سرکوزی و کالبد شکافی، آنچه او سرنوشت سیاسی می نامید، پرداخته است. او آشکارا ادعا کرد که برای ایده نوشتن این کتاب به خود می بالد و از همان ابتدا بر این نکته تاکید داشت که کتابش یک پرتره ادبی غیر داستانی است که تاکنون زندگی نامه نویسان، مقاله نویسان یا روزنامه نگاران نتوانسته اند چنین کتابی درباره سیاستمداران مطرح دنیا بنویسند و هیچگاه  تاکنون یک نویسنده ادبی درباره این افراد در زمان اوج قدرت سیاسی شان ننوشته است.
او هنگام نوشتن این کتاب عقیده داشت یک حس سقوط و ویرانی بر فرانسه حاکم شده و در گفت و گو با گاردین گفت اصلا نویسنده ای سیاسی نیست و نمی خواهد کتاب سیاسی بنویسد، اما علاقه مند موضوع مهاجرت است، به خصوص مسئله ادغام فرهنگی که سرکوزی مطرح کرده است. به اعتقاد او نسل جدید مهاجران فرانسوی برای اینکه از سوی جامعه میزبان پذیرفته شوند، چاره ای ندارند جز اینکه در این جامعه ادغام شوند؛ آنچه او در این زمینه می گوید خود بیانگر نقش زندگی شخصی اش در همه آثارش است: «من نه پدرم فرانسوی بود و نه مادرم، اما از بچگی با این ایده مطلق بزرگ شدیم که باید فرانسه را دوست داشته باشیم و باید زبان فرانسوی را با لهجه عالی صحبت کنیم و همین موضوع هم باعث شد که احساس کنیم واقعا فرانسوی هستیم، اما امروزه فرزندان مهاجران که در فرانسه زندگی می کنند چنین حسی ندارند و به دلایل اجتماعی با روحیه فرانسوی بزرگ نمی شوند. اشتباه بزرگ سیاستمداران این نبود که جلوی آن را گرفتند، بلکه این بود که به یک نسل یا حتی دو نسل اجازه دادند که اینجا متولد شوند، ولی احساس کنند هنوز خارجی اند».
به نظر یاسمینا رضا اینکه بسیاری از رهبران سیاسی خود را وقف قدرت مطلق سیاسی می کنند، نوعی مبارزه علیه زمان است. می گوید:« این آدم ها می خواهند سریع تر از زمان حرکت کنند. آن ها نمی خواهند زمان قوی تر از آنان باشد. آن ها نمی خواهند بمیرند، نمی خواهند گذشت زمان را ببینند. نمی خواهند احساس کسالت و بی حوصلگی کنند. نمی خواهند در موقعیتی باشند که زمان بر آن ها سنگینی کند».
به اعتقاد او چهره های سیاسی، نمونه فشرده بشریت اند و دنبال قدرت مافوق اند؛ آنان مثل همه انسان اند، فقط کمی بیشتر آسیب پذیر، اما شکننده تر، قدرتمندتر، ضعیف تر، مضطرب تر، مقاوم تر و سردترند و دیدن این آسیب پذیری شدید شخصیت های سیاسی مانند سرکوزی، که تاکنون هیچ رسانه ای به آن نپرداخته  است، همان نکته جالبی است که او در کتاب سرکوزی به آن اشاره مستقیم دارد .
رضا در این رمان، سرکوزی را فردی واقعی، اما بسیار آسیب پذیر معرفی می کند که مستعد رنج های شدید است  و از آن به نام نقطه ضعف کشنده شکسپیری یاد می کند و در همان زمان نوشتن کتاب  می گوید: «این دقیقا همان چیزی است که دارم می نویسم. نقطه ضعف کشنده. من خیلی خوش شانس ام که می توانم از نزدیک شاهد این نقطه ضعف باشم؛ نقطه ضعفی که به مفهوم حقیقی شکسپیری آن، تراژیک است، نه به مفهوم روزمره ای که ما می دانیم».
در کتاب رضا، سرکوزی دو شخصیت متفاوت خصوصی و عمومی ندارد. او با کل این مفهوم مخالف است و می گوید دوستان مشهور زیادی دارد که چه در برابر دوربین و چه خارج از آن رفتار یکسانی دارند. با اینکه سرکوزی زندگی خصوصی پرماجرا و هیجان انگیزی داشته که همواره مورد توجه مردم عادی و رسانه ها بوده، اما زندگی خصوصی سرکوزی موضوع کتاب یاسمینا رضا نیست. همینطور کتاب او ربطی به روانکاوی شخصیت سرکوزی ندارد. او فقط می خواهد همچون شکسپیر، جاه طلبی های سیاسی یک رهبر مقتدر را دراماتیزه کند.
سوار بر سورتمه‌ آرتور شوپنهاور، آخرین اثری که از یاسمینا رضا در ایران منتشر شد، نه یک نمایشنامه‌ صرف است و نه یک داستان بلند یا رمان صرف، بلکه اثری در قالب «رمان‌نمایش» است. نگارش و تألیف چنین آثاری، که چندی است در اروپا و به‌خصوص در فرانسه رواج یافته، قالب تازه‌ای است که در ایران هنوز تجربه نشده است.
رمان‌نمایش سوار بر سورتمه‌ آرتور شوپنهاور هشت بخش دارد. داستان آن در واقع تک‌گویی‌هایی به‌هم‌پیوسته است از چهار شخصیت با نام‌های آریل شیپمن، سرژ اوتون ویل، نادین شیپمن و روان‌پزشک. رضا از زبان این شخصیت ها در واقع نقبی به زندگی انسانی در آغاز میانسالی می‌زند و می‌کوشد از دل این روابط انسانی راهی برای ادامه‌ حیات باز کند؛ راهی که بتوان آدم‌های افسرده‌ امروز را به زندگی عادی بازگرداند.
تا بخش ششم، رضا شخصیت های خانوادگی یا در واقع زن و شوهری را تک تک به مخاطبانش معرفی می کند و این گونه می کوشد جهان ذهنی و فکری آدم ها را به خوانندگانش بشناساند و در بخش هفتم، آدم‌هایش را روبه‌روی هم قرار می‌دهد تا خودشان را افشا کنند. اما در بخش هشتم، خانم روانپزشک لب به سخن می‌گشاید و مقابل آن‌ها قرار می‌گیرد. این زن تلاش می‌کند در این تک‌گویی، برای بیمارانش که افسرده یا دچار تنهایی و یأس‌اند، نقش راهبر را ایفا کند، اما او هم مثل بیش‌تر انسان‌ها تحت تأثیر عواطف و احساسات خویش است.
یاسمینا رضا در رمان‌نمایشنامه‌ خود، از رنج و شادی زندگی، از شفقت و مهربانی، از دوران زندگی بعد از میانسالی، یعنی آغاز پیری و نیز از خردورزی و تأثیرات آن بر زندگی و پشت کردن به خرد و اندیشه سخن به میان می‌آورد و با تأثیر از افکار فیلسوفان غرب، عمدتاً فلیسوفان آلمانی، اثری خلق می‌کند که هر لحظه ما را به تفکر وامی‌دارد؛ اینکه جهان پیرامون ما چقدر تأثیرات مثبت یا منفی بر ما می‌گذارد و اینکه اساساً فلسفه‌ هنر زندگی چگونه می‌تواند راهی برای بازیابی انسان عصر امروز پیدا کند. یاسمینا رضا اگرچه خود یک نمایشنامه‌نویس و اهل دنیای هنر تئاتر است، اما از دل تأثیرات همین هنر تلاش می‌کند دنیایی را بازبتاباند که بر پایه‌ خرد و فلسفه به وجود آمده است. او جهان نمایش را به مثابه زندگی، همچون آینه‌ای پیش رویمان قرار می‌دهد تا ما به خویشتن و شخصیت واقعی خویش بیش از پیش پی ببریم. نویسنده با نقب زدن به زندگی دوران پس از مدرن و دنیای فلسفه و فلسفه‌ هنر زندگی و با تشریح دنیای پیچیده‌ زنان و مردان روزگارش بخشی از واقعیت تلخ زندگی معاصر را به تصویر درمی‌آورد، و به شوپنهاور فیلسوف اشاره می‌کند که نگاهی تلخ به هستی و زندگی دارد؛ اگرچه تحت تأثیر آرا و نظرات افلاطون و بودا هم بوده است. همچنین ارجاع‌های مستقیم و غیرمستقیم نویسنده به فلسفه‌ اسپینوزا، که به شادی و شادباوری و خردمندی اعتقاد داشت، در بیشتر بخش‌ها یا فصل‌های اثر آشکار است. یاسمینا رضا با بهره‌گیری از آرای این فیلسوفان می‌کوشد غم‌ها و شادی‌ها و رنج زیستن در این دنیای به‌ظاهر پوچ را هجو کند؛ شاید ما از این راه به خود آییم.
مروری بر‌ ادبیات نمایشی یاسمینا رضا در ایران
یاسمینا رضا از اوایل دهه 80 شمسی در ایران مطرح شده است، در این سال دو ترجمه از نمایشنامه «هنر»، یکی با برگردان داریوش مودبیان و دیگری با برگردان بهمن کیارستمی، روانه بازار کتاب شد و هر دو نیز به صحنه آمد. ترجمه اول را داوود رشیدی و ترجمه دوم را پارسا پیروزفر اجرا کردند.
«خدای کشتار» نیز نمایشی است که سه ترجمه از آن از علیرضا کوشک‌جلالی، مائده طهماسبی و ایرج زهری انجام شد و تاکنون دوبار به کارگردانی علیرضا کوشک‌جلالی در سال های اخیر در ایران به صحنه آمده است. «زندگی × 3» را هم فتاح محمدی ترجمه کرده و در سال 84 یک گروه جوان در برنامه نمایشنامه‌خوانی فرهنگسرای نیاوران آن را روخوانی کردند.
پی‌نوشت:
1-  گفت‌وگوهای پس از یک خاکسپاری، یاسمینا رضا، ترجمه فتاح محمدی، نشر هزاره سوم، چاپ اول، 1382، صفحه 9 و 10
2- درنگی بر داستان‌ها و نمایشنامه‌های پدیده دهه اخیر‌، (یاسمینا رضا کامو یا بکت زمانه؟)، برگردان امیلی امرایی.