گفتوگو با نصرالله قادری، کارگردان نمایش”امشب باید بمیرم”
اساساً زندگی برای من درام است و اگر نباشد جذاب نیست. برای همین قهرمان خطا میکند و در اثر هاماریتایی که مرتکب میشود تاوان پس میدهد و در اثر تاوانی که پس میدهد زندگی لذت بخش میشود.
بهاران بنیاحمدی:«طی یک سال و نیم گذشته در سایت ایران تئاتر که سایتی دولتی است ـ نمیدانم به دستور چه کسی ـ من بایکوت خبری شدم. و تنها یک خبر کوچک درباره کتابم در آن جا درج شد که نام کتابم هم در آن به اشتباه آمده بود. نام کتاب من، آناتومی ساختار درام است.»
اینها حرفهای نصرالله قادری است، نویسنده، منتقد و کارگردان تئاتر که همیشه حرف و حدیثهای بسیاری درباره او وجود دارد. کتاب قادری سال گذشته برگزیده کتاب سال خانه تئاتر شد. بیشک کتاب او یکی از مهمترین منابع دانشگاهی سراسر کشور است. خودش گله میکند که سال گذشته با تمام برگزیدگان سال خانه تئاتر مصاحبه شده و سایت ایران تئاتر تنها به قادری نپرداخته است.[توضیح دبیر بخش گفت و گو:سایت ایران تئاتر از میان برندگان خانه تئاتر تنها با عزت الله مهرآوران برنده نخست نمایش نامه نویسی خانه تئاتر و جایزه ادبیات نمایشی خوزستان گفت و گو کرده است.] او میگوید:«من میخواهم پیش از مصاحبه ذکر شود که این بایکوت به دستور چه کسی صورت گرفته.»
به بهانه نمایش جدیدش”باید امشب بمیرم” به گفتوگو با او میپردازیم. با انسانی که بیشک یکی از چهرههای آکادمیک تئاتری است و همیشه زندگی و حتی زندگی بزرگان و انبیاء را دراماتیک میبیند.
”باید امشب بمیرم” داستان استاد رنج کشیدهای است که همه با او مخالفند و به نوعی او نیز در زندگی بایکوت شده...
بهاران بنیاحمدی
فکر نمیکنید”بایکوت” کلمه بدبینانهای باشد؟
من دلایل منطقی میآورم که خیر. بخش دوم سایت ایران تئاتر، روزنامه شرق است و در یک سال و نیم گذشته این روزنامه نیز مرا بایکوت خبری کرده است و در این مدت تنها یک خبر در آن جا درباره من چاپ شده است آن هم به این صورت:«نصرالله قادری که کارگردان متفاوتی است و مخاطبان خاصی دارد...» یعنی این که تماشاگران! این کار را نبینند. مخاطبان خاصی دارد.
روزنامه شرق تنها به جای برخی اخبار تولیدیاش از مطالب سایت ایران تئاتر استفاده میکند.
خب همین اثبات میکند که در سایت ایران تئاتر هیچ مطلبی درباره من نیامده و دلیلاش هم این است که من به مدیریت ویرانگر قبلی در تئاتر اعتراض داشتم و به دستور شخصی از همان آدمها بایکوت شدم و حالا هم تا رئیس مرکز هنرهای نمایشی به عدم درج خبر درباره من اعتراض نکرد، کسی سراغ مرا نگرفت و این اصلاً بدبینی نیست. 5 بار خبرنگار فرستاده شده اما هیچ یک خبری از من درج نکردند چون شرط من را نپذیرفتند و از روزی که رئیس مرکز شخصاً علت را جویا شده است تا امروز هم نزدیک 25 روز میگذرد و تازه امروز سراغ من میآیند.
شما خیلی اهل جنجال هستید؟
با بلاهایی که سرم آوردند در یک سال و نیم گذشته میتوانستم جنجالهای زیادی ایجاد کنم. در حالی که به ناجوانمردی بسیار به من ظلم کردند نمایش را ضد انقلاب خواندند در حالی که من شخصاً از عالیترین مقام فرهنگی این مملکت نامه کتبی داشتم که این نمایش ضد اهداف انقلاب نیست بلکه در راستای اهداف انقلاب است. من با این نامه میتوانستم بسیار جنجال ایجاد کنم اما این کار را نکردم. ما در تئاتر میخواهیم به خواستی بپردازیم. جنجال کسانی میکنند که جیره خور مرکزاند و منتقد مرکز هستند اما تا دروهای فرصت پیدا میکنند نمایش روی صحنه میبرند. به این آدمها نگاه کنید تا ببینید؟ چه کسی اهل جنجال است و چه کسی اهل سکوت!
و شما اهل سکوت هستید؟!
گاهی سکوت سرشار از ناگفتههاست.
برویم سراغ کارتان. در همه کارهای شما ردپایی از تئاتر سیاسی دیده میشود در کار قبلی هم که فرمودید کاملاً در راستای اهداف انقلاب بوده...
من این را نگفتم. گفتم بررسی کردند و دیدند که ضد ارزشهای انقلاب نیست بلکه در راستای آن است.
در کار جدیدتان چقدر خواهید سیاسی باشید؟
من نمیدانم چرا به من انگ سیاسی میزنند؟ من وقتی مینویسم، سیاست را همان قدر میفهمم که چغندر را یا انرژی اتمی را. مگر میشود در یک جامعه زندگی کنید و به عنوان هنرمند نسبت به مسائل اطراف بیتفاوت باشید؟ هنرمندی که به سوال زمان خود نتواند جواب دهد هنرمند نیست. من در آثارم آن چه را میبینم منعکس میکنم اما هرگز خود خواسته نیست و نمیدانم چرا فکر میکنند سیاسی مینویسم.
شاید به خاطر پیچیدگی آثارتان است!یک انگ دیگر که همیشه به من میزنند همین است که قادری پیچیده مینویسد. پیچیده درس میدهد و کاملاً آدم پیچیدهای است. در حالی که نمایشنامههای من بسیار ساده است اما هر نمایشنامه درستی را که بخوانید پیچیده به نظر میآید. پیچیدگی یکی از عناصر اساسی نمایشنامه است.
اگر ساده است چرا همه نمیتوانند با آن ارتباط برقرار کنند؟
آمار بگیرید ببینید مخاطبان من بیشتر منتقدان فقید هستند یا مردم عادی؟
الزاماً منتقدان فقید را نمیگویم.
حاضرم متنام را در کوچه پس کوچههای شهر بخوانم ببینید چقدر مخاطبان با آن ارتباط برقرار میکنند من نمیدانم این آمار را از کجا گرفتند که میگویند همه نمیتوانند ارتباط برقرار کنند. اگر مخاطبان با من در ارتباطند که من میبینم ارتباط برقرار میکنند. اما درست است. همه، همهی لایههای آن را نمیتوانند دریافت کنند. من باید بتوانم حرفم را برای همه بزنم اما برداشت آدمها از این لایهها متفاوت است.
شاید دلیلش فضاهای اغراق شده و اکسپرسیونیستی کار شماست.
دنیای امروز دنیای کابوس و وحشت و شرایط شریرانه است. کار قبلی من گروتسک بود و وقتی کسی نداند گروستک چیست میگوید چرا کار کمدی است اما کسی نمیخندد.
در کار جدیدتان هم ادعا میکنید کمدی است!!
کار ماکابراست. وقتی تماشاگر از سالن بیرون میآید و نمیفهمد چه اتفاقی برایش افتاده یعنی درست اجرا شده. اما به لحاظ تکنیکی تماشاگر متوجه نمیشود که چه اتفاقی میافتد که نمیخندد.
پس عمداً میخواهید تماشاگر نخندد؟
نه اصلاً.
وقتی تماشاگر عادی از کار کمدی نخندد، درکش نسبت به کمدی عوض میشود. پس شما برای او نمایش اجرا نکردید برای مخاطب خاص نمایش اجرا کردید.
اتفاقاً عمداً این کار را میکنم. کمدی الزاماً شبهای برره نیست. کمدیِ هول و وحشت، خنده ندارد. در کمدی سیاه، گروتسک، ماکابر و ... تماشاگر اصلاً جرئت نمیکند بخندد. کمدی مساوی قهقهه نیست. تاثیر کمدی ویرانگرتر از تراژدی است.
در جایی گفته بودید، تلویزیون سلیقه تماشاگر را بسته است. در چنین جامعهای مسلماً تماشاگر را نمیتوان با حرفهای روشنفکری و ... نگه داشت.
مردم وقتی این دو نوع کمدی را میبینند برایشان سوال ایجاد میشود که چطور هر دوی اینها کمدی است یکی میخنداند و دیگری نه.
و جواب شما برای مخاطب چیست؟
هنرمند هرگز جواب نمیدهد. من تنها سوال را درست مطرح میکنم جواب با خودشان است. من با شعور، شور و شأن مخاطب طرفم اگر شعور مخاطب را برانگیخته کنی خودش جواب را پیدا میکند.
در کار جدیدتان به نظر میآید به این سادگی و همه فهمی نزدیکتر شدید از آن فضای اکسپرسیونیستی سابق فاصله گرفتید.
فاصله نگرفتم کار یک کمدی ماکابر است و کمتر فضای اکسپرسیونیستی میطلبد.
صادقانه جواب بدهید”باید امشب بمیرم” داستان زندگی خودتان است؟
نویسنده تا چیزی را تجربه نکند، نمیتواند بنویسد این تجربه یا مستقیم است یا غیر مستقیم من بارها مفتخر به اخراج از دانشگاه شدم اما هر بار بازگشتم.
ناصر نوربالا همان نصرالله قادری است یا نه؟
ناصر به من شباهتهایی دارد اما نه کاملاً من همسری دارم که مهربانترین و صبورترین زن جهان است دو فرزند دارم که از برگ گل نازکترند و به شدت عاطفیاند ـ برخلاف جمیل و جیران ـ مرا بسیار درک میکنند. شباهتهای ناصر با من در رنجهایی است که در دانشگاه کشیده اما در زندگی با من شباهتی ندارد. ناصر فکر میکند خدا او را فراموش کرده اما من معتقدم خدا جایگزین همه نداشتههای من است.
چیزهایی که میگویید به نظر میآید در همه ابعاد زندگیتان تبدیل به یک واقعیت شده دارد تکرار میشود.
شاید. چیزی که روح نویسنده را میآزارد در نوشتههایش و در همه زندگیاش منعکس میشود.
همه چیز را درام میبینید؟
اساساً زندگی برای من درام است و اگر نباشد جذاب نیست. برای همین قهرمان خطا میکند و در اثر هاماریتایی که مرتکب میشود تاوان پس میدهد و در اثر تاوانی که پس میدهد زندگی لذت بخش میشود.
به نظر میآید اعضاء گروه پرگار همیشه ثابت نیستند چرا؟
ما یک گروه ثابت داریم منتها اگر از گروههای دیگر هم دعوت میکنیم برای تناسب یک نقش با بازیگر است و یا یک وقت هست که بازیگران سر کار دیگری هستند و نمیتوانند آن زمان با ما کار کنند.
دلیل انتخاب انوشیروان، برزو و بهار ارجمند میتواند ربطی به نزدیکی روابط خانوادگی در این درام داشته باشد؟
بهار 5 سال است منتظر است با من کار کند که نمیشود. برزو را به شدت دوست دارم و هر بار خواستم با او کار کنم سر فیلم یا سریال بوده و انوشیروان ارجمند هم که جای خود را دارد این نقش را اصلاً برای او نوشتم و واقعاً در صحنه اعجاز میکند.
در مورد ارجمند با قطعیت میتوان گفت که همه چیزش همانی است که باید باشد اما در مورد بعضی دیگر از بازیگرها این جنس بازی و باورپذیری که باید به مخاطب منتقل شود در نیامده.
بازی نقش”مرگ” خیلی سخت است چون باید جنس بازیاش با همه فرق داشته باشد در عین حال که حسی را بروز دهد حسی را بروز ندهد یا کاری که خانم بیات میکنند از نظر من بینظیر است زنی که عاشق شوهر است اما نشان میدهد که متنفر است.
در مورد عناصر دیگر کار شما صحبت کنیم. مثلاً موسیقی. همیشه موسیقی خاصی را مد نظر دارید و در اکثر کارهایتان هم”صوت” حرف اول را میزند.
موسیقی یک عنصر اساسی در کار من است. من موسیقی را در دیالوگ، افکت، سکوت، مکث و .... میدانم و خیلی برای مهم است.
در کار جدیدتان هم ریتم کار به نظر بسیار کوبندهتر از قبل به نظر میرسد برخلاف بقیه کارهایتان مخاطب در این نمایش جرئت نمیکند تکان بخورد.
اگر از قبل به مخاطب بگویند کار کُند است ریتم برایش کُند به نظر میرسد برای من ریتم مساوی ”timing” نیست. ریتم و تمپو اگر در یک هارمونی کامل قرار گیرند تماشاگر خسته نمیشود اما اگر از قبل به او بگویند ریتم کُند است برایش کُند میشود.
اما واقعاً ریتم کار کند بود، به پیش ذهنیت مربوط نمیشود!
در”گاهی برای زنده بودن...” یا بقیه کارها ما با تعقل تماشاگر سر و کار داشتیم و لازم بود که مکثی برای تماشاگر و تفکر به او بدهیم. من ریتم کند را در کارهای قبلیام رد میکنم.
در همه کارهایتان حتی در عنوان نمایشها دائم از”مرگ” حرف میزنید!
در ذهن من یکی مسئله زن و یکی مرگ است که ناخواسته همیشه اتفاق میافتد مرگ را به دلیل این که در نوجوانی با مرگ روبرو شدم به چشم سر دیدم و زن را به دلیل این که در قبیلهای بزرگ شدم که مادربزرگ و زنانی که بزرگم کردند هم باید بار مردان را به دوش میکشیدند و هم ظلمی را که مردان به آنان روا میداشتند تحمل میکردند و یا شاید هم تاثیر استرینبرگ است بر من که هیچ جور از آن رهایی ندارم.
این مرگ، مرگ فیزیکی است یا مفهومی سمبولیک از مرگ؟
مرگ گاه روح است و گاه مرگ جسم. مرده گاه عمودی است و گاه افقی.
و”تنهایی” که خصوصیت بارز آثار شما و حتی خود شماست.
لذت بخشترین لحظات زندگی من وقتی است که پشت میز نشستم و یا وقتی کنار زن و بچهام هستم. من روابط عمومی قوی ندارم و اکثراً با جمع اُخت نمیشوم. تنها بودن خصیصه تمام آدمهاست اما بعضی با جنجال میخواهند تنهاییشان را پر کنند. اما من نمیتوانم.
ناصر هم تنهاست.
بله تا نقطه اوج تنهاست تا جایی که دیگر منفجر میشود و بعد فریاد میزند و میگوید که همه با او مخالفاند دلیلش هم این است که در برابر حماقت نمیتواند ساکت باشد.
قبلاً در جای دیگری حماقت را جزء خوشبختی آدم میداشتید.
بله دکتر شریعتی میگوید حماقت موهبتی است الهی که به هر کسی عطا نمیشود. کسی که احمق است رنج نمیکشد کسی که نمیداند دستمزد یک مربی فوتبال معادل بودجه فرهنگی کشور است رنج نمیکشد اما کسی که میفهمد دچار رنج میشود.
اصرار شما به معرکه، تئاتر سنتی و ... در تمام آثارتان به چشم میخورد علت استفاده از این موتیفها چیست؟
من در ایران زندگی میکنم و هر جا میروم باید رنگ و بوی آئین کشورم را همراه داشته باشم من هر جای دنیا بروم ایرانیم و هرگاه نام ایران را میشنوم گریهام میگیرد.
بازیگران کارتان میگویند شما به آنها خیلی احترام میگذارید اما در فضاهای دیگر کمتر دربارهتان چنین میگویند.
مثلاً کجا؟
فضای دانشگاه.
اتفاقاً در دانشگاه هم فکر میکنم به خاطر احترام زیادی که برای دانشجو قائلم این طور میشود من تا روز امتحان برای همه ارزش دارم اما شب امتحان که میشود برای دانشجوها یزید(!!) میشوم. من تئاتر را با فرهنگ شناختم و همان قدر برای دانشجوهایم احترام قائلم که برای بازیگرانم.
تا به حال فکر کردید چرا این مخالفتها همیشه برای شما پیدا میشود؟
خیلی فکر کردم ولی جواب این سوال را پیدا نکردم. شاید چون زیادی به دیگران احترام میگذارم یا از دیگران بیشتر توقع دارم، به تاریخ که نگاه کنید میبینید مولای علی تنهاست، یا استرینبرگ نویسنده محبوب من مورد هجوم همه قرار میگیرد...
خودتان را با استرینبرگ مقایسه میکنید؟
میخواهم بگویم این تنها برای من نیست کسانی که دیدگاه دارند همیشه تنها هستند و همه به آنها اتهام میزنند.
پس جواب سوالتان را پیدا کردید؟
نه شاید جواب این باشد شاید نباشد من تنها خودم را با این گفتوگو تسلی میدهم. تنها میتوانم بگویم مثل بقیه آدمها نیستم این دلیل برتری من نیست اما شاید یکی از خواستههای خداست که دارد این طور مرا امتحان میکند.