در حال بارگذاری ...
پیرامون نمایش «شنیدن» نوشته و کارگردانی امیررضا کوهستانی

شنیدن و اضطراب اگزیستانسِ ما

رفیق نصرتی:یک ویژگی مشترک در بیش‌تر آثار امیررضا کوهستانی، (حداقل در آثاری که من از ایشان دیده‌ام، «17 دی کجا بودی؟»، «ایوانف»، «دیوار چهارم»، «سالگشتگی»، و کار اخیرش «شنیدن»)(1) وجود دارد که از نظر من می‌تواند واجد نوعی از نبوغ باشد (در مقام مقایسه می‌توان به سینمای دوره پختگی اصغر فرهادی از «درباره الی» به این سو نیز چنین نبوغی را نسبت داد). این نبوغ را تا حدودی از رمانتیست‌ها وام گرفته‌ام و دلالت دارد بر این‌که نابغه کسی است که شخصی‌ترین دغدغه‌هایش جهان‌شمول‌ترین دغدغه‌ها باشد. حتا اگر نخواهیم از واژه منسوخ نبوغ حرف بزنیم، می‌توان به نوعی ویژگی استثنایی در این آثار اشاره کرد که شخصی بودن و عظیم‌بودنشان نسبتی مستقیم با هم دارند.

اثر هنری، ساختاری پیچیده از بازشکل‌بندیِ زیبایی‌شناختیِ‌ جهان پیرامون است، آدم‌ها، اشیاء و روابط واقعی و تخیلی میان آن‌ها، که واجد جهان‌نگری مولف است اما بدان محدود نمی‌ماند و می‌تواند گستره دلالت‌ها و معناهایش را به افق‌هایی بسیار فراتر از مرز تصور نویسنده ببرد اما به کل بری از جهان‌نگری مؤلف نیست (چنان‌که کج‌فهمی از نگره مرگ مؤلف برخی را به چنین بینش معوجی رسانده است). با چنین درکی از اثر هنری می‌توان دید که هنرمندانی هستند که آثارشان نشان از یک جهان‌نگری مترقی و پیشرو دارد. در آثار آن‌ها می‌توان شکل‌گیری نوعی از جهان‌نگری را دید که در دنیای واقعی سایۀ کمرنگی از شکل‌گیری‌شان وجود دارد و آدم‌های معمولی با اضطراب عمیقی در ته وجودشان پی به حضور این هیبت ترسناک می‌برند بدون آن‌که بدانند چیست و اتفاقاً بخش اساسی ترس و اضطراب پدید آمده در انسان‌های این برهه، ناشی از همین ناشناخته بودن امر مهیب تازه از راه رسیده است. در چنین وضعیتی است که هنرمند استثنایی، پیش از همه، و بیش از همه توان بازشکل‌بندیِ زیبایی‌شناختی این مهیب ناشناخته را در اثری هنری می‌یابد چنان‌که در برهه‌ای بعدتر به مدد همین آثار، آن امر ناشناخته، به امری شناخته شده بدل می‌شود و بدیهی است اضطراب انسان عامی جایش را به عادت زیستن در وضعیت جدید می‌دهد و لابد در خلوتش به خودش برای این انعطاف‌پذیری تحسین‌برانگیز آفرین می‌گوید. البته این نبوغ و این جهان‌نگری مترقی محدود به هنر نیست و خصلت هر اثری است که واجد ویژگی نبوغ‌آمیزی باشد که از آن صحبت شد، چه دم و دستگاهی فلسفی باشد یا حتا اتوبیوگرافی یک آدم و غیره.

این ویژگی نبوغ‌آمیز در آثار کوهستانی (از دربارۀ الی به این سوی فرهادی نیز) نشان دادن وضعیتی است که بن‌بستی مخوف و انسدادی رفع ناشدنی میان ساختار و عامل در سپهر زیست انسان ایرانی را بازصورت‌بندی می‌کند. این آثار با بینش استثنایی‌شان در واقع پرده از وضعیتی چاره‌ناپذیر برمی‌دارند که خصلت اساسی و تحسین‌برانگیز هر رئالیست بزرگ است. به قول برشت رئالیسم نه به معنای کپی‌برداری از آن‌چه که واقعیت است بلکه نشان دادن این که «این واقعیت در واقع چگونه است.»

توصیف مستدل این ویژگی نبوغ‌آمیز در آثاری که از کوهستانی نام بردم در محدودیت این یادداشت نمی‌گنجد و نیازمند پژوهشی مفصل‌تر است. در این‌جا سعی ناکامی دارم بر صورت‌بندی نظری آن در «شنیدن» که با بازی الهام کردا، مهین صدری، مونا احمدی، آیناز آذرهوش در تالار چهارسوی مجموعه تئاتر شهر اجرا شد.

هر سپهر زیستی‌ای، که مجموعه‌ای است از مناسبات اقتصادی، فرهنگی، اجتماعی، سیاسی و غیره برخلاف ظاهر منسجم و یکپارچهاش، بی‌شک واجد تناقض‌هایی است که سوژه‌ها یا عامل‌های در حال زیست درون خودش را در وضعیت‌های بغرنجی قرار می‌دهد که در اکثر موارد بر عناصر برسازنده این وضعیت خودآگاهی ندارند. سیر تاریخ اندیشه نشان از تلاش‌های کامیاب و ناکام بشر برای فهم و ادراک این وضعیت‌ها و یافتن راهی برای رفع آن‌ها در قالبی نظری بوده است. تفاوت مهم هنر از ساحت نظری در ویژگی‌ زیبایی‌شناختی اثر هنری از یک سو و عدم تعهد به یافتن راهحل در قیاس با پرسیدن است. هنر بزرگ و هنرمند بزرگ دارای نوعی حساسیت نبوغ‌آمیزند چنان‌که در بالا اشاره شد، که بیش از همه و پیش از همه، در ساختی زیبایی‌شناختی تناقض‌های موجود را بازشکل‌بندی می‌کنند و با پرسش از این وضعیت، بدون ادعای داشتن راه حلی برای آن توجه و آگاهی ما را به وضعیت بودنمان برمی‌انگیزانند. برای من تئاتر ناب و ستودنی در این دو ویژگی خلاصه می‌شود، تئاتر ناب از نظر من مانند «شنیدن» توجه مرا به وضعیتی که در آن هستم جلب می‌کند از طریق شکلی زیبایی‌شناختی که واجد پرسشی اساسی از این وضعیت و تناقض‌های نهفته در آن است و با این کار پرده از چهره  منسجم و به ظاهر یکپارچه وضعیت موجود برمی‌دارد.

«شنیدن» روایتی است پیچیده و غیرخطی، و از نظر زیبایی‌شاختی فرمال، مدرنیستی؛ چنان‌که مهم‌ترین خصلت زیبایی‌شناختی فرمال «شنیدن»، همان ابهام زیبایی‌شناسیِ مقبول مدرنیسم است با تکیه بر زمان غیر خطی و گسست روایت در بازنمایی جهان خطی داستانی، استفاده از مینیمالیسم کارکردی مورد پسند مدرنیسم، خودبسنده بودن جهان فرمال آن و غیره. صحنه خالی است و هیچ ابزاری وجود ندارد. تنها در عمق صحنه پرده‌ای سفید قرار دارد. ندا (آیناز آذرهوش) وارد می‌شود و رو به تماشاگران می‌ایستد و با فضای تاریک میانِ تماشاگرها وارد گفت‌وگویی بی‌سروته می‌شود. مشخص نیست به چه سوال‌هایی دارد پاسخ می‌دهد، عصبی و مضطرب است اما سعی دارد خودش را خونسرد نشان دهد و آخر سر متلکی هم به فضای تاریک میان تماشاگر‌ها می‌اندازد: «حالا خوبه یه دسته کلید بهت دادن، فردا کاره‌ای بشی چی‌کار می‌کنی (نقل به مضمون)» و در مقابل همان درخواست ناشنیده قبول می‌کند برود دوستش را بیاورد. دوستش سمانه (مونا احمدی) می‌آید. این یکی نیز همچون قبلی شروع می‌کند به پاسخ دادن به فضای تاریک میان تماشاگر‌ها، حالا از میان همه این جواب‌ها و حرف‌های بی‌سروته کم‌کم چیزهایی دستگیرمان می‌شود. انگار یکی از این دانشجویان دختر خطایی کرده است و آن یکی تا حدودی از این خطا خبر دارد. ناگهان صدایی از میان تماشاگرها شروع به پرسیدن می‌کند. مهین صدری بر جای تماشاگر، سمانه را با تحکمی غیر معمول مورد خطاب قرار می‌دهد، حالا و تقریباً در میانه نمایش، همه آن بی‌سروتهی جایش را به اضطرابی هولناک می‌دهد، مای تماشاگر هم‌زمان در مقام بازجو و متهم قرار می‌گیریم و در وضعیتی پاندول‌وار معلق می‌مانیم به امید این‌که زودتر حقیقت ماجرا روشن شود و آن حقیقت کاذبی که همیشه برای آرامش دست‌آویز قرار می‌دهیم روشن شود.

بازیگر نشسته در کنار تماشاگر‌ها (مهین صدری) خودش دانشجوست. و با بازجویی از دو دانشجوی دیگر می‌خواهد حقیقت ماجرا را بفهمد. چه ماجرایی؟ آن‌که مطابق گزارشی که به کمیته انضباطی داده شده است و سمانه (مونا احمدی) متهم است آن را نوشته هرچند خودش قویاً نوشتن آن را انکار می‌کند، حقیقت دارد شب سال تحویل ندا (آیناز آذرهوش) دوست پسرش را مخفیانه وارد خوابگاهی کرده است که کلیدش موقتاً در تعطیلات عید به دانشجوی در مقام پرسش‌کننده (مهین صدری) سپرده شده است یا نه؟ سمانه اطمینان دارد خودش صدای پسر را شنیده است هرچند او را ندیده است اما ندا، که متهم اصلی است ادعا می‌کند صدای پسر روی اسپیکر بوده که سمانه شنیده است و چنین اتفاقی رخ نداده است. هرچه پیش‌تر می‌رویم نشانه‌های موجود از جمله سابقه سایکوتیک سمانه از یک سو، و شخصیت مرموز ندا از سوی دیگر به اضافه انبوه اطلاعات عینی تنها به گیج‌تر شدن ما و دانشجوی بازجو می‌انجامد و ابهام بیش‌تر و بیش‌تر می‌شود و قضاوت ناممکن. پاره دوم «شنیدن»، چندسال بعد از آن واقعه است و بخش نخست را به فلاش‌بکی برای بخش دوم بدل می‌کند. حالا الهام کردا، آینده سمانه است، همان که شنیده بود و متهم به  نوشتن گزارش بود، ازدواج کرده و دو بچه دارد اما عذاب وجدان دارد، عذابی که سال‌ها با او بوده و آزارش داده است. این که چرا حاضر نشد برود کمیته انضباطی و بگوید که خود پسر را ندیده تنها صدایش را شنیده است. کوتاهی‌ای که منجر به اخراج ندا می‌شود. ندا بعد از این اخراج از ایران می‌رود و سال‌ها بعد همان‌جا خودکشی می‌کند بدون آن‌که جنازه‌اش پیدا شود. پاره دوم «شنیدن»، گفت‌وگوی سمانه امروز است با روح ندا که در میان ما تماشاگر‌ها (همان مهین صدری) نشسته است.

این‌گونه «شنیدن» نیز با پرسشی از وضع موجود، آرامش کذایی وضع موجود را بر هم می‌زند و آپارتوس‌های این مکانیسم را در مقابل این پرسش قرار می‌دهد که چگونه است حتا نهادهای به ظاهر پاک و منزه‌ای مانند دانشگاه، در برهه‌هایی التهابی مکانیسمش به مکانیسم دم و دستگاهی کاملاً متفاوت بدل می‌شود و در آن دانشجو از طریق سازوکاری به قاضی، متهم و شاهد بدل می‌شوند و هرچه دست و پا می‌زنند نمی‌توانند از تارهای تنیده شده این شبکه رهایی یابند و گریزی از رفع تناقض ماهوی این وضعیت با وضعیت ابتدایی خود ندارند، مگر از طریق قربانی کردن یکی از خودشان. این همان رئالیسم بزرگی است که برشت اشاره کرد. نشان دادن این که واقعیت در واقع چگونه است یا چگونه هست. و این همه از طریق برساختن اضطراب عمیقی که در دل اگزیستانس سوژه‌های اسیر در این آپاراتوس، ممکن می‌شود. امیررضا کوهستانی این کار بزرگ را با صحنه‌ای خالی و دور از هر تصنع تئاتریِ باب شده در صحنه‌های ما و با استفاده از درامی پیچیده و درخشان و بازیگرانی بی‌نظیر که کامل در خدمت کلیّت اثرند نه خودپسند‌ی‌های زائد، انجام می‌دهد. و همه این‌ها را می‌توان نشانی اگر نگوییم نبوغ، از بینشی استثنایی و فهمی ستودنی از وضع موجود دانست. این نبوغ و بینش استثنایی در یادداشتی محدود به تمامی صورت‌بندی نمی‌شود و سعی ناکام این یادداشت برای کامیابی بیش‌تر مجالی بسیار بیش‌تر می‌طلبد.

 

----------------------------------------------------------------------------------------------------------

(1) من متأسفانه آثار اولیه کوهستانی را ندیده‌ام، قصه‌های درگوشی (1378)، رقص روی لیوان‌ها (1380)، در میان ابرها (1384) و اتاق یک تخته (1385) که آثار مهمی‌اند اما امیدوارم تناقضی بر گفته‌های من نباشند. شنیده‌هایم از این  آثار حرف‌های این نوشته را تایید می‌کنند نه رد.

 




نظرات کاربران