سرگشتگی دوران گذار در «باغ آلبالو» به کارگردانی آتیلا پسیانی
آدمهای جایگزین
هر شکل بازخوانی و اقتباس، شکلی از ترجمه بهحساب میآید که میتواند در کشف نامکشوفات متن، مخاطب خود را یاری دهد. تا اینجای کار، این بازخوانی میتواند امری از سر ذوق و کنشی از سر ارضای کنجکاوی شخصی باشد. اما آنچه کار چرمشیر را حائز اهمیت میکند، تمرینهای او برای نگارش متونی است که در تئاتر ایران جایی خالی دارند؛ نوشتن «متن برای اجرا». چرمشیر در برخی از تجربههای اخیر خود به سوی نگارش متن برای اجرا روی آورده است. متنهایی که برای اجرا نگاشته میشوند، خصلتهای ادبی خود را کمرنگ میکنند و بیشتر به نقشه راهی برای کارگردان تبدیل میشوند تا بتواند یک «تئاتر» بهمثابه اثری برای دیدن را روی صحنه شکل دهد.
رامتین شهبازی
پیشدرآمد: نمایشنامه «باغ آلبالو» اثر آنتوان چخوف با صدای تبرهایی آغاز میشود که بر پیکره درختهای باغها فرود میآیند. صدای تبرهایی که در انتهای کار نیز شنیده میشوند و جهان مخلوق چخوف را پس همین صداهای هولناک پنهان میکنند. این تبرها هجوم مدرنیته هستند که بر پیکره سنت جامعه روسی فرود میآیند. پیکرهای که در طول زمان نگارش این اثر تاکنون مرزهای جغرافیایی خود را درنوردیده و امروز در هر کشور در حال گذاری معنا مییابد. آدمهای سنتی در این دوران گذار همچون مهمانانی مجبور به ترک موطن خود هستند و مهاجرتی را تجربه میکنند که میتواند از ایشان آوارگانی بسازد که تا زمانیکه زندهاند در سودای «زندگی» دست و پا بزنند. اتفاقی که بعدها جوزف کنراد نیز در رمان «دل تاریکی» با صدای بوقهای بدصدای کشتیهای غربی که به فتح سرزمینهای بدوی آمدهاند، یاد میکند.
- محمد چرمشیر در کارهای اخیر خود دغدغه بازخوانی متون را به امری خودویژه بدل کرده است. این بازخوانیها را میتوان نوعی گفتوگو و تفسیر درنظر گرفت که نویسنده امروز با همتای خود در دوران ماضی انجام میدهد. از سوی دیگر بنابر آنچه رومن یاکوبسن در نظریه ترجمه خود ارائه میدهد، هر شکل بازخوانی و اقتباس، شکلی از ترجمه بهحساب میآید که میتواند در کشف نامکشوفات متن، مخاطب خود را یاری دهد. تا اینجای کار، این بازخوانی میتواند امری از سر ذوق و کنشی از سر ارضای کنجکاوی شخصی باشد. اما آنچه کار چرمشیر را حائز اهمیت میکند، تمرینهای او برای نگارش متونی است که در تئاتر ایران جایی خالی دارند؛ نوشتن «متن برای اجرا». چرمشیر در برخی از تجربههای اخیر خود به سوی نگارش متن برای اجرا روی آورده است. متنهایی که برای اجرا نگاشته میشوند، خصلتهای ادبی خود را کمرنگ میکنند و بیشتر به نقشه راهی برای کارگردان تبدیل میشوند تا بتواند یک «تئاتر» بهمثابه اثری برای دیدن را روی صحنه شکل دهد. این تجربیات در برخی متون موفق و در برخی دیگر ناموفق بوده است.
- در این شکل متننویسی بخشهایی که میتواند از سوی نشانههای آشنا برای مخاطب، همچون اشارات کلامی مستقیم که از ویژگیهای متن اصلی چخوف است، حذف شده و از هوش و «توانش» مخاطب امروز سود میجوید تا در بیانی تلویحی به آن حذفیات در جهان متن دست یابد. حال باید دید اصولا آتیلا پسیانی در اجرای «باغ آلبالو»ی محمد چرمشیر تا چه اندازه توانسته به این رهیافت دست یابد.
- در پیشدرآمد این نوشتار از نمایشنامه آنتوان چخوف برداشتی سمبولیستی صورت گرفت. اما اصولا چخوف بر عکس همتایانش، همچون فدریکو گارسیا لورکا یا موریس مترلینگ، بههیچ عنوان در مکتب سمبولیسم جای نگرفته و بیشتر نویسندهای امپرسیونیست است. اما در متن چرمشیر و اجرای پسیانی این وجه امپرسیونیستی کمرنگتر شده و وجوه سمبولیستی یا نمادگرایانه جایگزین آن میشود.
- محمد چرمشیر در نگارش خود گفتوگوها را بسیار فشرده کرده است و به این ترتیب جا را برای میزانسن و طراحی پسیانی باز کرده است. دنیای نمایش دور یک میز دایرهای بزرگ میگذرد که چند صندلی اطراف آن قرار دارد. روی میز نیز درختچههای کوچک مصنوعی است. این درختچهها قرار است تا باغ را تداعی کند. باغی که در دوران گذار فعلی لوپاخین قصد دارد آن را خریداری کند و بهنوعی آدمهای اصلی خانه را ریشهکن کند. فضای دایرهای میز نشانگر نوعی تکرار است که آدمها را دائم در شرایط مختلف متصور میشود. هیچیک در این میز جایگاه مشخصی ندارند. همه دائم روی صندلی یکدیگر مینشینند و گویا داستان دائم برای هریک تکرار میشود. بهاین ترتیب پسیانی تاکید را از روی یک شخصیت خاص برداشته و همه را در یک راستا میبیند. حتی لوپاخین که قرار است از یک «دهاتی» به یک «ارباب» تغییر جایگاه دهد. جدا از این نکته، باغ با درختچههای کوچک روی میز ابعادی کوچکتر از کنشهای انسانی پیدا میکند. بنابراین صدای تبر نیز چندان همچون نمایشنامه چخوف مورد تاکید قرار نمیگیرد. بهجای آن بر خوابی که لوپاخین را فرا گرفته بیشتر تاکید میشود. خدمتکار بر این تاکید میکند که لوپاخین به خواب رفته است و همین فرضیهای دیگر را تقویت میکند که گویا تمام آنچه در طول نمایش میگذرد از خوابهای لوپاخین سرچشمه گرفته و او نوعی شرایط مفروض و نه حتمی را در داستان پیش متصور میشود. اینجاست که نوع رفتار آدمها و حتی شکل چهرهپردازی نیز براساس دوری از واقعگرایی چخوفی و بیشتر بر پایه شکلی از تفسیر خودخواسته نویسنده و کارگردان شکل میگیرد.
- در دل این میز مدور جوانی اهل علم و خرد وجود دارد که قرار است در دل و مرکز صحنه مفروض پنهان شود؛ تنها شخصیتی که بر خلاف دیگران دارای جایگاهی ثابت است و سردرگم و آواره نیست. آدمهای بیجا و مکان دیگر با از بین رفتن باغ به کشوری که در نمایشنامه فعلی شکلی تمثیلی یافته، یعنی فرانسه، کوچ میکنند که در تاریخ شهرنشینی از آن با عنوان پایتخت مدرنیته یاد میشود. اما این جوان دوست دارد بماند و در نهایت با زور از همین مکان ثابت جایکن میشود که ظاهرا تراژدی اصلی نیز در همین زمان رخ میدهد که روح خرد از میان میرود و بهاین ترتیب است که خانه فرو میریزد.
- نکته قابل توجه دیگر، شخصیت پیشخدمت خانه است که در انتها روح کودک از دست رفته در باغ را به میان میگیرد و میکوشد با همذاتپنداری او به آرامش برسد. کودکی بهعنوان نشانی از آینده، امروز وجود ندارد و بر سرنوشت نامعلوم آدمهای خانه صحه میگذارد. پیشخدمت نیز که پیر و فرتوت است، نمایانگر گذشتهای است که شبحگونه باقی میماند تا یادی از گذشته پررونق را زنده نگه دارد و حس نوستالژیک باغ را نمایندگی کند.
- همه این نمادها سعی بر گذار از متن نوشتاری به متن اجرایی دارند. معانی ضمنی که میتوان خط سیری منطقی برای آن یافت و البته تعداد آنها بیش از آن چیزی است که در نوشتار کوتاه حاضر آمد. تنها نکته اینکه پسیانی پیشتر با نگاهی رادیکال جهان اطراف خود را به بازی میگرفت. این نکته در آثاری چون «ریچارد سوم» و کارهای بدون کلام او بیشتر مشهود است. در «باغ آلبالو» اندکی محافظهکارتر از آثار پیشین خود ظاهر میشود که بررسی خود این نکته میتواند به نوشتاری دیگر منجر شود.