در حال بارگذاری ...
درباره اجرای «متاستاز» کاری از علی‌اصغر دشتی

زاده اضطرابِ جان

هرجور روایتِ چیده‌شده، سامان‌یافته و منظم با نوعی فاصله‌گیری از موقعیت حقیقی بیمار سرطانی و همپا، کسی که به‌طور مسقیم درگیر فرد بیمار است، همراه خواهد بود. در واقع می‌توان گفت تنش دراماتیک چیزی از اضطراب عمیق جانِ بیمار و همپای او را بازسازی و بازنمایی نخواهد کرد و به همین دلیل انتخابی غیراخلاقی خواهد بود. بنابراین پرهیز از متن منسجم و دوری از زنجیره خطیِ علت‌ومعلولی روابط و کنش‌ها و تا حدی نزدیک‌شدن به یک پرفورمنس، برخلاف اکثر موارد مشابهی که با آن‌ها مواجهیم، به‌ هیچ وجه خودنمایانه و جلوه‌فروشانه نیست و دقیقاً برآمده از دلِ ایده و وضعیتِ اخلاقیِ مورد اشاره اجراست.

امیرعلی حفیظی

     چه می‌شود نوشت درباره نمایشی که روی پوستر آن نوشته شده «این یک تئاتر نیست»؟ چگونه می‌توان نوشت؟ شاید جمله بعدی روی همان پوستر یاری‌‌مان کند: «این یک تئاتر نیست. مطاذتازی است علیه متاستاز». ما با یک مطاذتاز طرفیم و شاید یک متازطاذ یا متاظتاز یا مطاستاض یا متاستاذ یا مطاضتاذ یا متاضتاز یا مطازتاذ یا مطاستاض یا متاصتاذ؛ چیزی که مُدام تغییر شکل می‌دهد تا با چهره‌های گوناگون مقابل دگرگون‌کنندگیِ بی‌شکلِ متاستاز بایستد، قد علم کند، برقصد و... شاید متاستاز کند. پس در بهترین حالت قرار است با «متاستازِ اجرا» مواجه شویم. اما این اتفاق چگونه ممکن می‌شود؟ علی‌اصغر دشتی به‌ فراست دریافته که این خواست از مسیر متن شدنی نیست؛ این‌که نمایشنامه‌ای کلاسیک و متکی به پلات نوشته شود و مثلاً شخصیت یا شخصیت‌هایی مبتلا به سرطان معرفی شوند و درگیر کنش و اوج و فرودهای دراماتیک باشند تا مخاطب از طریق «داستان» با موقعیت فرد یا افرادی مبتلا به سرطان آشنا شود. چنین نمایشنامه‌ای تابع روند و نظم و منطق خواهد بود، همان چیزهایی که موضوع نمایش، متاستاز در معنای کلینیکی‌اش، فاقد آن‌هاست و بنابراین اجرای صحنه‌ای آن نیز نباید واجد چنین خصائلی باشد. ایده نمایش، فرم اجرایی مناسب خود را پیشنهاد و تعیین می‌کند. این یک قاعده آشناست، اما این‌جا و برای اجرای «متاستاز» رجوع به آن نه یک انتخابِ صرفاً تکنیکی بلکه انتخابی اخلاقی است. هرجور روایتِ چیده‌شده، سامان‌یافته و منظم با نوعی فاصله‌گیری از موقعیت حقیقی بیمار سرطانی و همپا، کسی که به‌طور مسقیم درگیر فرد بیمار است، همراه خواهد بود. در واقع می‌توان گفت تنش دراماتیک چیزی از اضطراب عمیق جانِ بیمار و همپای او را بازسازی و بازنمایی نخواهد کرد و به همین دلیل انتخابی غیراخلاقی خواهد بود. بنابراین پرهیز از متن منسجم و دوری از زنجیره خطیِ علت‌ومعلولی روابط و کنش‌ها و تا حدی نزدیک‌شدن به یک پرفورمنس، برخلاف اکثر موارد مشابهی که با آن‌ها مواجهیم، به‌ هیچ وجه خودنمایانه و جلوه‌فروشانه نیست و دقیقاً برآمده از دلِ ایده و وضعیتِ اخلاقیِ مورد اشاره اجراست.

     با کنارگذاشتن متن دراماتیک، فرم اجرایی مهم‌ترین و تنها گزینه برای رسیدن به اهداف اجرا خواهد بود. اما چگونه؟ کدام متدِ اجرایی موفق خواهد شد تا به «متاستازِ اجرا» دست یابد؟ در سال‌های اخیر وقتی صحبت از ورک‌شاپ، کارگاه ایده تا اجرا، کار خلاقه و عناوینی از این دست می‌شود پیش‌فرض‌ها و کلیشه‌هایی رایج را به‌یاد می‌آوریم که در جلسات تمرین و محصول صحنه‌ایِ اغلبِ چنین تلاش‌هایی مشترک بوده‌اند. جلسات تمرین غالباً شامل حرکات بدن است و از جایی به بعد از بازیگران درخواست می‌شود هرکدام مونولوگی را بر اساس خاطره‌ای واقعی از زندگی خود یا اطرافیانشان بنویسند یا برای اجرا آماده کنند. سپس فردی به عنوان نویسنده یا دراماتورژ از ترکیب این مونولوگ‌ها یا یافتن خط و ربطی هرچند کم‌رنگ بین آن‌ها متنی برای اجرا آماده می‌کند. و اجرای نهایی هم معمولاً کلاژی خواهد بود از حرکاتی متاثر از «رقص مدرن» (contemporary dance) و تک‌گوییِ به‌نوبتِ اجراگرانی که زیر نور موضعی ایستاده‌اند. به‌جز موارد انگشت‌شمار، اکثر نمایش‌هایی که عنوان «حاصل کار کارگاهی» را بر پیشانی دارند چنین مسیری را از ایده تا اجرا طی می‌کنند. ظاهر امر، آن‌چه بر صحنه می‌بینیم و آن‌چه در بروشور نمایش آمده، نشان می‌دهد که متاستاز هم از این قاعده مستثنا نیست. هرچند شاید جزو معدود دفعاتی باشد که بنابر اقتضائات خاص این اجرا، که شرح مختصر آن در ابتدای این یادداشت آمد، کاربست این شیوه مالوف، به دلیل تناسب با ایده اولیه، مثمر ثمر بوده است، اما این موفقیت مانع از این نقد نمی‌شود که چرا علی‌اصغر دشتی که کارهای پیشین‌اش همواره مثال‌هایی از تجربه‌گری اصیل و هم‌نشینیِ نظریه‌های مدرن اجرا و سنّت‌های نمایشی و تئاتر تجربیِ دور از آسان‌گیری بوده‌اند، همین مسیر فرموله شده کارِ خلاقه (حرکات بدن و مونولوگ) را که هر گروه تازه‌کار و مدعی دیگر هم به‌کار می‌گیرد، به‌کارگرفته و نکوشیده تا از این دایره تنگ بیرون بزند.

     با این وجود، تمام عناصر اجرا تکراری نیست و با هوشمندی‌هایی در کارگردانی، ریتم اجرا در خدمت توازن عاطفی اثر قرار می‌گیرد. برای مثال رفت‌و‌آمدهای فاصله‌گذارانه مُدام از خودآگاه به ناخودآگاهِ کاراکتر/اجراگر، از بازی روی صحنه به صحنه بازیِ آدم‌های روی صحنه، که به گستردگی خاطرات و گذشته و حال و آینده و تمام زندگی آن‌هاست، مقدمه‌چینی‌ای است که اجرا برای ضربه مهم و نهایی‌اش انجام می‌دهد؛ حضور یک همپای واقعی روی صحنه، کسی که همچون اجراگران، مونولوگ‌گفتن جزو وظایف‌اش نیست، کسی که آمده تا حرف بزند، کسی که حرف‌زدن برایش سخت‌ است، کسی که صدایش می‌لرزد، کسی که حضورش بر تمام اجرا سایه می‌اندازد و خودش نور می‌بخشد. این همان لحظه بسیار کمیاب و رهایی‌بخشِ تئاتر است؛ لحظه‌ای که مرز میان بازی و واقعیت درهم می‌ریزد، آن‌جا که نمایش و حقیقت یکی می‌شوند.

 

     هوشمندی مهم دیگر «متاستاز»، شاید مهم‌ترین خلاقیت آن، در تکثیر سرطانی اجراها و امتناع از تمرکز در یک سالنِ واحد است.  تک‌اجراها به دو و سه و بعد پنج و هشت و سیزده و در پایان بیست و یک اجرا می‌رسند. از یک تماشاخانه به تماشاخانه‌ای دیگر، همچون تکثیر و گسترش سلول‌های سرطانی در بدن بیمار، اجراهای «متاستاز» در بدن بیمارِ تئاتر و در بدنِ شهر متاستاز می‌کنند. «متاستاز» مطاصتاذی است علیه فراموشی و بی‌تفاوتی.




نظرات کاربران