در حال بارگذاری ...
گفت‌وگو با علی‌اصغر دشتی، کارگردان نمایش «متاستاز»

بیش‌تر از تحسین به تأثیر فکر می‌کنم

پروژه «متاستاز» به کارگردانی علی‌اصغر دشتی از نهم آبان‌ماه آغاز شد و مانند متاستاز گسترش یافت و هر بار بر اساس اعداد فیبوناچی در سالن‌های مختلف اجرا شد. هدف از این شیوه یادآوری رنج انسان‌های بسیاری بود که همپای بیماران مبتلا به سرطان هستند. در هر اجرا، «متاستاز» میزبان همپایی بود که تجربه زیسته‌اش با یک بیمار سرطانی را با تماشاگر در میان می‌گذاشت. شاید همین شگردهای کارگردانی بود که «متاستاز» را به اجرایی اثرگذار بدل کرد تا تماشاگر، رنج انسان معاصر را به یاد بیاورد. با علی‌اصغر دشتی، کارگردان «متاستاز» گفت‌وگویی کردیم که در ادامه می‌خوانید.

سپیده شمس

 

در پروژه «متاستاز» نگاه‌تان به مسأله‌ای بود که گریبان‌گیر انسان امروز است. آیا از نتیجه این اجرا راضی بوده‌اید؟

منتقدان و تماشاگران ما باید بگویند که این پروژه از پس انتظارات‌شان بر آمده است یا نه. اما تئاتر دارای امکانات گسترده‌ای‌ست. تئاتر می‌تواند در حوزه‌های مختلف از اموری که مربوط به انسان می‌شود، مداخله کند و اثر بگذارد. گاهی این مداخله در ابعاد شادابی تماشاگر است و گاهی در ابعاد عاطفی او. ما وقتی به یونان باستان می‌نگریم در کنار کمدی، تراژدی هم داریم که این دو گونه نمایشی از نیازهای بشر ناشی شده است. ما امروزه در جامعه‌ای زندگی می‌کنیم که تراژدی در رابطه با موضوعی که با آن سر کار داریم، بیداد می‌کند. تجربه تراژیک زندگی بشر امروز، بی‌نهایت است. این تراژدی با شدت بالایی دارد عمل می‌کند. برخی معتقدند که در مقابل تراژدی باید برای مخاطب تئاتر، تولیداتی با رویکرد کمدی داشته باشیم اما من معتقدم برای آرام گرفتن تراژدی باید درباره تراژدی و اندوه ناشی از تراژدی حرف زد، شاید بتوانیم این گونه تخلیه بهتری را در جامعه ایجاد کنیم.

 

یعنی با اجرای تئاتر علیه فراموشی حرکت کنیم؟

ما باید به یاد بیاوریم که در چه وضعیتی هستیم. باید دائم یادآوری کنیم و راه مبارزه با آن را پیدا کنیم و به نظرم راه مبارزه با یک بلا، فرار کردن از آن نیست بلکه باید به آغوش آن بلا برویم و با آن گفت‌وگو کنیم و بتوانیم از قدرتش بکاهیم نه این‌که از آن فرار کنیم. فراموشی، یک مسأله است و مورد بررسی ما در این اجرا، همپاست اما موضوع ما فراموشی و یادآوری‌ست. ما همپا را بهانه قرار می‌دهیم که بتوانیم مسأله‌ای را یادآوری کنیم.

 

برگردیم به اجرا. «متاستاز» به لحاظ ساختاری به تئاتر مستند نزدیک است، از همان مونولوگ‌های شخصی بازیگرانی که خودشان همپا هستند و تجربه واقعی خودشان را در دل اجرا بیان می‌کنند تا حضور بداهه یک همپا در هر اجرا.

من اگر عنوانی را بخواهم بر این اجرا بگذارم، که شاید ترکیبی‌ست که خودم عنوانش می‌کنم، مستند فیزیکال است. نمی‌توانم بگویم که این اجرا با قواعد رایج تئاتر مستند مطلقاً همخوانی دارد اما به شدت وامدار آن است و سعی می‌کند که در واقع گفتمان‌های خودش را بر اساس تجربه‌های مستندگونه آدم‌ها ایجاد کند. در عین حال برای این‌که این تأثیرات در بدن ظهور یابد اجرا را به حوزه بدن و تئاتر فیزیکال و حرکات موزون نزدیک کردیم و تلاش کردیم که این رنج‌ها به طور مستند بتواند از کالبد بدن خودش را به طور واقع‌گرایانه و در یک نمود فیزیکال ارائه دهد.

 

پس نگاهی که به بدن‌ها در این اجرا داشته‌اید و تمرکزی که بازیگران بر حرکات موزون می‌کنند، مرتبط با محوریت بدن در متاستاز است. بازیگرانی که با حضور بدن‌هایشان بر صحنه از رنج بیماری‌ای می‌گویند که بر بدن‌ها چنگ انداخته و آن‌ها را دچار تغییرات و نابودی کرده. همه این‌ها به دلیل تأکید بر بدن و اهمیت آن در بیماری است؟

هم مسأله بدن در سرطان مهم است و هم در خود آن گسترشی که با نام متاستاز، بدن را درگیر خود می‌کند. به نظر می‌رسد که حمل‌کننده واقعی «عواطف معاصر» ـ که ما به عنوان رویکرد اجراهایمان انتخابش کرده‌ایم ـ بدن‌ها هستند. تئاتر، موضوعش انسان است و انسان از طریق بدنش در حال زندگی‌ست، در حال معاشرت است، در حال حمل کردن عواطفش است. به همین دلیل فکر کردیم که می‌توانیم بدن‌ها را به عنوان عناصری در نظر بگیریم که حمل‌کننده این عواطف‌اند. در واقع عواطف معاصر بلافاصله روی بدن‌هایمان تأثیر می‌گذارد. وقتی به آدم‌ها در خیابان‌ نگاه می‌کنید، می‌بینید اولین اثری که عواطف بر آن‌ها می‌گذارد، روی بدن‌هایشان است. حال جامعه که بد است، در بدن‌هایش آشکار می‌شود، حال جامعه‌ که معترض است، در بدن‌هایش آشکار می‌شود و حال جامعه که خوب است در بدن‌ها می‌توان نمودش را دید. این در نمود اجتماعی‌ست اما نمودی که در تئاتر فیزیکال می‌تواند عمل کند، این گونه است که تداعی‌های ذهنی بازیگر، تجربه‌های عاطفی و حسی و ارتباطی بازیگر به بدنش دستور می‌دهد و همه حس و حال‌های اجراگر به بدنش سرایت می‌کند. اما تفاوتی که این اجرا با تئاتر فیزیکال دارد این است که معمولاً، و نه عموماً، در تئاتر فیزیکال اجراگر را به گذشته و تجربه پیشینش ارجاع می‌دهند تا با تحریک ناخودآگاهش بتوانند اکنونِ او را به فعالیت درآورند اما در «متاستاز»  بازیگر قرار است امروزش را برای ما برقصد. تجربه امروزش را به نمود فیزیکال و برون‌ریزهای جسمانی بدل کند. در واقع بازیگرانی که به عنوان همپا روی صحنه‌اند و اتفاقاً به لحاظ جسمانی جنب و جوش بیش‌تری روی صحنه دارند، این‌ها هر روز به واسطه بیماری مادرانشان به شکل مستقیم با موضوع بیماری در ارتباط هستند و هر روز این تأثیر را روی بدن‌هایشان دارند و هر روز این تجربه همپا بودن را به یک نمود تجربی و فیزیکی تبدیل می‌کنند.

 

به غیر از حضور هر باره یک همپا روی صحنه که  با بدنش، حالت ایستادنش و تپق‌ها و زیر و بم صدایش که بداهه است، بخش‌هایی از دیالوگ‌های اجراگران نیز به صورت بداهه است.

اجزایی از اجرا بداهه هستند که مربوط به بیان تجربه‌های همین امروز اجراگرهاست و اغلب تجربه‌های شخصی آن‌هاست، اما پیکره ساختار کلی اجرا یکسان است. در مورد همپاهای مهمان بدون این‌که ذره‌ای در گفتمانشان مداخله کنیم، روی صحنه حاضر می‌شوند و تجربه‌شان را با ما در میان می‌گذارند. فقط پیش از ورود تماشاگر، مکان و  لحظه ورودشان به صحنه را به آن‌ها می‌گویم و از آن‌ها می‌خواهم به هر شکلی تجربه خودشان را با ما در میان بگذارند.

 

در یک اجرای تئاتر همدلی مسأله مهمی‌ست که در اجرای «متاستاز» با حضور دو اجراگر که خود همپا هستند و حضور همدلانه هر بار یک همپا بر صحنه و حس مسئولیت کارگردان که در قبال رنج جامعه‌اش از یک بیماری، سکوت نمی‌کند، همدلی را می‌توان حس کرد اما آیا از سوی مردم بازخوردهای همدلانه‌ای با این اجرا گرفتید؟

خوشبختانه خیلی زیاد. در واقع من امروز نمی‌توانستم تئاتر دیگری کار کنم. تئاتری که حس کنم کاری نمی‌کند. تئاتری که قرار است به عنوان یک اثر هنری اجرا شود و مرا مورد نقد یا تحسین قرار دهد. فکر می‌کنم که رابطه‌ام را خواستم از محیط کوچک تئاتر قطع کنم و به جامعه نزدیک‌تر کنم و بیش‌تر از تحسین به تأثیر فکر کنم. تلاشم این است که این پروژه به نهایت برسد و «متاستاز» را در قالب تور در شهرهای مختلف کشور اجرا کنیم. به هر حال پیشبرد این پروژه بدون این دورنما، بدون امید به ایجاد این وضعیت در جامعه ممکن نبوده. اجرایی که حداقل در هشت سالن مختلف تهران خودش را ارائه می‌دهد، یعنی به اندازه تولید هشت تئاتر از گروه انرژی می‌گیرد. در شرایط سختی که ما به لحاظ سازماندهی و مدیریت سالن‌های تئاتر و امکانات فنی و تنگناهایی که به لحاظ تبلیغات و فراموشی‌های رسانه‌ای داریم، همه‌ی این‌ها باعث می‌شود که ما تجربه پرفراز و نشیبی داشته باشیم اما یک چیز حتی دقیقه‌ای ما را سست نکرد، این‌که آگاهیم که چه کاری انجام می‌دهیم و هدف روشن است و ما به سمت آن هدف حرکت می‌کنیم. خوشحالم که آدم‌ها درباره «متاستاز» حرف می‌زنند، نه به دلیل این‌که درباره تئاتر من حرف می‌زنند بلکه درباره موضوع «متاستاز» حرف می‌زنند. چه با ما موافق باشند چه مخالف، تماشاگران با حرف زدن درباره متاستاز، مردم را به مشارکت در این پروژه دعوت می‌کنند. فکر نمی‌کنم پروژه «متاستاز» به تعداد مخاطبانش در تالارها باشد، بلکه کمپینی داشته که در کنار اجرایش چندین هزار نفر آن را دنبال کرده‌ و آن را همراهی کرده‌اند، هنرمندان و همپاهایی که با «متاستاز» همراه شده‌اند، آدم‌هایی که در غیاب تماشاگران، درباره موضوع متاستاز حرف زده‌اند. برای همین من نمی‌دانم آیا عدد و رقمی که رؤیای من بود در بین تماشاگران اتفاق افتاده یا نه، اما دست‌کم می‌توانم بگویم تأثیری که «متاستاز» داشته فراتر از تعداد تماشاگرانی بوده که در سالن‌ها به تماشای این نمایش نشستند.

 

قرار است این رویکرد «عواطف معاصر» در اجراهای بعدی‌تان ادامه داشته باشد؟

ما برای «عواطف معاصر» سه پروژه در نظر داریم که پروژه اولش «متاستاز» بود و امیدواریم در آینده بتوانیم دو پروژه دیگر را به سرانجام برسانیم. درواقع ما دنبال عواطفی می‌گردیم که بتوانیم به عواطف معاصر جمعی اطلاق کنیم، عواطفی که درصد بیش‌تری از جامعه با آن درگیر هستند و وقتی درباره‌اش حرف می‌زنیم، بلافاصله آدم‌ها می‌توانند درباره تجربه شخصی خودشان از آن حرف بزنند یا دست‌کم درباره تخیلی که درباره آن تجربه می‌توانند داشته باشند. این پروژه برای من یک اسم نیست، هرچند معتقدم تا این‌جا مهم‌ترین بخش این پروژه برای من «متاستاز» بوده، چون فکر می‌کنم امروز، تراژدی بزرگی در حال رخ دادن است و لازم است که درباره آن حرف بزنیم.

 

تئاتر امروز تا چه حد می‌تواند در آگاهی‌بخشی مؤثر باشد؟

تئاتر امروز همه آن حرف‌هایی را که باید بزند، نمی‌زند و همه‌ آن کارهایی را که باید بکند، نمی‌کند. امروز در روزهای دردناک و تلخی از موقعیت تئاتر واقع شده‌ایم، به دلیل این‌که تئاتر دچار یک جور بوالهوسی ا‌ست و این بوالهوسی شبیه نیشی‌ است که به خودش می‌زند. تئاتر دارد خودش را ویران می‌کند. تئاتر امروز، گستره وسیعی است از تولیداتی که در موضوع‌شان، مدل ارائه‌شان و مدل مواجهه‌شان با تماشاگر آن‌چنان گدایی گیشه را می‌کند که ـ تلخ است این حرف اما باید بگویم ـ ایده‌های واقعی تئاتر، ایده‌های زیرساختی تئاتر، ایده‌های بنیادین تئاتر که در رابطه با جامعه تماشاگرانش خودش را تعریف می‌کرد ـ و تعدادشان کم هم نیست ـ دارند لای چرخ‌دنده‌ تجارت له می‌شوند و من متأسفم برای آن سیستمی که روزگاری سهل‌انگاری کرد و امروز این سهل‌انگاری همچنان ادامه دارد.

 




نظرات کاربران