در حال بارگذاری ...
نگاهی به نمایش "در پهنۀ دریا"، به کارگردانی شهرام مسعودی

این پیشانی نوشت سیاه است که قربانی می شود

رضا آشفته : "در پهنۀ دریا"، نمایشی بر گرفته از اثری به همین نام از اسلاومیر مروژک لهستانی است که در دستگاه نمایش های ایرانی و برگرفته از تقلید، روحوضی، تعزیه و روضه خوانی و ...اجرا می شود .

رضا آشفته : "در پهنۀ دریا"، نمایشی بر گرفته از اثری به همین نام از اسلاومیر مروژک لهستانی است که در دستگاه نمایش های ایرانی و برگرفته از تقلید، روحوضی، تعزیه و روضه خوانی و مانند اینها اجرا می شود ،بنابراین بخش عمده موفقیت کار  به دلیل همین تغییر موضع دادن است که البته  سعی شده  انطباق فرهنگی و آداپتاسیون هم در آن انجام شود؛ نتیجه اینکه آن پیام جهانی دربارۀ استعمارگری مفهومی ایرانی بیابد و سنگ تمامی باشد در برابر چپاولگران اقتصادی  که به جان ملت ایران افتاده اند.

در نمایشنامۀ مروژک سه تا آدم که لاغر، متوسط و چاق هستند در دریا گیر افتاده اند و گرسنگی می کشند و باید  یکی از این سه نفر قربانی شود که آن دوی دیگر  نجات یافته زنده بمانند و بعد به روش های دموکراتیک که شامل رای گیری و تشکیل حزب و تبلیغات در فضای باز است، وارد عمل می شوند اما به دلیل تقلب این رای گیری از اعتبار ساقط می شود. در نهایت آنکه که  مادردار است باید که به دلیل سختی کشیدن آن دوی دیگر (یتیمان) خود را قربانی کند که در اینجا بین چاق و متوسط تبانی شده است و لاغر باید قربانی شود. از آن سو نیز پست چی دریایی با نامه ای خبر مرگ مادر لاغر را می آورد که او هم دارفانی را وداع گفته است بنابراین شرایط مسلوی است و به قاعده از خوردن باز می مانند. در پایان یک راه حل انسانی باقی می ماند که در آن باید یک نفر خود را قربانی کند و باز با تبانی لاغر باید غذا بشود اما با یافتن غذای کنسرو شده این قاعده هم باید باطل شود که با افتادن غذا در دریا باز لاغر باید قربانی شود و...

در اجرای سنگلج سعی شده که مزه پرانی هایی به این قصه افزوده شود و نشانه های ایرانی در آن بارز شود که بشود این موقعیت را نمایشی تر و کمدی تر کرد. در اینجا چاق ارباب است و لاغر نوکر که در واقع دو شخصیت اصلی نمایش های رو حوضی هستند. از آن سو نیز مسالۀ خروج ثروت ملی مطرح است که برخی چپاولگران در دستگاههای قدرت مند مالی نفوذ می کنند که این ثروت را با خود از ایران خارج کنند. در اینجا آمیرزا یا همان چاق می خواهد تکه الماس باارزشی را با خوراندن در تن الماس یا سیاه از ایران خارج کند و حالا که به مرزهای بی طرف نزدیک شده می خواهد با قربانی کردن الماس این الماس را بازپس بگیرد! او از متوسط که حسابدار است درخواست می کند که در لباس پزشک لاغر را جراحی کند اما این مرد که از پزشکی سر در نمی آورد بنابراین همان مسیر نمایشنامه مروژک را در پیش می گیرند که به بهانه خورده شدن باید که یکی قربانی شود و در صحنه غذای کنسرو شده، زن میرزا شناکنان می آید و دم پختک می آورد که این غذا را میرزا به دریا می اندازد که بشود این لاغر را قربانی کرد. در آخر هم برای اینکه الماس اثبات کند که هدف میرزا الماس است و نه غذا، نمکدانی را به جای الماس به دریا پرتاب می کند که آمیرزا و حسابدار به دریا می افتند و الماس اظهار خرسندی می کند که دست دسیسه گران را آشکار کرده و از خروج ثروت ملی (الماس) جلوگیری کرده است.

شهرام مسعودی کارگردان در بروشور می گوید که کمبود متون ایرانی از یک سو، و استحکام و غنای شاهکارهای ادبی غرب (مثل بر پهنه دریا) از سوی دیگر، دلیل محکمتری برایش بوده که با جریان اقتباس و آداپتاسیون و برداشت و تلفیق فرهنگ شرق و غرب همسو شود. مهم این است که هم متن سازگار با فرهنگ و شرایط اقتصادی و اجتماعی ما را انتخاب کرده و مهم تر اینکه توانسته این متن را در فضای نمایش های ایرانی روایت کند. چنانچه که سیروس همتی، بازیگر و کارگردان و رضا صابری نویسنده و کارگردان در تایید این راه و روش مشاوره کرده اند و توانسته اند از کاستی های احتمالی اش بکاهند. سیروس همتی در بروشور نوشته که این متن واژه واژه اش ملموس بوده و ما به ازای اینجایی دارد و اظهار تاسف کرده که تو گویی این پیشانی نوشت در طول تاریخ، بر پیشانی سیاه یا کوچک نقش بسته است که در هر حالتی قربانی باشد! چون که چاق و متوسط می توانند برای بقای خویش تبانی کنند که لاغر را قربانی و خوراک روزانه یشان کنند. این همان مفهوم نمادین و استعاریک است که علت و معلول طبقات اجتماعی و اقتصادی در هر جامعه ای را رقم خواهد زد.

رضا صابری هم کار مسعودی را ظریف ارزیابی کرده که مضمون قصۀ مروژک را در قالب یک نمایش شیرین سیاه بازی با رگه های نمایش امروزی پیوند زده و به نمایش [مروژک-مسعودی] هویت تازه ای بخشیده که نگاه تامل برانگیزی است. بنابراین چیدمان درست و قابل پذیرشی در تبدیل یک متن غربی با دستگاه اجرایی نمایش ایرانی صورت گرفته است و البته این مانع از بروز حال و هوای طنز سیاه و حتا گروتسک شده که ای کاش نمی شد. یعنی همان طور که تلفیق یک راه بنیادین در این مسیر تلقی شده است، آن فضای غایی نیز در کار ایرانی نیز باید همچنان هدف قرار می گرفت و متاسفانه این مهم به دلیل توجه بیش از حد به کمدی ایرانی شدن محقق نشده است و آنچه می بینیم به زیبایی و درستی فقط ما را می خنداند. منظورم این نیست که کمدی اش سخیف شده است، نه! برعکس کمدی بسیار شریف و انسانی است که دست سودجویان را آشکار می کنند که این روزها رقم و آمارشان بالاتر رفته و توانسته در بیان این نقیصه عمومی با سربلندی مسیر کمدی را طی طریق کند اما همچنان این امکان برایش می توانست فراهم شود که با همان نگاه قبلی و ملحوظ در متن مروژک بشود فضای گروتسک را یادآوری کنیم... این غفلت نیست چون آگاهانه به وجوه کمدی متن نظر انداخته شده و می دانیم که کمدی ایرانی نیز بسیار شادی آور و خنده زاست و این نشان می دهد در ارائه هدف اصلی موفق بوده است و آن وجه تراژیک نیز در صورت تقویت شدن می توانست برابری هایی بین حال و هوای متن مروژک و غربی و متن مسعودی و ایرانی ایجاد کند که شاید بشود در گام بعدی که شهرام مسعودی بنابر شناخت می تواند انجامش دهد؛ از چنین متونی به این وجه تراژیک هم توجه شود!

بخش عمده ای از اجرای بر پهنۀ دریا مرهون حضور علی فتحعلی است که دستگاه نمایش ایرانی را به دقت و ظرافت می شناسند و چه با انرژی و حوصله و باور شدن کارش در صحنه هنرنمایی می کند. او توانسته چاق یا آمیرزا را با بهترین مشخصه ها و مختصات شخصیت پردازانه بازی کند، یعنی تمایل به ارائه تیپ ندارد و شمایل دقیق تری از یک شخصیت زرنگ و پیچیده را نمایان می کند که به درستی به دام گستری و قربانی کردن دیگران مشغول است و در ظاهر مهربان و شیرین زبان هم هست! داود داداشی هم وارث سیاه بازی است و در تکنیک ظریف و دقیق است و استاد خنداندن است اما حیف که هنوز صدا و بیان اش باید ترمیم و آماده تر شود چون سیاه صدای گرم و رسایی دارد و آخرین مثال اش مرحوم سعدی افشار بود که تا روزهای مردن نیز با همان صدای جذاب در زندگی روزمره هم پذیرای همگان می شد! داداشی هم لاغر را خوب درک کرذه و بنابر تکنیک های سیاه این بار این نقش را خودی کرده است. علی برجی هم بازیگر توانمند و با شعوری است که در ارائه نقش کم نمی گذارد و شوخی هایش به موقع و به قاعده است! شهرام مسعودی هم استعدادی است که در اینجا کارگردانی اش را در برابر بازیگری اش عرضه می کند که از هر دو نیز سربلند بیرون می آید اما آن نگاه ژرف تر است که اگر به سویش برود در دوام و بقای حضورش در عرصه تئاتر خواهد افزود.

شاید طراحی صحنه سیروس همتی به دلیل رنگ آبی نشسته بر تایرهایی که زیر تخته شناور است، نمای خوشایندی از قایق یا کشتی را نمایان کند اما در کار پارسا پیروزفر نیز فقط این تخته شناور بود که با یک سری حرکت معلق بودن و شناور بودن در آب و حرکت کشتی را تدارک می دیدند. در اینجا سعی شده که فقط با قراردادهای کلامی ما را متوجه یک شیء شناور کنند که رویش چند آدم در حال سفر دریایی هستند و گاهی نیز با پری دریایی یا کوسه، ماهی و هشت پا وضعیت دریا را آشکار می کنند. از صندوق کمتر استفاده می شود که در اجرای پیروزفر صندوق رکن اساسی برای میزانسن ها داشت و در اینجا یک صحنه است که میرزا می رود چیزی از صندوق بیرون بیاورد که شبیه به مرغی می شود که این هم برگرفته از فیلم چارلی چاپلین است! یعنی اشیاء می توانست نقش بهتری در القای فضا داشته باشند که بازی ها این سمتی نیامده بود و کمتر از اشیاء برای بهره وری تصویری استفاده می شد. اما ماهی پست چی و دیگر نشانه هایی که برای نشان دادن کوسه وهشت پا به کار گرفته شده است، در خدمت زیبایی و کنش های فضاساز در پهنه دریاست.

اما در طراحی لباس هم مبنای کار اغراق در رائه تصویری است که بشود اینها را آوارۀ دریا نشان داد بنابراین هر سه لباس های پاره و پوره بر تن دارند و فقط پری دریایی می تواند به حالت زیباتری تبدیل به رویای الماس (سیاه) شود.

موسیقی و ترانه های شاد نیز مکمل ان فضای خاص کمدی ایرانی است که تا حد زیادی نیز با حس نوستالژیک -دستکم برای قدیمی ترها- اجرا می شد.




مطالب مرتبط

آمار فروش تئاتر شهر، تالار هنر و سنگلج اعلام شد

«سیاه خال» نیم میلیاردی شد 
آمار فروش تئاتر شهر، تالار هنر و سنگلج اعلام شد

«سیاه خال» نیم میلیاردی شد 

آمار فروش و تماشاگران نمایش‌ تالارهای اصلی، چهارسو، قشقایی، سایه، کارگاه نمایش و کافه‌تریای چارسو و قشقایی تئاتر شهر همچنین تالار هنر و تماشاخانه سنگلج تا پایان روز جمعه 18 اسفند ۱۴۰۲ اعلام شد و در این میان «سیاه خال» توانست به فروش نیم‌میلیاردی دست پیدا کند.

|

نظرات کاربران