در حال بارگذاری ...
بررسی نمایش الجزایر نوشته و کارگردانی میلاد فرج زاده   

تقابل وعتاب با بیهودگی زندگی  

حسن پارسائی: اقتباس از داستان ها و رمان ها برای نوشتن نمایشنامه  و آدابته کردن آن برای اجرای روی صحنه معمولأ به شیوه های مختلفی  انجام می شود؛ ممکن است فرد، فقط طرح کلی داستان یا رمان را بگیرد و بر اساس آن نمایشنامه ای بنویسد یا آن که بخشی از دیالوگ ها را هم در متن خود بیاورد و در این رابطه و با توجه به زمان نمایش روی صحنه ، حوادث یا کاراکترهائی راحذف یا اضافه نماید.

درنمایش "الجزایر" که ازداستان "خوشبخت مردن" اثر" آلبر کامو" اقتباس شده ، کلأ طرح  داستان و تا حدی برخی گفتارهای متن هم مورد ارزیابی، تقلید واقتباس قرارگرفته است.

 

اولین نکته ای که در رابطه با نمایش جلب توجه می کند،انتخاب عنوان بسیار نامناسب" الجزایر" برای آن است؛ زیرا متن نمایش ازاثری اقتباس شده که عمدتأ به بیهودگی زندگی بعداز جنگ و  تحلیل مقوله تأویل آمیز و به قیاس درآمده ای مثل "خوشبختی" و تقابل و تناقض آن با " زندگی تنگنائی انسان و حتا تلف شدگی او درچنین شرائطی" می پردازد.

 

 نمایش"الجزایر" که هم اکنون درسالن اصلی"تالارمولوی" اجرا می شود،از طراحی صحنه نامناسبی برخوردار است: تعداد لباس  های سفید آویخته درانتهای صحنه زیاد، ومضمون نمایش اغراق  آمیزجلوه داده شده است؛ اگر فقط از پنج یا شش پیراهن آویخته استفاده می شد، بهتر بود. درتئاترهیچ الزامی برای افراط و زیاده روی وجود ندارد ، چون عملأ حضور پرسوناژهای روی صحنه را کمرنگ می کند. مگر آن که  چنین مضمونی با " تم " نمایش ارتباطی تأکید آمیز و محوری داشته باشد. باید یادآورشد که  همین صحنه آرائی هم به علت کاربری بسیارغلط " نور"عملأ کارکرد نمایشی پیدا نکرده و لکه های خون که تاحدی تأویل زاست،خوب   دیده نمی شوند، فقط درپایان نمایش، وقتی بازیگران روی صحنه می آیند و همه چیزدر نورمعمولی آشکارمی شود، تماشاگران پی می برند که روی هرکدام از لباس های سفید لکه های خون بوده  و منظور کارگردان و طراح صحنه هم  از این لباس های  سفید خونی ، یاد آوری انسان های بیگناهی است که  درجنگ جهانی دوم کشته شده اند. کارگردان می توانست قبل ازاجرا به هنگام تمرین درجای تماشاگران بنشیند وانعکاس غلط نورمورد نظر را تشخیص دهد. روی گونه پرسوناژها هم جای زخمی وجود دارد  که همه شبیه همند و این همسان بودن  تاحدی از واقعیت تماتیک  نمایش کاسته و پرسوناژها را کمی ساحتگی جلوه داده است.

 

نمایش " الجزایر" به کارگردانی ونویسندگی اقتباسی" میلاد فرج زاده " تأثیرات ناگوار جنگ جهانی دوم را  بر بازماندگان نشان می دهد. پرسوناژها، مخصوصأ پرسوناژمحوری نمایش(آلبرت) همواره درپی یافتن و رسیدن به خوشبختی اند." آلبرت" نهایتأ به طور متناقض و پارادوکسیکالی خوشبختی را در"مرگ" می یابد و این نتیجه ای  تلویحی وضمنی برای تداوم  تأثیرات و عوارض مخرب جنگ وتنگنائی و دغدغه زا شدن سال های یأس آور بعد ازآن است که  تعریف روانشناختی واجتماعی  وضعیت روحی ، روانی و ذهنی انسا ن هائی را که حامل دگرگونی های ناهنجارو متناقض این دوره اند ، به همراه دارد .

 

پرسوناژمحوری نمایش که راوی بسرآمده های خود واطرافیانش  است، گاهی به شکل"فاصله گذارانه"ای روبه  تماشاگران حوادث  را به روایت درمی آورد و به تناوب با " نقش پذیری" کامل در  کنار پرسوناژ های دیگر ، موقعیت و شرائط معینی را بازنمائی نمایشی می کند.نمایش"الجزایر" باهمین شیوه پیش می رود و به آخرمی رسد. این اجرا بیهودگی زندگی وجُست وجوئی عبث  را  به شکلی بازخوردی نشان می دهد که آخرش به مرگی داوطلبانه  که تلویحأ به رهائی وآسودگی از شرائط  یأس آور بعد از جنگ اشاره دارد، می انجامد و بیانگر این مضمون است که اگر انسان نمی تواند خوشبخت  زندگی کند، بهتراست بمیرد.

 

دردیالوگ های نمایش فرافکنی وپراکنده گوئی نیست؛هردیالوگی  جزئی ازمحتوای نمایش است: " بیماری من ذات الریه نیست ، بیماری خوشبخت نبودنه" ، " هیچ کس نمی تونه تا ابد خوشبخت بمونه " ، " تو خیلی ساله که مرده ای ، یه مرده رو دوباره نمی کشند" ، " مگه خودت داری زندگی می کنی ؟ " ، " آخرشم منو مثل تفاله تفم کرد " و ...

 

نمایش به طوراستعاری با سفت کردن و پیچاندن لامپی خاموش و شُل  شده  که از سقف آویزان است  و روشن شدن آن ، آغاز می گردد و درآخرهم با شُل کردن همان لامپ و خاموش شدنش ، نمایش به پایان می رسد و صحنه  تاریک می شود . این ترفند عامدانه ، معنای ضمنی کوتاهی  و ناپایداری زندگی " آلبرت" و همه انسان ها را در همان دوره دربر دارد و ابتکاری،و تلویحی شده است.اجرای نمایش ازلحاظ کنشی و بازتابی شدن موضوع ، این پرسش ها را هم درپی دارد: " آیا زندگی باید بیهوده باشد ؟" ، " آیا انسان باید دربیهودگی و پوچی تلف بشود ؟ " ، "چرا؟ " و...

 

بازی بازیگران همگی با تفاوت هائی نسبی و به  تناسب میزان حضورشان با  اقتضائات و الزامات  محتوائی نمایش هماهنگی دارد . بازی بازیگر نقش پرسوناژ " آلبرت"  در کل بهتر است . موسیقی به تناسب موضوع  نمایش انتخاب  و ترکیب دهی شده  و به طور چید مانی با روند مقطعی صحنه ها هماهنگی پیدا کرده ودرجاهائی هم به تناسب همان موقعیت ها، "مارش گونه" است. این موسیقی درکل به گیرائی نمایش کمک کرده است. موضوع ومحتوای نمایش قابل تأمل و کارگردانی ومیزانسن دهی ها هم ، صرفنظراز ضعف های اشاره شده، درکل نسبتأ کاربردی است.




نظرات کاربران