گفتوگو با رضا فیاضی، نویسنده و کارگردان نمایش «پدر یکدقیقهای»
رویارویی یک خانواده کامل با بحران
نمایش «پدر یکدقیقهای» با بازی حامد زحمتکش، آنالی شکوری، امیرعلی رادمنش، یاسمن رادمنش و رضا فیاضی یکی از بهترین نمایشهای آموزشی و تربیتی است که تا امروز برای گروه سنی کودک و نوجوان تولید شده است.گرچه به دلیل آموزههای درست و دقیق موجود در نمایش،که فیاضی آنها را از یک کتاب روانشناسی به همین نام استخراج کرده، این نمایش میتواند برای پدر و مادرها هم جذاب، مهم و تاثیرگذار باشد. به بهانه اهمیت این نمایش ستایشبرانگیز، پای حرفهای نویسنده و کارگردانش نشستیم.
این شبها در تالار هنر نمایشی روی صحنه میرود با نام «پدر یکدقیقهای» به نویسندگی و کارگردانی رضا فیاضی؛ هنرمندی که هنوز با وجودی که سالها از پخش سریال «قصههای تابهتا» میگذرد، مردم و دوستداران هنرهای نمایشی و تصویری او را با شخصیت «آقای پدر» میشناسند. حالا آقای پدر دست به کار شده و پس از چندین سال دوری از عرصه کارگردانی تئاتر، نمایشی با مضمون رفتارهای صحیح تربیتی در خانواده برای بچهها و البته پدر و مادرها روی صحنه برده است. نمایش «پدر یکدقیقهای» با بازی حامد زحمتکش، آنالی شکوری، امیرعلی رادمنش، یاسمن رادمنش و رضا فیاضی یکی از بهترین نمایشهای آموزشی و تربیتی است که تا امروز برای گروه سنی کودک و نوجوان تولید شده است.گرچه به دلیل آموزههای درست و دقیق موجود در نمایش،که فیاضی آنها را از یک کتاب روانشناسی به همین نام استخراج کرده، این نمایش میتواند برای پدر و مادرها هم جذاب، مهم و تاثیرگذار باشد. به بهانه اهمیت این نمایش ستایشبرانگیز، پای حرفهای نویسنده و کارگردانش نشستیم.
آقای فیاضی، شما که اینقدر کارگردان خوبی هستید، چرا خیلی دیر به دیر سراغ کارگردانی تئاتر کودک میآیید؟
ـ بله،کم و بیش در حوزه کارگردانی تئاتر کمتر فعالیت میکنم. چند سال پش، درست یادم نیست چند سال، نمایشی در کانون پرورش فکری انجام دادم به نام «لولوی آوازهخوان» که خانم مریم کاظمی بازی میکردند. حقیقت اینست که کار کردن در عرصه کارگردانی سخت است، همه چیز را به گردن آدم میاندازند. مثلاً اینجا یک سالنی هست که میگویند آقا میخواهید کار کنید؟ بفرمایید! ولی هیچ چیز به شما نمیدهند. بعد فردا که اجرا تمام شد و کلی هزینه کردید، حالا یک کمکهزینهای هم به شما میدهند که معلوم نیست چقدر است. برای من شروع این ماجرا سخت است. من همه اینها را باید تدارک ببینم و پول خرج بکنم. من تا الان شاید نزدیک به پانزده میلیون تومان، شاید بیشتر خرج کردم به امید این که نمایش میفروشد و خرج خودش را درمیآورد. خب در این گرفتاریها، چنین هزینهای برای ما سخت است. ما که تهیهکننده نیستیم. من یک کارگردانم و دلم میخواهد کارم را بکنم. نباید دغدغه تهیه و اینچیزها داشته باشم. اینها لطمه میزند به کار من. البته سعی کردم که خست به خرج ندهم و همه چیز در نمایش کامل باشد؛ چه آهنگساز، چه طراح حرکات موزون و چیزهای دیگر.
ایده نگارش و تولید این نمایش از کجا آمد؟ این داستان جذاب چگونه به ذهنتان رسید؟
ـ من پیش از این قصه، متن دیگری نوشته بودم به اسم «هادی و هدی و وِروِرهجادو» با الهام از قصههای مجموعه تلویزیونی «هادی و هدی» که نوشته خودم است و به آنها ورورهجادو را اضافه کردم. بعد دیدم این فرمول تکراری است. تا اینکه به کتاب «پدر یکدقیقهای» برخوردم که درباره مباحث روانشناسی و تربیتی است؛ یعنی همان چیزی که مورد توجه من بود و همیشه دوست نمایشی با رویکرد آموزشی و روانشناسی خانواده کار بکنم. در نگاه اول کتاب خیلی برایم جذاب بود، اینکه «پدر یکدقیقهای» یعنی چه و چه کار میکند؟ اینکه چارچوب یک خانواده را درآوریم؛ یک پدر، یک مادر، یک زندگی خوشبخت و یک خانواده کامل و حالا یک اتفاق میافتد در خانواده و ما چطور با بحران روبهرو میشویم. این کلیت قصه من بود، اینگونه با آن برخورد کردم. بعد هم میدانستم سالنی که در آن اجرا میروم، مخصوص کودکان است، نه حتی نوجوانان. فقط کودک! اینجا حتی بچه قنداقی را هم میآورند برای تماشای تئاتر. بنابراین میخواستم بچههای کوچک چهار پنجساله را هم راضی بکنم. من در فکر موسیقی بودم، در فکر رنگ و حرکت بودم تا یک فضای شاد بسازم که آنها خوشخوشانشان بشود و اگر دو کلمه حرف حساب هم داشتم، بهتر بشنوند.
این درست است که کار را در سالن کودک و برای کودک اجرا میکنید، اما بیشترین تمرکز نمایش و نمایشنامه روی پدر و مادرهاست. انگار یک نمایش آموزشی برای پدر و مادرها آماده کردهاید که در کنار آنها، فرزندانشان هم رفتار درست را یاد میگیرند. از ابتدا هر دو گروه سنی کودک و بزرگسال را برای اجرا در نظر داشتید؟
ـ بله، ببینید، من اعتقاد دارم این دو گروه در کنار هم میتوانند روانشناسی بشوند و شناختشان از یکدیگر کامل بشود. یک طرحی داده بودم به شبکه دو سیما با همین مضمون که در واقع بچهها را بدون خانواده و بدون پدر و مادر نمیشود روانشناسی کرد. هر اتفاق و حادثهای که برای بچه میافتد، اول در خانواده شکل میگیرد. اگر پدر و مادر راه را اشتباه بروند، بچههاشان هم راه اشتباه خواهند رفت. بعد مدرسه و بعد جامعه است. اول خانواده است. در خانواده اگر یک پدر آگاه بیاید به بچهها راه کتابخواندن یاد بدهد، بیشک بچه کتابخوان میشود، ولی اگر بیتفاوت از تربیت بچه بگذرد و بنشیند پای سریالهای مسخره تلویزیونی و هر روز تخمه بشکند و... تربیتش میشود آن نوع دیگر که مطلوب نیست. الان حتی پدر و مادر خیلی از حرکتهای ما را نمیدانند، مثلا حرکتی که ما با خشم برخورد کردیم یا حرکتهایی که پدر برای جذب پسرش انجام میدهد، اینها حرکتهای نمایشی است. باید در این زمینه فرهنگسازی بکنیم. اگر من وارد این مغوله نشوم، باختهایم، یعنی دوباره میرویم سراغ همان چیزهای سادهپسندانه و سادهانگارانه و مدام کارهایی از این دست اما یک تلنگر به پدر و مادر کافی است تا در کنار بچهشان، خودشان را هم ببینند، و بچه هم پدر و مادرش را میبیند. اینطوری شاید به بحث و چالش کشیده بشود. از اینرو جای دیگری بهتر از اینجا ندیدم. در سالن بزرگسالان شاید نشود اینگونه کار کرد.
در واقع با همین ذهنیت و رویکرد، برای شخصیتهای کودک نمایش، از کودک استفاده کردید. میخواستید دو نسل روبهروی هم قرار بگیرند.
ـ بله، دقیقاً ذهنیتم همین بود. میخواستم این بچهها خودشان هم در اجرا و روی صحنه باشند. این درخشان است. من شانس آوردم که این دو خواهر و برادر را پیدا کردم. خیلی خوب بودند و من همینجا تشکر میکنم از آقای مهدی فرشیدیسپهر که این بچهها را به من معرفی کردند. یک روز ایشان بچهها را آوردند به خانه من و دیدم که خود جنس هستند.
چقدر از نمایشنامه بر مبنای آموزشهای آن کتاب روانشناسی است و شما چه چیزهایی به متن اضافه کردید؟
ـ اصل قصه از آن کتاب گرفته شده، یعنی نه اینکه قصه از آنجا آمده باشد، بلکه تفکر از آنجا گرفته شد.کتاب نمیآید قصه تعریف کند. میآید و میگوید شما این راه و روشهای توبیخ یکدقیقهای را دارید. من یک چهارچوب برایش دست کردم و یک خانواده و ایدههایم را آوردم.
در استفادهای که از کتاب کردهاید و قصهای که نوشتید، روند آموزش درست است اما نکتههایی هست که به نظرم اگر به این شکل نشان داده نمیشد بهتر بود. مثل پدری که فرزندانش را میزند و تنبیه میکند.
ـ ما عمل کتکزدن را در نمایش نمیبینیم. فقط بیان میشود.
بله، ولی شاید در ذهن مخاطب تاثیرش را بگذارد. یا برای مثال جایی که پدر و پسر دعواشان میشود، پسر حرف زشتی میزند و به پدرش میگوید «بیشعور عوضی»!
ـ خب نسل امروز همین است...
شاید اما چون بچههای خردسال مخاطب نمایش شما هستند، آیا بهتر نبود از واژههای سادهتری استفاده میشد یا اشارهای به کتکزدن نمیشد؟!
ـ کاربرد آن کلمهها فقط یک بار این اتفاق افتاد و آن کلمه «عوضی» است.«عوضی» خیلی کلمه درشتی نیست، ولی اشتباه است. از این خفیفتر و سادهتر واقعا نتوانستم استفاده بکنم. فکر کردم باید این باشد تا پدر شوکه بشود در آن لحظه. ببینید پدر آنجا زبانش بند میآید، مادر زبانش بند میآید و میگوید «برو از پدرت معذرت بخواه» و بچه مقاومت میکند و میگوید نمیروم. من باید به این نقطه میرسیدم. به نظر شما چه چیزی باید بگوید که تکاندهنده باشد؟ یک چیز بیربط و غیرمنتظره.«عوضی» است که میتواند شوکه بکند، بزند توی پوز پدر و آن تکان اساسی را بخورد.
یک امتیاز ویژه نمایش، بار احساسی کار است.«پدر یکدقیقهای» از صفر تا صد اجرا تماشاگر کودک و نوجوان و بزرگسال را درگیر میکند، ولی نقطه اوج این احساسات لحظه مرگ مادر است که اشک تماشاگر را درمیآورد. واقعاً میخواستید تماشاگر گریه بکند؟
ـ نه اما ببینید من چقدر با مقوله مرگ راحت برخورد کردم. نیامدم شعار بدهم و مادر را مریض بکنم تا بمیرد. مادر یک جمله میگوید «همهچیز خوب بود، ما زندگی خوبی داشتیم، تا اینکه در عین ناباوری اتفاقی که نباید بیفته، افتاد. من مدتها بود قلبم درد میکرد و توجه نکردم و ... و مُردم». به همین راحتی، و واقعا به همین راحتی مادر میرود، همانطور که مادر خود من به راحتیِ این درد فوت کرد، یعنی مادرم اتفاق عجیب و غریبی برایش نیفتاد. فقط توجه نکرد. بچههای خانواده من توجه نکردند، قلبش درد میکرد. خواهر و برادر من که آنجا بودند از مادرم حمایت نکردند و طفلک در 64 سالگی مُرد. منظورم این است مردن اینجوری اتفاق میافتد. مرگ ساده است و ساده هم اتفاق میافتد، بار احساسیاش همین سادگیاش است، مادر را بدرقه میکنند و مادر میرود، همین. اتفاقا سادگی تأثیرش بیشتر است تا بخواهیم حرفهای عجیب و غریب بزنیم.
بازی بچههای نمایش هم خیلی خوب است. این بچهها سابقهای در بازیگری دارند؟ چطور در رسیدن به نقش هدایتشان کردید؟ مشکلی در حفظکردن دیالوگ و میزانسنها نداشتند؟
ـ نه، اصلاً. فقط خیلی بچههای باهوشی هستند. هیچ سابقهای در بازیگری نداشتند. فقط یک دوره چند روزه گذراندهاند. وقتی آمدند و شروع کردند به خواندن،گفتم خود جنس هستند. هر دو برای من در حد معجزه بودند. بسیار خوب بودند. اگر باهوش نبودند به نتیجه دلخواه نمیرسیدیم.
برای اجرای پدر یکدقیقهای چقدر تمرین کردید؟
ـ در کل دو ماه طول کشید، ولی یک ماه تمرین مفید داشتیم. یک روز در میان تمرین و با فاصله تمرین میکردیم.کاری کردم که هم بچهها از این بازخورد راضی بودند، هم خودم. من خیلی زود قصه را بستم. اتفاقی که کمتر در تئاتر ما میافتد، یعنی افراد و گروههایی میروند و روی صحنههایی متمرکز میشوند و به نهایتش فکر نمیکنند که چطور تمام و چه زمانی کارشان بسته میشود؟ من همان یکیدو هفته اول نمایش را بستیم. بچهها باورشان نمیشد و میگفتند:«ما بستیم نمایشرو»، و من میگفتم بله، حالا میتوانم به این چیزها توجه بکنم. اینها را درست بکنم، آنجا را درست بکنم، حاشیههایش را خوشرنگ بکنم. تمرین تئاتر مثل یک طرح نقاشی است که اول طرح کلی را میزنید، بعد آرام آرام رنگها را میچینید و یک پالت زیبا درمیآید. بعد میگویید حالا خیالم راحت شد. دیگر نگران آخرش نیستم. این اتفاقی است که در نمایش ما افتاد و به نظرم برای دوستان جوان تئاتری میتواند درس باشد. خیلیها این کار را نمیکنند و این بد است. به پایان کار فکر بکنید، خوشرنگش کنید بعد بروید سراغ اجرا و مسائل دیگر.
غیر از نکتههای آموزشی نمایش «پدر یکدقیقهای»،که برای پدر و مادرها وجود دارد، یک شعار خیلی زیبا در نمایشتان مدام تکرار میشود و آن «عقل سالم در تفکر سالم» و «من همانی هستم که میاندیشم» است. این شعارها از کجا پیدا کردید؟ در آن کتاب روانشناسی آمده بود یا در روند نوشتن نمایشنامه به آنها رسیدید؟
ـ هم خودم به آنها رسیدم، هم فکر میکنم در کتاب بود. عبارت «من همانی میشوم که بهش فکر میکنم» باید در کتاب باشد، ولی «عقل سالم در تفکر سالم است» در کتاب نبود و خودم آن را پیدا کردم و نوشتم. همیشه میگفتند «عقل سالم در بدن سالم است»، بله این درست است، ولی این باید پرورش پیدا کند تا آدم بتواند تصمیم درستی بگیرد. این جمله برای الان من نیست. من در نمایش «عصای کارگشا»،که سالها پیش برای کودکان کار کردم، یک خارپشت داشتم که چوبی پیدا میکند. بعد خرگوش،که سر به هواست، میگوید: «تو چقدر خوب با این عصا کار میکنی. این عصای کارگشاست!». خارپشت میگوید «نه بابا. این یک عصای معمولیه. عقلت را باید به کار بگیری. من این عصا را استفاده میکنم به عنوان نجاتدهنده بچهها»، یعنی ما باید عقلمان را به کار بیندازیم.
در اجراهایی که رفتهاید، تأثیر نمایش را بر کودکان و پدر و مادرها دیدهاید؟
ـ خیلی زیاد. چند عکسالعمل عالی داشتیم. یک خانواده در حال ازهمپاشیدن بود اما با نمایش ما برگشتند به زندگی. وقتی این مطلب را خواندم، مو به تنم راست شد. آنها گفتند ما اختلاف داشتیم، آمدیم نمایش شما را دیدیم. حالا دوباره داریم زندگیمان را درست ادامه میدهیم و به مفهوم تازهتری رسیدیم. ما باید ذهن بچههایی را که مثل باغچه است، آبیاری بکنیم. عکسالعملهای زیبایی که از بچهها میبینیم، خیلی خوب است.
یادداشتهایی که در صحنه مهمانی نمایش خوانده میشود، یادداشتهایی است که در بروشور نوشته میشوند؟!
ـ بله، ما در بروشور نوشتهایم «هدف از مهمانیرفتن چیست؟ برای چه دور هم جمع میشویم؟ چه کار میکنیم؟» و میبینیم بچهها چه ایدههای جالبی دارند. آنها مینویسند: خوش بگذرانیم، آتیش بسوزانیم،کتاب بخوانیم، بازی بکنیم، شادی بکنیم، با یکدیگر آشنا بشویم.
نکته مهم دیگر در نمایش شما اینست که تولید نمایشهایی بر مبنای کتاب روانشناسی کودک و نوجوان سابقه نداشته یا خیلی کم بوده. در واقع شما این حرکت را دوباره آغاز کردید. این میتواند اتفاق خیلی خوب و تأثیرگذاری در نمایش کودک باشد که به آن نیاز داشتیم. آیا تصمیمی دارید که خودتان موضوع را ادامه بدهید و جریان یا کانونی با یان رویکرد تاسیس بکنید؟
ـ بله، حتما. من نمیدانم این اتفاق قبلاً هم افتاده یا نه. اصلا ادعایی هم ندارم، ولی همه گفتند شما دارید حرف تازهای میزنید،کار تازهای انجام میدهید. خب خدا را شکر. خیلی از دوستان حرفهای آمدند گفتند و بازخورد صحبتهاشان مثبت بود. ما میخواستیم یک حرف درست و حسابی بزنیم. یک تلنگر جدید. الان ایده تازهام را به خانم طهماسبی (ترانهسرا) گفتم که یک کار موزیکال کودک بسازیم درباره یک خانواده چهار نفره خوشبخت که یک مهمان عجیب و غریب برای آنها میآید. میخواهیم اینها را با موزیکهای جدید و پاپ، نه سنتی کار بکنیم. به اوپرتهای امریکایی با رقص و اینچیزها فکر کردم. ایده اولیه را اتود زدیم، یک مهمان عجیب و غریب، مغرور، خودخواه که همه چیز را برای خودش میخواهد میآید در این خانواده و شکسته میشود و به پالایش روحی میرسد.
و حرف پایانی اگر مانده ...
ـ متشکرم که به تماشای نمایش ما آمدید و گفتوگو کردید. امیدوارم انعکاس خوبی داشته باشد. خیلی دلم میخواهد مردم و خانوادهها این نمایش را ببینند. این کار ارزش دیدن دارد. حیف است دیده نشود. متاسفانه ما صدا و سیمایی نداریم که اجازه بدهد اینها را منتقل کنیم یا خودش تبلیغ بکند که مردم بیایند کار ما را ببینند. چرا ما باید برویم سراغ ماهواره وقتی رسانه کشور خودمان هست؟ خیلیها یواشکی میفرستند یا خیلیها دارند از اینجا میروند. خب ما که هستیم، بگذارند درست کار بکنیم. ما که اینجا هستیم، بگذارند لذت اینجابودن را ببریم. من که پول ندارم بدهم به شما بای ما تیزر پخش بکنید. چه اشکالی دارد چند ثانیه بگویید «نمایش پدر یکدقیقهای را در تالار هنر ببینید»؟! یا در همین برنامه دورهمی یا خندوانه، آیا نمیتوانند در برنامهشان بگویند فلان تئاتر کودک اجرا میشود، بروید ببینید؟! میدانید اگر بگویند چه غوغایی میشود؟
گفت و گو از احمدرضا حجارزاده