به قلم حسن دولتآبادی
مقایسهای بین نمایش «خروس میخواند» و فیلم «مادر»
حسن دولتآبادی طی یادداشتی مقایسهای بین فیلم «مادر» علی حاتمی و نمایش «خروس میخواند» شهرام کرمی داشته است.
به گزارش ایران تئاتر، در این یادداشت آمده است: «خانه» محل ارائه مفاهیم موردنظر نمایشنامه «خروس میخواند است»، با آدمهایی در دو منظر یک، کاریکاتورهایی با اهداف و مطامع مختلف شخصی که فقط ادعا میکنند و حرف میزنند. دوم، شخصیتی که حرف، هدف و آرمانی در حال از دست رفتن یا از دست رفته دارد و دست و پا زنان میکوشد تا احیایش کند. پدر تنها در خانه و فرزندانش (دو پسر و یک دختر) با مواضع و مطامع مختلف اما به نوعی شبیه هم که در این خانه آمد و شد دارند. علاوه بر اینها زنی نیز به این خانه میآید که مایل است مورد توجه پدر قرار گیرد و به عنوان زن خانه پذیرفته شود و مردی که از پدر مراقبت میکند، مردی که تا به انتها حضور فیزیکی ندارد و دیده نمیشود و در نهایت آنگاه که کار دیگری میجوید، خانه را ترک میکند.
این خانه پس دیگری هم دارد. «کمال» این خانه در هیبت پسری جدا افتاده از دیگر اعضا خانه و ناپیدا تجلی مییابد که در پی سالها دور شدن از پدر و خواهر و برادرانش، بنا به اظهار پدر به خانه بازگشته است و درحالی که دیگران او را نمییابند، پدر مدعی است که با او حشر و نشر دارد و در سرانجام کار و در پی حوادثی که رخ میدهد پدر همراه کمال خانه را ترک میگوید.
«خروس میخواند» نمایشی سراسر نماد و نوستالژی و احساسات گوناگون با خانهای شناخته شده: (مهر شناخته شده فرزند نسبت به پدر، شوق یافتن فرزند گمشده، گلهای قرمز شمعدانی، ماهیهای قرمز نهاده شده در تنگهای متعدد، صدای خروس خوشخوان، آرمانخواهیای که در وجود کمال متجلی میشود و غیره). اینها تجلی نوستالژیهایی است که شهرام کرمی در مقام نویسنده اثر تفسیر خاص خود را به آنها افزوده است. به عنوان نمونه خروس آشنای داستان معروف «خروس و روباه» کتاب درسی، در این نمایشنامه خروسی تنها توصیف میشود که چون در هجوم روباه، یاوری نمییابد، بر درخت مینشیند و درد تنهاییاش را به تنهایی فرهاد میزند. دیگر عناصر این نمایش نیز تفسیر شهرام کرمی را با خود دارند.
«خروس میخواند» ما را به فیلم جاودانه «مادر» علی حاتمی باز میگرداند. در آن فیلم هم خانهای است و آدمهایی مشابه به این نمایش. با این تفاوت که به جای مادر که از آسایشگاه به خانه بازگردانده میشود تا به آمدنش، فرزندان متفرق را متحد کند، و این چنین نیز میشود، پدر نمایش «خروس میخواند»، ناتوان و مستاصل از تلاش خانه را ترک میکند. مادر فیلم حاتمی آنگاه که به این مطلوب دست مییازد، با آرامش سر به بالین مرگ مینهد، مرگی که زندگی است و حاتمی این زندگی را با نوری آرام بخش و روحانی که از پنجره پس تخت بر جنازه میتاباند. جمله موکد پایانی برما مینمایاند جملهای که توسط اکبر عبدی و فریما فرجامی، دو فرزند خانه بازگو میشود: «مادر مرد از بس که جان ندارد». حاتمی با تاکید بر کلمه (ندارد) دردمندانه مادر مرده را حی و زنده در قید حیات اعلام میکند.
در حالی که پدر در نمایش «خروس میخواند»، اگرچه زنده است، اما خانه را ترک میکند و مشخص نیست با کمال مطلوب تصور کردهاش به کدام ناکجاآبادی میرود. مفهوم خانه و آدمهای دور از هم که گویی ایران است که مردمانش باید متحد شوند در تئاتر شهرام کرمی نیز پیگیری میگردد. خانهای که ماهیهای دربندش کم نیستند. فرزندانی متفاوت اما مشابه دارد که همتایان فرزندان خانه در فیلم «مادر» حاتمی هستند. فرزند به ظاهر روشنفکر «خروس میخواند»، (اطلاعات) و نه (معلوماتش) را ادعا میکند و تاثیری جز (بی باری) برجا نمینهد. آنچنان که روشنفکر چپ فیلم مادر در کسوت کارمند بانک، انسان رمانتیک و مدعیای است که هیچ تاثیر علمی مثبتی از خود به جا نمینهد و حتی از توان لازم برای برقراری ارتباط با همسر خویش نیز بیبهره است.
پسر بازاری تئاتر «خروس میخواند» هم، همانند تاجر پوست و روده فیلم مادر است. با این تفاوت که آن صادرکننده محصول خام ایرانی به آلمان، خاصیت رسیدگی اقتصادی، به مادر و اهالی خانهاش را دارد و حاتمی با همه انتقادی که از او میکند وجودش را برای خانه ضروری میداند. در حالی که پسر خانه مورد نظر کرمی، ورشکستهای متوقع است که فقط از این خانه میکَنَد و میبرد.
پدر نمایش «خروس میخواند» را هم میتوان با مادر در فیلم «مادر» مقایسه کرد. با این تفاوت که در فیلم، مادر میآید که متحد کند، ولی در نمایش کرمی، پدر ناتوان از متقاعد و همراه کردن فرزندان، همراه «کمال گمشده نادیدنی» به تلخی خانه را ترک میکند.
فرزندان خانه کرمی را آدمهایی میبینیم که از پذیرش مسوولیت سرباز میزنند. دختری که میخواهد پدر را به سالمندان بسپرد. پسری که میخواهد بار محاسبات غلط اقتصادیاش را بردوش پدر و دیگران وانهد و (خانه) را بفروشد. پسر دیگر که به اطلاعات و محفوظات سطحی و نه معلوماتش متکی است و فقط حرف میزند و عمل مسوولیتی نمیپذیرد و تاثیری بر روند جاری حوادث خانه ندارد. تنها پدر خانه است که خود و اعمالش را باور دارد و «کمال مطلوبی» را که متصور است، اگرچه در خیال همچنان حفظ کرده در انتهای اثر همراه «کمال»اش راهی میشود.
آنچنان که شهرام کرمی میگوید و تصویر میکند «همه در این خانه به فکر راز بقای خویشند». تصاد بین اندیشه پدر در یک سو و فرزندان خانه در سوی دیگر در زمان شنیدن زنگ خانه نیز تجلی مییابد. آنگاه که زنگ خانه به صدا درمیآید. از یک سو تصور میشود کمال است که به خانه آمده و از سوی دیگر گفته میشود شاید مامور و طلبکارها باشند که مراجعه کردهاند که طلبشان را بستانند.
در مقایسه پدر این نمایش و مادر فیلم حاتمی یک سوال به جای میماند و آن این که تاثیر پدر بر فرزندان چیست و وقتی این تاثیر رخ نمیدهد، حمل گلدان شمعدانی و تنگ ماهی با چه استدلالی صورت میپذیرد. غیر از جملات پر حسرتی که درنهایت میشنویم چه نتیجهای عاید میشود: «کاش میشد زندگی را برگرداند عقب و از نو ساخت». در کمال طلبیای این چنین است که خروس خوشخوان و گمشده همسایه پیدا میشود تا باز هم صدایش را در انتهای نمایش به گوش مخاطبان برساند.
«خروس میخواند» از جهاتی دیگر نیز قابل توجه و تعمق است. در صحنه پردازی این نمایش کوشش شده از حداقل امکانات، حداکثر بهرهگیری صورت پذیرد. در جای جای کف صحنه، بورسهایی دیده میشود که همچون انشقاق موجود در پیکره رفتاری آدمهای منفک از هم این خانه، تکه تکه و جدا از هم چیده شدهاند. از نقش طراحی شده بر سطح این بورسها نقش محوی از قالی ایرانی دریافت میگردد.
این نقش همچون تصویر محو دیواره انتهای صحنه ما را به تمرکز کرمی بر خانهای سنتی از ایران متوجه میکند. آنگاه که گلدانهای پر از گلهای شمعدانی و تنگهای پر از ماهی را بر این مجموعه بیافزاییم. پازل مورد نظر کامل میشود.
«خروس میخواند» به جهت بازیگری و کارگردانی هم قابل توجه است. بازیگران اثر اغلب، به درستی میدرخشند و در این جمع توانا مهلقا باقری، یعقوب صباحی و نیز سروش طاهری توانمندی برترشان را با قدرت هر چه تمامتر به رخ میکشند. کارگردانی به ظاهر ساده اثر نیز هوشنمدانه است. شهرام کرمی نمادها و مفاهیم و عناصر اثرش را در پیکرهای قابل تفسیر و تماشایی، بدون اضافات غیر ضروری و در جای مناسب و لازم به مخاطب مینمایاند و در مجموع اثر قابل تفسیری خلق میکند.