یادداشتی بر آخرین سفر مریم منصوری در تالار مولوی
آخرین سفر
ایران تئاتر- بهنام حبیبی: در تالار مولوی، پسر و دختری پا بر صحنه میگذارند که نمیدانند این سفر، "آخرین سفر"شان است که با هم تجربه میکنند.
"علی" و "ماهی"، پسر و دختری که چند سالی است با هم دوست هستند و هنوز هم نمیدانند شرایط آغاز زندگی مشترک را دارند یا نه، تصمیم میگیرند تا سفری ویژه را تجربه کنند، شاید در این سفر به کنجهای پنهان درون خود و شخصیت پارتنر خود پی ببرند و تصمیم نهایی خود را برای زندگی مشترک بگیرند. البته در هویت زمانی و مکانی این سفر نیمه تخیلی، جای بحث بسیار است ولی محور بحث، بیشتر بر متن، کارگردانی، و اجرای نمایش است که به آنها میپردازیم.
متن نمایش "آخرین سفر" با ورود "علی" و "ماهی" به لابی مسافرخانه و طرح مشکل بین آنها، آغازی خوب را رقم میزند. ورود "تلما"ی فالگیر به مشکل خصوصی بین آن دو اگرچه از دیدگاه زنانه، اتفاق خاصی نیست ولی بار شخصیتی ویژهای برای این تازه وارد به نمایش ایجاد نمیکند. "تلما" از آغاز تا پایان این درام خانوادگی، نقشی مکمل را در کنار "ماهی" ایفا میکند که کمک چندانی به پیشبرد قصه نمیکند. اما "آرتور" که یکی از چهار شخصیت اصلی و تأثیرگذار در این نمایش است، حضور پررنگتری نسبت به تلما دارد. "آرتور" که با ورودش، در واقع رأس سوم اولین مثلث عشقی داستان را با "علی" و "ماهی" میسازد، روایتگر شخصیتی نه چندان روشن است که مسیر شخصیتی و رویدادی روشنی از او نمایانده نمیشود. "آرتور" در جایگاه انگیزش اصلی اولین مثلث عشقی، حرکت خوبی را در مسیر رویداد نمایش ایجاد میکند که تا آخرین لحظهی نمایش به قوت خود باقی میماند. ایجاد دوستی بین "آرتور" و "ماهی" که مخاطب را بیپاسخ بر سر دوراهی شخصیت ناپایدار "ماهی" در برابر شخصیت فرصتطلب "آرتور" قرار میدهد، رأس سوم مثلث یعنی "علی" را آماده ایجاد دومین مثلث عشقی میکند که با ورود "سارا" روی میدهد. اشتراک دو رأس "آرتور" و "علی" در هر دو مثلث، دو شخصیت زن داستان یعنی "ماهی" و "سارا" را زیر ذرهبین کنکاش قرار میدهد. عدم استقلال شخصیتی در "ماهی" با پختگی و کارآمدی شخصیتی "سارا" چالش اصلی داستان را رقم میزند. این جاست که کشمکش رویداد شکل میگیرد و تعلیق اصلی داستان بر سر ضربههای شخصیتی این دو زن که به سوی یکدیگر روانه میکنند، ذهن مخاطب را درگیر میکند. شاید آخرین رویداد این نمایش که همان خودکشی "ماهی" در آکواریوم است، توانست زوایای پنهان عشق "ماهی" به "علی" را به اثبات برساند.
نمایش "آخرین سفر" با ساختار کارکتری خود، تیپ نمایشنامههای آنتوان چخوف روسی را به یاد میآورد. ساختار کارکتری این نمایش بیشباهت به "باغ آلبالو"ی او نیست ولی شناسنامهی شخصیتی پرسوناژها آن چنان که برای تماشاگر روشن باشد، بیان نمیشود. پرسوناژهای "تلما" و "غول بیابونی" بسیار تیپیک و مشابه از روی شخصیتهای "باغ آلبالو" ساختهشدهاند ولی پرداخته نشدهاند.
نمایش "آخرین سفر" از نوع کارگردانی رئالیستی به روی صحنه اجرا میشود که البته مناسب متن نیز هست. فضای موجود روی صحنه با دکور و اکسسوار آن،امکان تنوع بسیار بیشتری برای کارگردان این نمایش میدهد. اجرای خطی و یکنواخت میزانسن ها در ترکیب با دیالوگهای ساده و کمتحرک، تنش لازم برای ایجاد فضای کشمکش برای درگیر شدن شخصیت پرسوناژها را ایجاد نمیکند. پرسوناژهای بازی با گویش، لحن، فرم بدنی، و ویژگیهای فردی دیگر مجزا و برجسته نشدهاند و گویی همگی دارای ویژگیهای ابراز شخصیتی یکسان هستند و این بازی یکسانی را از مجموع همهی بازیها روی صحنه میآورد. بازی پرسوناژها اگرچه دارای شخصیتهای متفاوتی هستند ولی از "اکت و مکث"های لازم و کافی خالی است. این نمایش رئالیستی میتوانست از امکانات دکور،افکتهای دیداری و شنیداری و عوامل محیطی دیگری نیز بهره ببرد که جای همگی آنها در این اجرا خالی به نظر میرسد.
صحنهی رئالیستی "آخرین سفر" در نهایت سادگی و کاربری طراحیشده است. صحنهی نمایش با ابعاد تالار مولوی، گنجایش و توانایی اکسسوار بیشتر و در نتیجه امکان میزانسن ها و بازیهای پرحجمتری را دارد که البته این مورد به بحث کارگردانی بازمیگردد.
بازیگران "آخرین سفر"، اگرچه در بازی این نمایش، تواناییهای بازیگری خود را به مخاطب گوشزد میکنند ولی شخصیتهایی پخته و کامل را از پرسوناژهای این نمایش به ما نشان نمیدهند. شاید اگر بازیگردانی و بازیسازی کاملتری در مورد آنان انجام میشد، آنان نیز در نهایت،صحنهسازان کارآمدتری برای "آخرین سفر" "علی" و "ماهی" میشدند، اما آن چه به چشم میخورد، تنها بازیهای فردی در بدن و بیان و حس هر پرسوناژ است که جدا از پرسوناژها و محیط پیرامون خود در صحنه به ایفای نقش محولهی خود میپردازند.
"آخرین سفر"، موضوعی بزرگ را در رویدادی کوچک به روی صحنه میآورد. موضوع "عشق" که شاخ و برگهایی چون وفاداری، خیانت، حسادت، و حتی خودکشی و مرگ را پیرامون خود در بر دارد، نیازمند اُفت و خیزهایی بلندتر در تالار طویل و عریض مولوی است. عدم پرداخت جزئی به زوایای شخصیت پرسوناژها و وزن هر رویداد بر مسیر حرکت نمایش، به تولید اثری رادیویی منجر میشود که تلاش بازیگران و دیگر عوامل صحنه، تأثیری در رهایی از این وضعیت نخواهند داشت و بازهم آخرین نگاه مخاطب به سوی کارگردان چرخش خواهد کرد.