نگاهی به نمایش «سردار» به نویسندگی و کارگردانی نادر برهانی مرند
تعهدی زنده در میان سالها انتظار
ایران تئاتر - عباس عبدالعلی زاده : «سردار» عنوان تازهترین نمایش نادر برهانی مرند است که با موضوع دفاع مقدس در تالار اصلی تئاتر شهر به روی صحنه میرود. «سردار» داستان سه دوست قدیمی است که در زمان جنگ عراق علیه ایران در یک جبهه میجنگیدند و حالا سرنوشتشان پس از بیستوچند سال دوستی در یک بیمارستان در مشهد به هم گرهخورده است.
یکی از آنها سردار ابراهیم باقری است که دو سال است در کما به سر میبرد؛ این موضوع باعث اعتراض عدهای از مردم شده همین اعتراضها موجب شده تا یوسف قاسمی یعنی حراست بیمارستان با یکی از معترضین درگیر شود. رییس این بیمارستان نیز پزشکی است که بیش از بیست سال قبل با باقری و قاسمی در یک جبهه بودهاند.
ابراهیم فرماندهی است که به کما رفته و به نظر میرسد تعهد او برای پیداکرده اثری از دو نیروی تحت امرش باعث شده تا نتواند این دنیا را ترک و به خیل دوستان شهیدش بپیوندد. او میداند که خون این شهدا به گردنش نیست اما خود را متعهد میداند تا پیکر آنها یا حداقل استخوانهایشان را پس از گذشت بیست سال برای آرامش خاطر بازماندگانشان پیداکرده و به میهن برگرداند. سردار ابراهیم باقری با بازی هدایت هاشمی سالهای پس از جنگ عمر خود را در بیابانهای مرزی به تفحص پیکر شهدا گذرانده است و تلاش کرده تا دو سرباز گمشده خود که یکی راننده آمبولانس و دیگری یک پزشک وظیفه بوده را پیدا کند. او که روی تخت بیمارستان خوابیده در تمام طول نمایش روحش ارتباط مستقیم با ارواح دیگران برقرار میکند. البته فقط او نیست که توان چنین کاری را دارد. خانم گل با بازی ندا کوهی نیز این توان را دارد که در زمان خواب باروح همسرش یعنی سردار ابراهیم نشستوبرخاست داشته باشد. هرچند او دربیداری چیزهای زیادی از این ملاقاتها به خاطر نمیآورد باوجود آنکه گاهی اسراری را که از زبان همسرش در خوابدیده به زبان میآورد. رازی چون علاقه رییس حراست به بو کردن لباس همسرش پس از گذشت دو سال از مرگ او و یا شاید موضوع دلخوری پرستاری به نام مریم از دست همسرش که رییس بیمارستان است.
محور دیگر نمایش یک پزشک است که با آغاز جنگ زندگی در امریکا را رها کرده و به ایران برگشته و در خطوط مقدم در بیمارستانهای صحرایی به درمان مجروحین میپرداخته. دکتر کامران مردانی با بازی حسین پاکدل چالش همیشگی با خوابیدن دارد. او در روزهای پرالتهاب عملیاتها با مصرف تریاک و بیدارماند بیش از 72 ساعت، خود را موظف به رسیدگی به مجروحین کرده است و حالا نمیخواهد بخوابد چون فکر میکند هرگز بیدار نخواهد شد. دکتر سرانجام تصمیم به خوابیدن میگیرد تا بتواند ارتباط مؤثری میان روح سردار ابراهیم با دو سرباز تحت فرماندهیاش برقرار کند.
محور سوم یک رییس حراست بهظاهر خشن اما دلنازک بیمارستان است که باگذشت دو سال از مرگ همسرش هنوز عاشقانه او را دوست دارد. یوسف قاسمی با بازی خوب احمد کاوری یک رأس دیگر از مثلث ناهمگن اما پایدار سه دوست دوران دفاع مقدس است. به نظر میرسد او همواره بار طنز دوستی سهنفره را به دوش میکشیده و هنوز هم این نقش را بر عهده دارد و به همین دلیل قسمتی از بار طنز نمایش «سردار» نیز به عهده سادهلوحیها و دوست داشتنهای بی غل و غش او قرار میگیرد. عوض کردن زنگ گوشی موبایلش توسط دکتر و ارتباط او با آقای ملکوتی پدر ترکزبان همان راننده آمبولانس مفقودشده در جنگ ازجمله لحظات کمیکی است که فضای سنگین نمایش را تلطیف میکند.
نمایش سردار از یک روایت خطی ساده پیروی نمیکند و درواقع آخرین پرده نمایش لحظاتی پس از اولین پرده نمایش رخداده و تمامپردههای دیگر که در معرض تماشاگر قرار میگیرد لحظاتی قبل از شروع نمایش رخداده است. پیرنگ نمایش بر اساس حضور روح دو سرباز وظیفه مفقودشده، روح فرمانده و روح همسر فرمانده ریخته شده است اما این حضور ارواح به دلیل پسوپیش کردن پردههای نمایش از ابتدا برملا نمیشود بلکه باگذشت زمان و با دیالوگهای میان دو سرباز و یا سردار ابراهیم و همسرش بهتدریج برای مخاطب رمزگشایی میشود. تمام گره ذهنی فرمانده به زمانی مربوط میشود که دکتر کامران مردانی بهوسیله تلفن به دو سرباز وظیفه دستور میدهد تا خود را به بیمارستان صحرایی برسانند. یکی از آنها یک پزشک وظیفه و دیگری راننده آمبولانس است. ما این صحنه را بارها از زوایای مختلف میبینیم اما هرگز شاهد صحنه پایانی یعنی پایان پیام تلفنی نیستیم و این تماس همزمان برای ما و برای فرمانده در یک پرده رمزگشایی میشود و آنجا است که میفهمیم عموم صحنههایی که ما از حضور ارواح درصحنه داشتیم از نگاه ابراهیم بوده. فرمانده خیلی از حقایق را پس از آمدن دکتر کامران در خوابش کشف میکند. او وقتی از زبان دو سرباز میشنود که راضی نیستند که بیش از این به دنبال آنها بگردد به آرامش میرسد. درواقع سربازان که به درجه شهادت رسیدهاند در آخرین پرده درسی را به فرمانده خود میدهند مبنی بر اینکه هیچکس در زمان جنگ مجبور به انجام کاری نبود و هرکس کاری کرده، بر اساس تکلیف خود انجام داده. آرمین ریحانی پزشک وظیفه مفقودشده که نقش او را فریدون محرابی به زیبایی ایفا کرده در پایان به فرمانده میگوید: تکلیف شما این بود که ما را راهی کنید و ما هم تکلیف داشتیم برویم ناپدید شویم.
در نمایش سردار بازیگران بهخوبی انتخابشدهاند. برخلاف بسیاری از نمایشهایی که امروزه با بازیگران حرفهای به روی صحنه میروند در این نمایش بازی بازیگران در «سردار» بهخوبی روتوش شده و در یک تعامل منطقی روبروی یکدیگر قرارگرفتهاند. آرامش دائمی و ظاهری هدایت هاشمی بهعنوان فرماندهی که ارزشی برای دنیای مادی قائل نیست بهخوبی هدایتشده. شاید چندان بازی ساده هاشمی به چشم نیاید که این نیز از توانایی بازی هاشمی در تعامل با دیگر بازیگران نشأت میگیرد.
انتخاب احمد کاوری بااندامی به نسبت درشت و فیزیک خشن بهعنوان رییس حراست نیز هوشمندانه رخداده است. او شاید خشنترین نقش نمایش را به عهده داشته باشد اما با تیزهوشی و بهموقع توانسته بار کمیک صحنه را با بازی بسیار مسلط خود به عهده بگیرد. کاوری در مقابل بازی روان حسین پاکدل همانقدر دیده میشود که در مقابل بازی غلو شده و البته جذاب میرطاهر مظلومی دیده میشود.
بازی حسین پاکدل در نقش دکتر کامران نیز کاملاً پذیرفتنی است. کامران پزشکی است که هم در سالهای جنگ و هم امروز پای آرمانهایش ایستاده اما برخلاف دیگران المانهای رایج را ندارد. او حتی نشانههای - بهزعم برخی – ضد ارزش را هم دارد. در زمان جنگ تریاک مصرف میکرده هرچند مخاطب دلیل واقعی آن را میداند اما او هرگز در زمان جنگ برای این خرق عادت به کسی توضیح نداده و امروز نیز کروات میزند و حتی وقتی برای رفتن به زیارت امام رضا دعوت میشود بهطعنه میگوید که بیاعتقاد است و از اون بیاعتقادهای قدیمی. پاکدل نقش ریاست بیمارستان را دارد و او با بازی ساده و روان خود تلاش میکند ریاست صحنه نمایش را هم به عهده بگیرد که هر وقت به این مهم فائق میآید درواقع مخاطب بیشتر او را در کسوت رییس بیمارستان میپذیرد اما درواقع تیزهوشی او در تجربه کارگردانی تئاتر- که بیش از بازیگری او در این سالهاست - اینجا برای ایفای نقش به کمکش آمده. سادگی و روانی و البته مدیریت بر صحنه را آنقدر بهخوبی انجام میدهد که وقتی دیالگی را جابهجا میگوید یا فراموش میکند از رییس بیمارستان بودنش برای ادامه اجرا مدد میگیرد و این کار را با تیزهوشی کامل انجام میدهد و بهندرت اجازه میدهد مخاطب دست او را بخواند.
فریدون محرابی با نقش پزشک وظیفه آرام و شوخطبع نیز کاملاً باورپذیر است. او حتی درصحنهای که عنان از کف داده و دیالوگهای خود را فریاد میزند همانقدر قابلباور است که در مقابل فرمانده خود میایستد و از او میخواهد اجر کارشان را ضایع نکند و بگذارد آنها مفقود بمانند. بازی دونفره آنها با سید علی صالحی که نقش سرباز ترکزبان را برعده دارد نیز بهخوبی از آب درآمده.
وقتی اشارهای به انتخاب درست بازیگران برای هر نقش شد نمیشود به بازی میرطاهرمظلومی در نقش آقای ملکوتی اشاره نکرد. او پدر یاشار است. سربازی که بیست سال قبل با یک تماس تلفنی به خط مقدم رفته و مفقودالاثر شده است. انتخاب لهجه غلیظ ترکی برای پدر یاشار در شکستن فضای سنگین نمایش و ایجاد بار کمیک نقش جدی دارد که مظلومی بدون آنکه اجازه دهد به لودگی بی افتد آن را اجرا میکند. حتی دیالوگهای فیالبداههای که هرازگاهی خارج از متن به نقش اضافه میکند با چنان ظرافتی اجرا میشود که به کلیت کار لطمه وارد نمیکند. درواقع پدر یاشار همانطور که خودش میگوید به بهانه یک خواب به مشهد آمده. او دنبال انتقام از فرمانده نیست. دنبال بخشش هم نیست. او بیست سال است سکوت کرده و درباره غم انتظار صحبت میکند. آقای ملکوتی هیچ انتظاری از فرمانده ندارد و او حتی فرمانده را پاکباخته میداند. درواقع او نمیخواهد بداند استخوان فرزندانش کجاست فقط به دیدن یک خواب از پسرش راضی است و درنهایت پسرش را مخاطب قرار داده میگوید: یاشار به خواب من هم بیا.
اگرچه نمایش سردار درباره دفاع مقدس است و به دلیل پرداختن به موضوع تفحص درباره پیکر شهدا نظر همه علاقهمندان به این موضوع را جلب نکند و حتی برخی نسبت به موضع نمایش که درنهایت از زبان پدر، مادر و دو شهید بیان میشود نقدهایی داشته باشند اما از درونمایههایی چون تعهد، رفاقت، گذشت، توسل، رویای صادقه و حتی معجزه نیز به حد مطلوب برخوردار است. اگر کسی بگوید این نمایش درباره تعهد یا گذشت یا دیگر عناوین ذکرشده است و با این نگاه از ابتدا به نمایش بنگرید خواهد دید که گویا نویسنده درباره همین موضوع خاص همهچیز را گردهم آوده است و اینیکی دیگر از ویژگیهای نمایش سردار است. کشمکشهایی میان مرگ وزندگی در فرمانده، خوابوبیداری در دکتر و جنگ و صلح در رئیس حراست نیز از دیگر درونمایههای نمایش است که ردپای آن را در دیالوگهای نمایش نیز میتوان یافت.
موضوع نمایش، ساختار غیرخطی و فضای وهمانگیز و خیال گونه اثر جای کار زیادی برای طراحی صحنهای دارد اما طراحی صحنه چیز زیادی برای گفتن ندارد. صحنه شامل یکتخت بیمارستانی و دیواری شیشهای است که فضای اتاق محل بستری فرمانده را از دیگر بخشهای بیمارستان جدا میکند. روی این دیوار شیشهای درهایی تعبیهشده که افراد زنده و حقیقی از آن رفتوآمد میکنند و در میان دیوارها نیز شکافهایی در نظر گرفتهشده که ارواح شخصیتهای نمایش بجای در از میان آنها عبور میکنند تا طبق یک قرارداد نانوشته ما خیلی راحت بتوانیم ارواح را در نمایش از دیگران تشخیص دهیم. البته افکت بارش برف نیز سراسر این دیوار را در لحظات لزوم پوشش میدهد که به خاطر صدای شدید دمندههای هوا، هر بار که برف شروع به باریدن میکند صدای خارج از عرف آن روی تمرکز تماشاچی تأثیر منفی دارد. شاید اگر برف مصنوعی هم با این شرایط در نمایش نمیبارید از تأثیر نمایش کاسته نمیشد. به نظر میرسد بزرگی صحنه نمایش در تالار اصلی تئاتر شهر باعث شده تا کارگردان و طراح صحنه برای پر کردن آن دست به شگردهایی بزنند که کارکرد کمی در بالا بردن ظرفیت بصری نمایش داشته است.