با حضور ابراهیم پشتکوهی، آرش دادگر، آرش سنجابی,علیرضا بهنام
جلسه نقد رمان «آخرین انار دنیا» با رویکرد اقتباس برای تئاتر برگزار شد
احمدرضا حجارزاده: اینروزها اجرای نمایش «آخرین انار دنیا» به نویسندگی و کارگردانی ابراهیم پشتکوهی در سالن سایه چنان هیاهویی به راه انداخته که اغلب علاقهمندان به هنرهای نمایشی را به تماشای این نمایش ترغیب کرده است.
نمایش «آخرین انار دنیا» بر مبنای رمانی به همین نام اثر نویسنده نامدار کُرد «بختیار علی» شکل گرفته است. این رمان با روایتی به سبک رئالیسم جادویی، نگاهی صلحطلبانه و ضدجنگ به زندگی بشر در فضای پر از ترس و خشونت جهان امروز دارد. رمان بختیار علی در کشور ما با دو ترجمه به چاپ رسیده و خوشبختانه با استقبال خوب دوستداران ادبیات روبهرو شده است.
به بهانه اجرای نمایش «آخرین انار دنیا»، جلسه نقد و بررسی این رمان با رویکرد «بررسی اقتباس در تئاتر» در کافهکتاب لحظه برگزار شد و در این نشست آرش سنجابی (مترجم رمان)، ابراهیم پشتکوهی (کارگردان نمایش آخرین انار دنیا)، علیرضا بهنام (منتقد ادبی) و آرش دادگر (کارگردان تئاتر) به نقد و بررسی این رمان و نمایش پرداختند. برای سهولت و شتاب در خوانش گزارش، توضیحات اضافه را حذف و فقط حرفهای مهمانان برنامه را منتشر کردیم.
***
آرش سنجابی (مترجم رمان آخرین انار دنیا): یکی از بهترین تئاترهای سالهای گذشته را دیدم
وقتی آقای پشتکوهی برای نخستینبار عکسهای اجرای نمایش را نشانم دادند،گفتم مطمئن باش اگر سالن بزرگتری هم داشتید پُر میشد، چون به نظرم یک پتانسل قوی در آقای پشتکوهی و بچههای گروه اوست و متن کتاب هم بیشک یکسری هوادار و همراه دارد. اجرای نمایشی با فضای رئالیسم جادویی روی صحنه، خیلی مبهم است و شما نمیتوانید هیچ تصوری از آن داشته باشید. فکر میکنم در اجرای آقای ابراهیم پشتکوهی از این رمان، توانستم یک کار رئالیسم جادویی ببینم. نمایش همانطور که آقای پشتکوهی قبلاً اشاره کرده بود، بیشتر کار خودش است تا نوشته بختیار علی. ابراهیم با هوش و درایت بالا، یکسری جوان بسیار انرژیک و آیندهدار را اطراف خود جمع کرده و طوری آنها را درون «آخرین انار دنیا» حل کرده که همه از آن لذت میبرند. پرسش مهم من در برخورد با نمایش «آخرین انار دنیا» اینست که آیا اگر کسی رمان را نخوانده باشد، میتواند به تنهایی ارتباط بین شخصیتها و فضای داستان را درک بکند؟ فکر میکنم بله، او هم میتواند از اجرای خوب بچهها و صحنهها حظ کافی را ببرد. در مجموع باید بگویم مستقل از اینکه من مترجم این داستان باشم یا نباشم، یکی از بهترین تئاترهای سالهای گذشته را دیدم و به عنوان مخاطب خیلی لذت بردم. البته من در چند سال گذشته کمی از رمان «آخرین انار دنیا» فاصله گرفتم و دیگر خیلی دغدغه روزهایی را که رمان را ترجمه میکردم، ندارم. یادم هست در آن مقطع چند کتاب ناموفق از ادبیات کُرد به فارسی برگردان شده بود که سه مورد از آنها ترجمه خودم بود و نمیفروخت. به پیشنهاد یک دوست، پس از کتاب «محله مترسکها»، نسخه اصلی رمان «آخرین انار دنیا» به دستم رسید که ترجمهاش هشتماه طول کشید و فکر کردم شکاف بین ادبیات کُرد و فارس چیست؟ مشورتهایی از دوستان دیگر گرفتم و گفتوگوهایی کردم و دلایلی را برشمردم که به مذاق برخی دوستان خوش نیامد. یکی از دلایل این بود که در برگردان واو به واو یا به اصطلاح نعلبهنعل ادبیات کُرد به ادبیات فارسی، نوعی عدم همخوانی وجود دارد، یعنی حالتی که در زبان بختیار علی وجود داشت، به نظرم خیلی خشک برگردان میشد. همین ایده باعث شد رمان را به این شکل ترجمه بکنم. مثال سادهای میزنم؛ فرض بکنید تصویری از یک بازجو را میخواهم در رمان بازگو بکنم. میگویم «داره با چشمهای زشتش نگاهش میکنه». این در زبان و ادبیات کُرد معنا داشت اما در ادبیات فارس، واژه «زشت» صفت الزاماً بدی هم نیست. یک نفر میتواند چشمهای زشتی داشته باشد، یعنی بار معنایی مورد نظر را منتقل نمیکرد. من آن را با انتخاب «چشمهای آلوده» به فارسی برگرداندم که بار معنایی را بهتر منتقل میکند اما ترجمه نعلبهنعل نیست. پس از آن هم کتاب توفیقی را که انتظار داشتیم نداشت. وقتی با آقای شمس لنگرودی جلسات نقد درباره این رمان شروع شد، تازه کتاب فروش رفت و چاپهای مجدد آن شروع شد. وقتی آقای مریوان حلبچهای توسط نشر ثالث ترجمه بهتری از این رمان انجام داد، خوشحال شدم و اتفاقاً شنیدهام ترجمه خوبی است. خوشحالم که ادبیات کُرد در این فضا نفس میکشد و اینقدر متقاضی دارد. به نظرم در این کتاب بختیار علی، جنسی از رئالیسم جادویی وجود دارد که با نوع «مارکز»ی آن خیلی فرق دارد. خوشخوانتر است و به چیزهایی میپردازد که در مشرقزمین برای ما آشناتر است و قرابت بیشتری با آن داریم. پس از انتشار «آخرین انار دنیا»، اتفاقی در ادبیات تالیفی ما افتاد و چندین داستاننویس ایرانی به این سبک پیوستند. بنابراین الان دیگر این جنس از سیالیتی که زمانی دربارهاش حرف میزدیم، دور از ذهن نیست. الان داستاننویسهای ما در آثار تالیفیشان به این سمت رفتهاند. با این حال، معتقدم «آخرین انار دنیا» شاهکار نویسندهاش نیست. بختیار علی آثار درخشانتری دارد. «شهر همنوازان سپید» از مهمترین رمانهای قرن گذشته است و همچنین «غروب پروانه» که بعید میدانم به این زودیها فرصت چاپ پیدا بکند.
علیرضا بهنام (نویسنده و منتقد): در «آخرین انار دنیا» باید نام دیگری روی درام بگذاریم تا قابلتحمل بشود
رمان «آخرین انار دنیا» به باور من یک اتفاق در ادبیات کُردی است.گرچه از ادبیات کُردی زیاد نخواندهام اما آنقدر خواندهام که بگویم نوع نگاه بختیار علی در زمانی که رمان نوشته میشد، با رویکرد به بیان واقعیت، رویکرد بدیعی بوده. هرچند آقای سنجابی میفرمایند پس از این کتاب، ادبیات فارسی از آن متاثر شد، ولی بنده معتقدم چنین نیست. ما بالغ بر 20سال پیش از انتشار این کتاب در ایران و ده سال پیش از نوشتهشدن آن، رمان «زنان بدون مردان» خانم شهرنوش پارسیپور را داشتیم که این نوع برخورد با واقعیت در آن دیده میشود. در ادبیات فارسی پیش از آن هم چنین سبکی در آثار ابراهیم گلستان، غلامحسین ساعدی و دیگران وجود داشت. به دلیل مشابهتهایی که این سبک با رئالیسم جادویی دارد و تا زمانی که عبارت بهتری نداریم تا این نوع رویکرد به ادبیات را با آن بنامیم، باید با آن در زیرمتن رئالیسم جادویی برخورد بکنیم اما در واقعیت امر، چندان با رئالیسم جادویی تفاوت دارد، چون از سرزمینی برآمده که با آمریکای جنوبی خیلی تفاوت دارد. در رمانهایی با محدوده تاریخی و جغرافیایی خاورمیانه، برخورد با واقعیت برخورد دیگری است. این برخورد به سمتی میرود که حتماً باید گزارش واقعیت باشد، زیرا سنت نویسندگی ما در این منطقه، متاثر از سنت نویسندگی بلوک شرق در دوران جنگ سرد و تهمایهای از رئالیسم در تمام نوشتههای مشهور و معروف دنیا است اما نوع نگاه به رئالیسم فرق میکند. جایی ممکن است به دلیل خودسانسوری تخیل نویسنده به کار بیفتد و سمتی برود که عجایب و غرایب را به صورت نمادین وارد داستان بکند و جایی هم نه. در مورد «آخرین انار دنیا» شدت فاجعه به قدری است که امکان ندارد بتوان آن را نعلبهنعل روایت کرد و کسی تا پایان ماجرا تحمل بکند. درامها به قدری وسیعاند که ناگزیریم اسم دیگری روی آنها بگذاریم که قابلتحمل بشوند. این کاری است که بختیار علی وقتی تخیل میورزد، انجام میدهد، مثل بخشهای «محمد دلشیشه» که اشاره میکند آگاه باشید این تخیل است. این آدم واقعاً شیشهای نبود. این نامی است که ما بر آن اتفاق میگذاریم. در حالیکه در رمانهای آمریکای لاتین چنین اتفاقی نمیافتد. در اقتباس برای تئاتر، دو نوع برخورد داریم. زمانی یک درام رئالیستی داریم. آن وقت باید بریم سراغ نوشتهای که دیالوگمحور است و شخصیتهای متعدد دارد اما زمانی هم میرویم به سمت پرفورمنس و سراغ نوشتهای که تعدد تصویر دارد و فضامحور است، مثل رمان آخرین انار دنیا که هر فصلش را بخوانید، تصویر و موقعیتی به ذهنتان میآید که میشود آن را تصویر کرد. رمان بختیار علی از این نظر خیلی غنی است و هر صحنهای را به شکل خیالی ملموس میکند، نه به شکل واقعی. تا امروز از ابراهیم پشتکوهی اقتباسهایی موفقی در تئاتر دیدهایم، چه از آثار خودش مثل داستان کوتاه «وقتی برمیگردیم دو پای آویزان مانده است» که در نخستین کار به نمایشنامه تبدیل کرد، و چه از آثار دیگران مثل شکسپیر و رمانهای «مثل آب برای شکلات» و «آخرین انار دنیا». در سبک کار پشتکوهی، او تصویرها را میگیرد و آنها را با استفاده از المانهایی که با استفاده از تئاتر و موسیقی و فرهنگ جنوب به زبان فرهنگی ما ترجمه فرهنگی میکند. با شناختی که از تئاتر پشتکوهی دارم، فکر میکنم بهترین انتخاب را کرده و آخرین انار دنیا میتواند در نگاهی او به تئاتر دارد، اثر موفقی از کار درآید.
آرش دادگر (کارگردان تئاتر): رمان در اقتباس نمایشی باید نقشه راه باشد
من رمان «آخرین انار دنیا» را نخواندهام اما به نظرم ابراهیم پشتکوهی همان کاری را انجام میدهد که یک دهه است تئاتر ما سعی دارد از این طریق خود را بالاتر بکشد و گستردهتر عمل بکند.کارهای او نوعی نگاه به درام اقتباسی است که اتفاق میافتد. طی دهههای گذشته، دستاوردهای ما در درام ایرانی بسیار کم شده و این از دلایلی است که ادبیات دراماتیکمان نتوانسته پیشرفت بکند، چون ما هنوز شهروند حساب نمیشویم و از طبقات اجتماعی هستیم؛ طبقات کارگر، طبقه معلمها، مهندسها و غیره. من اگر بخواهم در نمایشنامهای درباره پزشکها حرف بزنم، جامعه پزشکی بر سرم خراب میشوند که «شما شخصیت ما را زیر سوال بردید». در صورتیکه اگر در یک جامعه قانونمند زندگی بکنیم، شهروند حساب میشویم و حقوقی داریم. متاسفانه کارهای رئالیستی به تئاتر ایران ضربه زده. همه کار رئالیستی را مبنای خود قرار دادهاند و حالا از واژههایی مثل رئالیسم کثیف و رئالیسم آپارتمانی و اجتماعی استفاده میکنند تا معضلات را بیان بکنند و همین موضوع اجازه نمیدهد تئاتر ما به تئاتر بینالملل نزدیک بشود، چون داریم بومی فکر میکنیم و بومی هم عمل میکنیم. برداشت و اقتباس ما از رمان کار سختی هست. ما میتوانیم نعلبهنعل این کار را انجام بدهیم. اگر قرار است نعلبهنعل همان چیزی را که هست، نشان بدهیم، بهتر است برویم رمان را بخوانیم. رمان در اقتباس باید نقشه راه باشد. نمایشنامه باید به مثابه نقشه راه ما را به نقطهای برساند که کشفها و ناشناختهها از آنجا شروع میشوند. برای اجرا و تعریفکردن، متن برای ما نقشه راه است و تمرینی برای ورود به سرزمین عجایب آلیس، یعنی سه مرحله را پشت سر میگذاریم؛ اصل رمان موجود است و متنی که از رمان اقتباس شده و تمرین و اجرا به عنوان سومین مرحله که شاید از خود رمان خیلی دور باشد اما در اصل خود رمان است. در حقیقت آنچه را رمان نمیگوید، ما میگوییم، یعنی آنچه گفته میشود، ولی دیده نمیشود.
ابراهیم پشتکوهی (کارگردان نمایش آخرین انار دنیا): تنها به تئاتر وفادارم
بزرگترین معلم من شکسپیر است. هرگز هیچ دانشگاه و معلمی بهطور حضوری نداشتم اما شاگرد تمام استادها هستم. خاستگاه گروه ما در جنوب ایران و بندرعباس است؛کنار دریا. حالا دو مساله وجود دارد؛ یکی جادو و رئالیسم جادویی که دربارهاش صحبت شد و برخی کارها و دستاوردهای ما به دلیل موقعیت جغرافیایی دیده نشد اما از جایی به بعد، هر متنی مینوشتم توقیف میشد. تا اینکه به ناچار با نام مستعار «سیما نهنگ» طراحی صحنه میکردم و نقد مینوشتم. من معتقدم تئاتر یک موجود زنده است و تکامل پیدا میکند. من مکبث و زار را تلفیق کردم. من معمولاً به اسمها دست میزنم اما دو رمان «مثل آب برای شکلات» و «آخرین انار دنیا» بسکه اسمهای قشنگی داشتند، نتوانستم تغییرشان بدهم. شاید در این زمینه آدم خودخواهی هستم. یکسری دوستان نویسنده به من میگویند تو برای کارهای ما اسم بنویس! من اسم یکی از نمایشهایم را گذاشتم «تنها سگ اولی میداند چرا پارس میکند مکبث». ما در گروهمان دو تریولوژی داریم. یکی بر اساس رمانهاست و دیگری بر مبنای آثار شکسپیر.کار بعدی من پس از «تنها سگ اولی...» که هنوز روی صحنه نیامده، اقتباسی از «طوفان» شکسپیر است با نام «تنها گربه جنگرفته جیغ نمیکشد میراندا». این نمایش چهار بازیگر سیاه و یک دختر سفید دارد. ما در هرمزگان مجوعهای از بازیگران متنوع را دارین؛ از آفریقا و هند و پرتغال و ایران و اعراب. عکسهای تئاتر «آخرین انار دنیا» را ببینید تا متوجه تنوع نژادی ما بشوید. خداوند در برابر محدودیتهایی که دارم، این خوششانسی را به من داده است. نمایش «مثل آب برای شکلات» را بر اساس همان رمان اقتباس کردم. آنجا از ابتدا چیزی به نام زندگی غیررئالیستی یا رئالیسم جادویی داریم. غلامحسین ساعدی هم وقتی آمد جنوب، داستان «اهل هوا» را در مواجهه با هرمزگان نوشت.«ترس و لرز» او را بخوانید. ساعدی پیش از اینکه مارکز بزرگ و شناخته بشود، این کارها را کرده.«پرندگان در طویله» را بخوانید. به نظرم ما روی شانه گذشتگان ایستادیم، یعنی این دستاورد خشت به خشت، زحمت به زحمت بالا آمده تا امروز بتوانیم دربارهاش حرف بزنیم. «آریان مینوشکین» میگوید «تنها چیزی که تئاتر را در این عصر نجات میدهد، رجعت دوباره به تراژدیهای بزرگ است. من نمیخواهم برای کسی نسخه بپیچم، چون وضعیت خودم و گروهم معلوم است اما واقعاً اینکه دو آدم پشت میز بنشینند و حرف بزنند، هیچگاه برایم جذابیت نداشته. حاضرم این دو آدم را ببرم زیر دریا و آنجا حرف بزنند. نمایش «مثل آب...» را با شاگردان خودم کار کردم. با وجود بحرانهای اقتصادی که همه با آن سر و کار دارند، در استانهای دیگر و تهران هم به نوعی کسانی که تئاتر کار میکنند، سن مشخصی دارند و پس از آن ریزش میکنند، چون معیشتشان تامین نمیشود. از راه تئاتر نمیتوانند ارتزاق بکنند. پس از ازدواج مجبورند بروند سراغ زندگیشان. در آن نمایش ما بنا بر اتفاق، بازیگری که نقش «ماما النا» را کار میکرد از دست دادیم و من از خانم رویا نونهالی خواستم این نقش را بازی بکنند. ایشان بزرگوارانه آمدند جنوب و با گروه ما تمرین کردند. این نمایش را پس از سال 92، امسال دوباره در سالن ایرانشهر اجرا کردیم و قرار است یکیدو ماه دیگر یک تور در شهرهای شمالی و مشهد راه بیندازیم. آرزوی من برای گروه تئاتر خودم و تمام تئاتر ایران اینست که تئاترها دور ایران بچرخند. اقتباس از رمان «آخرین انار دنیا» مربوط به دوره است که نمایشنامهای داشتم که فضای آن با تعداد بازیگران همخوانی نداشت. دوستان من بیشتر نویسندگان و شاعران هستند. یک بار ابوتراب خسروی به من گفت «آرزو دارم تئاتر را رها بکنی و رمان بنویسی». من با ادبیات خیلی دمخورم. وقتی داستانی مانند «آخرین انار دنیا» را بهعنوان کارگردان یا دراماتورژ میخوانید، شامهتان حس میکند باید آن را به تئاتر تبدیل بکنید. برای نمونه، رمان مثل «آب برای شکلات» را هشت سال پس از خواندن فهمیدم که میخواهم اجرا بکنم اما «آخرین...» را همان وقتی که خواندم،گفتم میخواهم کار کنم. از این رمان دو ترجمه موجود است که هر دو هم خوبند، ولی به هر دو مترجم گفتم به ترجمه هیچ کدامتان وفادار نیستم و نخواهم بود. همانطور که در اجرای مکبث به شکسپیر وفادار نبودم و به مراسم زار هم نبودم. من تنها به تئاتر وفادارم. طراحی صحنه این نمایش، یک گاری است. تمام نمایش در یک گاری اتفاق میافتد که متعلق به سریاس اول است.«اینکات» جملهای برای دراماتورژها دارد که میگوید «دراماتورژی، تجاوز به اثر اصلی است اما تجاوزی همراه با احساس». من عاشقانه آخرین انار دنیا را دوست دارم اما الان صحنههایی در نمایش هست که در رمان نیست، بلکه زاییده شرایط صحنه و تصویر است، چون تئاتر ما یک تئاتر تصویرگَراست.گرچه ادبیات و دیالوگها در آن نقش مهمی دارند و همچنین موسیقی و طراحی، ولی من تئاتر را با تصویر میفهمم. تئاتر هنری برای شنیدن نیست، برای دیدن و شنیدن هم نیست، هنری برای تمام حواس آدمی است و این امتیاز مهم تئاتر است که همه هنرها را در خود جمع میکند. در عصری که رسانههای مختلف مانند سینما،که غولی بین صنعت و هنر است و تلویزیون و ماهوارهها و حالا موبایلها، تئاتر به حیات خود ادامه میدهد و خواهد داد، چون با جوهر وجودی انسان رابطه دارد. به قول گرتوفسکی «چنگ میزند به روح باستانی بشر». معتقدم در هنر اگر جنون نباشد، نبوغ وجود ندارد. وقتی شما کتابی میخوانید یا تئاتری میبینید، همه چیز درست است اما خون ندارد. منجمد است. دیوانهتان نمیکند. اثری خوب است که وقتی از آن جدا بشوید، به زندگی خود در ذهن شما ادامه بدهد و دغدغه و مسالهتان بشود. این همان چیزی است که در رمان آخرین انار دنیا هست. همه میدانیم مردم کُرد چقدر در طول تاریخ رنج دیدهاند اما بختیار علی در کتابش ناله نمیکند.کشور و مردمش را مظلوم و بدبخت نشان نمیدهد. ما دلسوزی آن آدمها را نداریم. همراه آنها گریه میکنیم، عاشق میشویم. فقدان چیزی را در رمان میبینیم که جهان امروز ندارد و آن عشق است. تم مشترک بین این رمان و مثل آب برای شکلات، جنگ و عشق است که معتقدیم در نهایت عشق پیروز میشود. چیزی که در آخرین انار دنیا میماند، عشق خواهران سپید است و در مثل آب برای شکلات، عشق تیتا و پدرو. شکل سوم این تریلوژی، رمان «خدای چیزهای کوچک» اثر یک نویسنده هندی است.گرچه بختیار علی کار بزرگی کرده اما بنابر تجربه میگویم اقتباس از شاهکارهای بزرگ ادبیات منجر به شکست میشود. شما «خشم و هیاهو» را چگونه میخواهید کار بکنید؟ مگر اینکه خشم و هیاهوی دیگری بسازید، چون در ادبیات با جنس کلمه روبهرویید و نمیتوانید آن کلمه و اهمیتی را که ساختار کلمه دارد، تبدیل به تصویر بکنید. باید تصویر و جهان خودتان را بسازید. شانس بُرد ما در اقتباس اینست که نعلبهنعل به اثر اصلی وفادار نیستیم. ما جهان خودمان را از رمان میسازیم، در عین اینکه همان رمان را کار کردیم.