یادداشتی بر «مرگ آنجلها»:
نمایش هنر، اندیشه و زیبایی
«مرگ آنجلها» پیش از هر چیز، نمایش جسورانهی بیکلامی بر اساس حرکت و تصویر و رنگ و موسیقی است.«مرگ آنجلها» پیش از هر چیز، نمایش جسورانهی بیکلامی بر اساس حرکت و تصویر و رنگ و موسیقی است.
ایران تئاتر-قطب الدین صادقی: سهشنبه 11 آبان ماه بخت یاری کرد و در میان تماشاگران شهر آمل، نمایش «مرگ آنجلها» به نویسندگی و کارگردانی «غنچه شکوهیان» و «محسن اردشیر» که با حضور و کلام نگارندهی این سطور آغاز شد را دیدم. حضور من در آن شب بارانی و پرشکوه در آمل چندان هم اتفاقی نبود؛ زیرا چند سالی است خالقان این نمایش را از نزدیک میشناسم و در دهها جشنواره کارشان را دیدهام و به خوبی میدانم تا چه اندازه به شهر و فرهنگ و هنر زادگاه خود وابستهاند و در تئاتر هر چه کردهاند الهام گرفته از آنجا و برای مردمان آنجاست.
«مرگ آنجلها» پیش از هر چیز، نمایش جسورانهی بیکلامی بر اساس حرکت و تصویر و رنگ و موسیقی است. گروه 50 نفر این نمایش –که بخش بزرگی از آنان را دختران و پسران جوان و نوجوان تشکیل میدادند- در آموزشی درس، نظمی حیرتانگیز و مهارتی فنی، بدون آنکه اسیر فرمهای کاذب و ظاهری باشند، هر عمل، تصویر و موقعیت دراماتیکی را به یاری بدن و بیان و نمادهایی زیبا، بر صحنه میآفریدند. بهگونهای که شور درونی و پویایی پیکرشان در ترکیب با موسیقی مهیج و مواج نمایش، کمترین فرصتی برای شکاف و جدایی مابین صحنه و سالن باقی نمیگذاشت.
اما آنچه نمایش را بهراستی تأثیرگذار میکرد، تنها جذابیت کار بازیگران، ابداعات صحنهآرایی، تنوع لباسها یا موسیقی کوبنده و فضا ساز آن نبود، بلکه موضوعی بود که امروزه گریبان گیر هر جامعه و سرزمینی است و در شکلهای افراطیتر حتی برخی کشورها و گاه مناطقی از جهان را یکسره در کام خود فرو بلعیده است.
«مرگ آنجلها» که با زبانی چالاک و دراماتیک ماهرانه گروتسک و تراژدی، تغزل و مرگ، شیرینکاری دلقکها و بیرحمی قاتلان را در هم تنیده بود، درباره «خشونت» داد سخن میداد؛ خشونتی که به بربریت کهن و قبایل وحشی ماقبل تاریخ شبیهتر است و نخستین قربانیان آن را نیز همیشه و هر جا، زنان و کودکان تشکیل میدهند.
نمایش بی آنکه هرگز اشارات مستقیم روزنامهای یا رویکرد شبه واقعگرایانه داشته باشد، یا بخواهد معانی را شتابزده تفسیر کند و خامدستانه بشکافد، به یاری نمادهایی چندلایه، استعارههای گوناگون و بیانی پرخون و شقاوتآمیز از صدا و بدن بازیگران، فجایعی را یادآوری میکرد که هماینک بیخ گوش ما، در جوار ما و احتمالا بر سر راه ماست.
تردید نمیتوان کرد نمایش «مرگ آنجلها» با زبانی شاعرانه از مرگاندیشی، کشتار، جنگ و ویرانگری سیاهپوشان مرتجع «داعش» در میان میآورد و جنایاتی را برملا میکند که آنان بهویژه در حق زنان و کودکان روا داشتهاند. موضعگیری همدلانه و انسانی «غنچه شکوهیان» و «محسن اردشیر» با مردمان بیدفاع سوریه و عراق -بیآنکه هرگز نامی از آنها و سرزمینشان بر زبان آید- مصداق این سخن «آلبرکامو» است که میگوید: «نفس آگاهی، تعهدآور است.»
بنابراین نمایش «مرگ آنجلها» را باید تحلیلی هوشیارانه از جهان کنونی و نمایشی سرشار از آگاهی، تعهد و همدلی دانست. نمایشی که میخواهد شرافتمندانه از مصائب بزرگ بشریت سخن بگوید و نه از دغدغههای فردی ساده و کوچک. او میخواهد به رستگاری جمع بیندیشد و نه توفیق و کامیابی فردی. نتیجهی کار نمایشی است شوکآور و زیبا با محتوایی انسانی و تأثیرگذار که جو عاطفی ناشی از هجوم حرکات و یورش تصاویر زیبای آن دمی تماشاگر را راحت و آسوده نمیگذارد تا به قول «برتولت برشت» به یادش آورد «آنکس که میخندد هنوز خبر هولناک را نشنیده است.»
شخصاً از این زوج هنرمند و پویا نمایشهای زیادی دیدهام؛ اما هیچکدام به پختگی «مرگ آنجلها» نبود. نمایش آنها فراتر از توان معمول گروههای مستقر و فعال در شهرستانهاست و بدون تعارف آن را اثری میدانم جذاب، راستین و مردمی که خوشبختانه نه داعیه تجارت دارد و نه دربند شکل بازیهای ناشیانه، معنا گریز و «تقلیدی» است. آنها با تکنیک و تجربه و تعهد، نمایش را فراهم آوردهاند. محکم و دراماتیک و بدون کمترین ادعا و طلبکاری یا غوغا سالاری مبتذل، چنان در دیار خود حاضر و فعالاند که میتوان خلاقیتشان را مایهی سربلندی تئاتر امروز مازندران و ایران دانست.