تحلیلی بر اثر ماندگار محمود استادمحمد
آسید کاظم حضوری که امید را در دلها زنده میکند
ایران تئاتر-تهمینه مفیدی: شخصیت «آسیدکاظم» نمایشنامه استاد محمد بهنوعی یادآور «داش آکل» و «ممدریزه»، «کاکا رستم» صادق هدایت را در ذهن تداعی میکند. پهلوانی که با ناجوانمردی به قتل میرسد و گویی مرگ او پایانِ دوران لوتیگری ست.
نمایشنامه «آسیدکاظم» در دهه 40 و در قهوهای خانه رخ میدهد. قهوهخانهای که در آنهمه صحبت از آمدن لوتی به نام آسیدکاظم میکنند. آسیدکاظمی که به گفته برخی برای عشق عفت، دوستش ناصر را به قتل رسانده و به گفته بعضی دیگر شاید گناه قتل ناکرده را گردن گرفته و هفت سالِ آزگار است به زندان افتاده و حالا پسازاین همهساله رفته، قرار است برگردد.
عدد هفت، در فرهنگ، تاریخ و ادبیات فارسی عدد مقدسی است. جهانی که در هفت روز، جهان شد. هفتآسمان، هفتپیکر نظامی در ادبیات، هفتسین، همه نشان از اهمیت این عدد دارد؛ اما یک هفت مرد هم وجود دارد، هفت مردی که نامهای مقدس آنها محمد (پیامبر اسلام)، علی ابن ابیطالب، حمزه (عموی پیامبر اسلام)، ابوطالب (عموی پیامبر اسلام)، جعفر ابن ابیطالب، حسن ابن علی و هفتمین آنها حسینابنعلی است. هفت سال غیبت و دربند بودن آسیدکاظم به جهت همسان بودن سالهای محبسش با نام حسین (ع) میتواند تعبیری از مظلومیت این لوتی باشد. مردی که به رسم مردانگی و نه به تقصیر به زندان افتاده و حالا در نبودش رجزخوانان از هر سو سازی کوک میکنند.
دکتر، پهلوان، سیدجواد و حتی عباس آقا مردانیاند که رسیدن آسیدکاظم را انتظار میکشند. آنها آسیدکاظم را مردی میدانند که بر عهد پهلوانی استوار است و در مقابل ممدریزه، نوچهاش و حتی سید محمود پسر آسیدکاظم برای بازگشتن این مرد غایب خط و نشان میکشند و قدرتش را به سخره میگیرند.
شخصیت «آسیدکاظم» نمایشنامه استاد محمد بهنوعی یادآور «داش آکل» و «ممدریزه»، «کاکا رستم» صادق هدایت را در ذهن تداعی میکند. پهلوانی که با ناجوانمردی به قتل میرسد و گویی مرگ او پایانِ دوران لوتیگری ست. آسیدکاظم اما لوتیست که در نبودش همهچیز بههمریخته و از همه بدتر آنکه پسرش که از پشت اوست، تبدیل به مردی ولنگار و عیاش شده که زنده یا مرده پدرش برایش هیچ توفیری نمیکند و این حالو روز او نشان از سقوط ارزشهای پهلوانی دارد. بااینهمه هنوز کورسوی امیدی هست و سایه یک لوتی میتواند ترس را در دلِ نااهلان زنده کند، عباس آقا، کفترهای جلدش را میفروشد و یک محله از خبرِ بازگشت آسیدکاظم به تکاپو میافتند و البته که این، تنها از سرِ ترس نیست و توأم با احترامی است که حتی رجزخوانان در دل به آن پایبندند. صحبت دائمی از آسیدکاظم غایب تعلیق ایجاد کرده و اشتیاق دیدن این پهلوان را در بیننده تقویت میکند.
نمایشنامه «آسیدکاظم» تنها نمایشنامهای ست که در آن به سنت کهنه «ترنابازی» اشاره میشود. ترنابازی تنها در ماه مبارک رمضان و قهوهخانهها برپا میشد. نوید آمدن آسیدکاظم در ماه رمضان، ماه ضربت خوردن و شهادت مظلومانه حضرت علی نیز بازگشت مردی را نوید میدهد باارزشهایی انسانی گرهخورده و دست ناجوانمردی او را هفت سال به محبسی تاریک کشانده است. بهویژه آنکه حضرت علی نزد پهلوانان جایگاه ویژه دارد و در ترنابازی بارها ذکر او بارها احترام برده میشود.
در ترنابازی بازیکنان حلقهوار مینشینند، باید فضایی در میان آنها باز باشد. ریشسفیدان، بزرگان و سادات در صدر جایگاه بازی مینشینند. ترناگردان یا قاپ (ترنا و قاپ به معنی شلاق)، با طلب صلوات از حاضران، قاپ را به یکی از پیشکسوتان، ریشسفیدان یا سادات حاضر در میان جمع میدهد تا بیندازد. پس از او دیگران یکی پس از دیگری قاپ میاندازند. قاپ هرکس با نقش شاه بنشیند، شاهِ بازی میشود و فرمان یا حکم بازی با اوست. پس از گزینش شاه، هرکس قاپش وزیر بنشیند، منصب وزارت را بر عهده
اگر در نخستین دورِ قاپ انداختن، قاپ چند تن شاه یا وزیر بنشیند، منصب پادشاهی را به بزرگترین و محترمترین بازیکنی که قاپش شاه نشسته، یا به کسی که سید است میسپارند. شاهِ برگزیده یکی را از میان بازیکنانی که قاپشان وزیر نشسته، به وزیری انتخاب میکند. پسازآن، وزیر کسی را که قاپش دزد بنشیند به شاه معرفی کرده و پس از بیان مطالبی نمادین دربارهٔ نوع دزدی او، حکم مجازاتش را از شاه میخواهد.
در این نمایشنامه مقام شاهی نصیب پهلوان میشود. پهلوان چاقوی زنجانی و یادگار آسیدکاظم را به دست میگیرد به ممدریزه حکم میکند تا تنها تیغه آن را باز کند و ممدریزه نمیتواند و مستأصل به اهالی قهوهخانه خیره میشود. چاقوی دسته زنجانی بار معنایی قابلتوجهی در میان پهلوان به دوش میکشید. شاید بتوان گفت این چاقو تمیز دهنده حق از باطل و برنده باطل است. چنانچه در فیلم «قیصر» با چاقو قاتلان برادر و هتاک خواهرش را مجازات میکند و در گوزنها نیز سید رسول برای بازگشت به گذشته، با چاقوی دسته سفید زنجانیاش فروشنده مواد محل را از پای درمیآورد.
در بازی ترنا، شاهی به یکی از چرتیان قهوهخانه میافتد، مردی لاغراندام، اما چهارشانه که سایهاش برای میخکوب کردن جماعت کفایت میکند. آسیدکاظمی که همچون تعبیر اسمش (فروخورنده خشم) در طول نمایشنامه در قهوهخانه حضورداشته و نارواها را تاب آورده، از جا برمیخیزد ترنا را به دست ممدریزه میدهد و از صحنه خارج میشود.
حضور «آسیدکاظم» هرچند شکسته قامت، امیدی را در دلها زنده میکند که حتی سایه پهلوانی میتواند، اهالی ستم را دچار خوف کند و اما گودویی نیست که هرگز نمیآید و تا ابد همه را منتظر میگذارد.