تحلیلی بر نمایشنامه ای از نغمه ثمینی
«خواب در فنجان خالی» روایت میراث شوم
ایران تئاتر-تهمینه مفیدی: نویسنده برای افزودن بار دراماتیک نمایشنامه از دو عنصر مهم طایفه قاجار، یعنی جنون و قهوه قجری بهره میگیرد تا از نطفه بستن طلسمی سخن به میان آورد که کسی را یارای شکستنش نیست.
«خواب در فنجان خالی» روایت فرامرزِ عکاس و مهتابِ پزشک، زن و شوهری است که تنها بازماندگان تبار قجری و میراث دار شومی روزگارشاناند. آنها مرگ عمه بزرگشان، آقا عمه/ ماه لیلی 120 ساله را برای به دست آوردن میراث اجدادی انتظار میکشند. عمه آقایی که در تمام روزگار زیستش عکسهای خانوادگی را قیچی و تمام تنها را بیسر کرده است. در ابتدای نمایشنامه عمه آقا که گمان میرود مرده است بار دیگر به زندگی بازمیگردد و در پردههای بعدی جوان و جوانتر میشود.
در طول نمایشنامه، زمان در مرز واقعیت و نگوییم رؤیا که کابوس، گم میشود. گمشدگی که در آن از رازهای مگوی خانوادگی پرده برداشته میشود. رازهایی که چون زنجیری به دست و پای بازماندگانش میپیچد و ناگواری سرنوشت را برایشان رغم میزند. ماه لیلی زنی جوان میشود و فرامرز بهواسطه شباهت اجدادیاش در منش، ظاهر و عاقبتش بدل به فرامرز خان میشود و مهتاب به سبب ناکامیاش در عشق و همسانی بیبدیلش به ماهرخ، به قالب او درمیآید. ابتدا تنها لحظاتی این حلول رخ میدهد و دوباره جریان عادی در زندگی دو زوج میانسال برقرار میشود؛ اما در پایان نمایشنامه مهتاب، تمامقد به قامت ماهرخ درمیآید تا وظیفه اجدادیاش یعنی مرگِ فرامرز/فرامرز خان را رقم زند. صحنههای پیوند خورده با اتفاقات روزمره این زوج و گذشته تباهشان به مدد راوی بیهیچ سکته، تصنع و هماهنگ با ساختار روایت پیش میرود.
نویسنده برای افزودن بار دراماتیک نمایشنامه از دو عنصر مهم طایفه قاجار، یعنی جنون و قهوه قجری بهره میگیرد تا از نطفه بستن طلسمی سخن به میان آورد که کسی را یارای شکستنش نیست. جنون که دو خواهر ماه لیلی، ماهرخ هریک سهمی از آن نصیبشان میشود، یکی وارث جنون عاشقِ خود (فرامزخان، شوهر خواهرش) و دیگری در سوزِ عشق شوهر به خواهرش به دیوانگی مبتلا میشود و قهوه که نام آن با مرگ پیوندی دیرین داشته، رسمی کهنه که در آن خاندان قاجار بهمنظور نابودی کسی زهر در فنجانش میریختند و همان مرگوارهگی که نقش و نگارش بر صور واقعهای شوم میدمد.
از دیگر نشانهها و اشارات نمایشنامه میتوان به کهنه شدن وسایل خانه اشاره کرد. همزمان با جوان شدن ماه لیلی وسایل خانه که تا پیشازاین مدرن بودند و در تضاد با کهنگی عمارت، بهتناسب حال زنِ جوان به دوران گذشته رجعت میکنند. در تابلوی نخست، تلویزیون و رادیو بیش از هر چیز کنتراست خود را با قدمت بنا نشان میدهند، وسایلی که برقرارکننده ارتباط اهالی اندرونی با بیرون خانهاند. حالآنکه در ابتدای نمایش از این دو وسیله هیچ استفادهای نمیشود. سپس گرامافون بانوایی دلپذیر به صحنه اضافهشده که پس مدتی با صدایی گوشخراش قطع میشود و بعدازآن رادیو که امضای مشروطیت را از سوی مظفرالدین شاه اعلام میکند و تلویزیون که اگرچه در پردههای نخست بدل به تلویزیونی کهنهشده اما همچنان خاموش است. پس آنچه در این میان اهمیت دارد، صداست. صداهایی که مانند ارواحی نادیده بر خانه آبا و اجدادی حکومت میکنند، صداییهایی حبس شده، رنجور و زجردیده که بیهیچ کالبدی میان کابوسی ناتمام، میان اُروسیها گیرکردهاند و سرنوشتشان اسارت است.
استفاده از اسامی نیز از سر اتفاق نبوده و در حقیقت عنادی وجود دارد میان صاحبان نام، ماهیت و سرنوشتان. ماهرخ که به معنای زنی زیباروست از زیبایی بهرهای ندارد، ماه لیلی که لیلی به معنای شب بسیار تاریک است و ترکیب آن به معنای ماه سیاهترین شب سال به داغ و سیاهی یک خانواده بدل میشود. فرامرز نیز در شاهنامه نام پسر رستم است که به کین خواهی و دادستانی سیاوش به پا میخیزد، حالا آنکه فرامرزِ روایت «خواب در فنجان خالی» بانی رنج و درد اهالی یک عمارت است.
بهرهگیری از اعداد چون 7 (آمده بودم هفت روز بمانم)، 13(زمان مرگ فرامرز خان) نشانههای شر و خیر را بر دوش میکشد؛ اما میتوان در برخی اعداد روایت دیگری را جست. 10 اسفند تاریخ ازدواج فرامرز و مهتاب که به شکست منجر میشود، به تعبیری مصادف با تاریخ برقرار شدن دموکراسی در ایران در 173 پیش از میلاد است و اگر این کنایه را باور میکنیم میتوان گفت این عمارت ابا و اجدادی، ایران است که مردانش در بیرون از خانه برای برقراری آزادی و عدالت میجنگند و در خانههایشان سایه بلند دیکتاتوری و مردسالاری را بر سرزنها میافکنند.