در حال بارگذاری ...
میلر به جبهه‌ی متفقین می‌تازد

آتشباری توپخانه در جبهه‌ی خودی‌ها

در بحران واپسین سال‌های جنگ جهانی دوم، در ویشی فرانسه، نیروهای فاشیست نازی، گروهی از شهروندان فرانسوی را برای بررسی یهودی بودن آنها به آزمایشگاه می‌آورند تا پس از شناسایی یهودیان، آنها را برای زنده سوزی به کوره‌های آدمسوزی اعزام کنند.

ایران تئاتر - بهنام حبیبی: سه مرد و سه زن در فضایی شبیه به انباری‌های متروکه کارخانه، چشم می‌گشایند و خود را در چنگال سرنوشت شوم ناخواسته می‌یابند. این شش نفر، که در طول نمایش همچنین دو نفر دیگر نیز به آنان افزوده می‌شوند، شهروندانی از منطقه ویشی فرانسه‌اند که در طول سالیان تحت اشغال نیروهای آلمانی نازی، توسط ارتش آلمان به طور اتفاقی در سطح شهر شناسایی و برای انجام آزمایش‌ها و بررسی‌های پزشکی به این مکان انتقال‌یافته‌اند تا در صورت یهودی بودن، به کوره‌های آدمسوزی فرستاده شوند و سوزانده شوند. گزینش هوشمندانه‌ی "میلر" از طیف‌های گوناگون این افراد، نه تنها گوناگونی اجتماعی، بلکه گوناگونی و تضادهای جالب روانی و حتی فکری آنان را در یک جامعه به تصویر می‌کشد. یک مرد تکنسین برق، یک مرد تاجر، یک مرد نقاش، یک زن بازیگر، یک زن گارسون رستوران، و زن آخر گدایی کر و لال. در ادامه‌ی داستان نیز "میلر"، یک اشرافزاده ی اتریشی، و یک افسر توپخانه‌ی ارتش فرانسه را به این جمع می‌افزاید تا ترکیب ناهمگون فکری، روانی، و طبقاتی خود را از بین طیف‌های گوناگون جامعه تکمیل کند.
گفت‌وگوی بین دربندهای وحشتزده، از آن جا آغاز می‌شود که پرسش اول و اساسی توسط آنان به بحث گذاشته می‌شود، این پرسش که: چرا ما را به این مکان آورده‌اند؟ اگر هدف، تنها بررسی مدارک بوده است که می‌توانست در خیابان هم صورت پذیرد و اگر نه، چه هدف مهم دیگری در پشت پرده‌ی این بازداشت مبهم وجود دارد؟ تعلیق داستان با این پرسش آغاز می‌شود و در ادامه، با پرسش دوم درباره‌ی یهودی بودن برخی از آنان، این چالش شش نفره قوت بیشتری می‌گیرد و با ورود بحث به جزئیات دیدگاه‌های فکری و سیاسی آنان درباره‌ی انواع دولت‌ها و حضور نیروهای نازی در فرانسه و اشغال سرزمینشان به اوج می‌رسد تا حدی که در برخی موارد حتی به مشاجره و جدل‌های خشمگین نیز می‌رسد. مرد نقاش که نماینده‌ی طیف عموم مردم است می‌گوید: "من نقاشم. مردم نقاشی رئالیستی رو دوست دارن."، که اشاره‌ای است مستقیم به واقعگرایی و گرایش عموم مردم به زندگی واقعی و بدون چالش‌های فکری و سیاسی. مرد تاجر با رفتار بورژوازی خود، تجارت و تولید را از افتخارات خود برای رفاه جامعه برمی‌شمرد و خود را شهروندی بدون مشکل معرفی می‌کند. مرد سوم که تکنسین برق در راه‌آهن آن منطقه است به نوعی نقش سخنگوی طبقه‌ی کارگر را از تریبون احزاب سوسیالیست بازی می‌کند تا جایی که در حین نمایش، زن بازیگر او را کمونیست معرفی می‌کند. زن بازیگر که پیشینه‌ی هنرنمایی در کشورها و شهرهای گوناگونی را داشته است، آلمانی‌ها را مردمی با فرهنگ و درک بالای هنری می‌داند و احتمال فرستادن آنها به کوره‌های آدمسوزی را که پیوسته توسط تکنسین برق عنوان می‌شود، یاوه‌گویی می‌پندارد. زن گارسون رستوران که بر حسب اتفاق با نگهبان فرانسوی این آزمایشگاه آشنایی هم دارد پیوسته در نگرانی پسر کوچک خود است که تنها در خانه مانده است و در انتظار بازگشت مادر است. و زن سوم که گویی کر و لال است و از گدایی روزگار می‌گذراند، تنها شاهد ساکت این جدل چندجانبه است. تم اصلی بحث بین این افراد دربند، اثبات حقانیت هر کدام از آنهاست که در هنگام احساس خطر مرگ از درون هر کدامشان تراوش می‌کند. بحث بین مرد تکنسین و مرد تاجر بر سر این است که هیتلر را طبقه‌ی بورژوازی بر سر کار آورده است و یا طبقه‌ی کارگر و زحمتکش، و نتیجه آن که کدام یک از این دو نفر حق حیات دارند. اما زن بازیگر در این میان، نمادی از امید و رهایی است که با گفت‌وگوهایش با افراد دیگر این جمع، تا لحظه‌ی آخر بر حقانیت خود پای می‌فشارد و به افسر ارتشی می‌گوید: "شما نقشی رو بازی می کنین که اونها براتون در نظر گرفتن، نقش یأس و ناامیدی."، اما در پایان ماجرایش او خود نیز از برگزیدگان اعزام به کوره‌های آدمسوزی می‌شود. آن چه در جریان گفت‌وگوی افسر فرانسوی و اشرافزاده ی اتریشی درمی‌گیرد، چالشی روانشناختی است که در مقیاس اجتماعی نمود می‌یابد و آن هم ادامه‌ی گفت‌وگوی تکنسین فرانسوی در ارزشگذاری طبقاتی جامعه است. افسر فرانسوی اگرچه جدل خود را با اشرافزاده، از محکومیت تبار او به دلیل اقدام جنایتکارانه ی پسرعموی این شخص در کشتار انسان‌های بی‌گناه آغاز می‌کند، اما رفته‌رفته گفت‌وگوی آنها به سمت اقرار افسر فرانسوی به مشکل خانوادگی‌اش با همسرش و نبود عشق در بین آنها میل می‌کند. "میلر" با این حرکت، عدم همسانی در بین اقشار طیف‌های گوناگون این جمع را تا درون خانواده‌ی آنها نیز پیش می‌برد و مرد فرانسوی را به متهمی تبدیل می‌کند که در هنگام سپرده شدن به جوخه مرگ حتی به گناهکار بودنش اعتراف می‌کند آن جا که می‌گوید: "همه‌ی ما یه جور یهودی تو وجودمون هست.". او به اشرافزاده می‌گوید: "ما نمی تونیم با هم دوست باشیم چون با هم فرق داریم.". و این جمله، چکیده‌ی همه‌ی بحث‌هایی می‌شود که بین این جمع هموطن در واپسین لحظات تن دادن به مرگ مطرح می‌شود. شاید "میلر" نیز با کاهش ارزش ماهیت انسانی در بیان جنایت یهودی کشی هیتلر، تلاش دارد تا به اندیشه‌ی اگزیستانسیالیستی مطرح‌شده در آن زمان صحه بگذارد و اندیشه‌ی پوچگرایی نازی‌ها را حتی تا مرحله‌ی نیستی وجود انسان، محکوم کند چرا که در این جنایت، انسان‌ها به دلیل ماهیت اعتقادی خویش، وجود خود را به جوخه‌ی مرگ می‌سپارند.
در جبهه‌ی اضداد اما جریانی دیگر برقرار است: بین دکتر که نماینده‌ی برگزیده‌ی اندیشه‌ی نیستگرایی هیتلر است و با تأکید بر حقانیت خود می‌گوید: "قانون این جا منم."، و افسر ارتش آلمان که خود زخمی از جنگ است و در برزخی فکری و روانی بین درستی یا نادرستی مسیرش در همراهی نازی‌ها، از سویی با زندانیان دربند در جدل است و از سویی با دکتر آلمانی آزمایشگاه. او در تردید وجود یا عدم وجود انسان، درگیر است جایی که با اشاره به اختیار انسان‌ها در جنگ به دست انسان‌های دیگر می‌گوید: "آیا انسان وجود داره؟". این جمله، نماد کامل تفکر برتری قدرت‌های توتالیتر در اختیار مرگ و زندگی نیروهای مخالف اجتماعی را به نمایش می‌گذارد. اشاره‌ی افسر آلمانی به طور غیر مستقیم به مانیفست انسان برتر هیتلر در نسل کشی‌های او در جوامع مختلف به ویژه درباره‌ی یهودیان است.
"حادثه در ویشی" "آرتور میلر" با چالش گروه‌های گوناگون اندیشگی و اجتماعی در هنگام گزینش مرگ و زندگی انسان، بی‌اختیار داستان "دوازده مرد خشمگین" هموطنش "رجینالد رُز" را به یاد می‌آورد که او نیز با آفرینش موقعیتی زیرکانه، نبود همسانی و یکدستی در اندیشه و رفتار لایه‌های گوناگون جامعه را به سخره می‌گیرد. نزدیکی نگارش "رُز" در 1954 و نگارش "میلر" در 1964، یعنی با اختلاف اندک ده سال، و وجود شباهت‌های بسیار در گزینش و چینش نیروهای متضاد در چالش اجتماعی این دو داستان، آغاز چالش‌های اومانیستی در شکل‌گیری جبهه‌های نیرومند اجتماعی را گوشزد می‌کند، چالشی که در جوامع دموکراتیک غربی از اواسط سده‌ی بیستم رنگ گرفت ولی در جوامع توتالیتر و عقب‌مانده همچنان بیرنگ و ناپیدا بود.
"منیژه محامدی" در اجرای "حادثه در ویشی" به خوبی کارکترهای مخالف را در کنار یکدیگر به نیروهای متضاد اجتماعی بدل می‌کند. آفرینش فضای ترس و وحشت از مرگ در آن پستوی آزمایشگاه نازی‌ها به خوبی انجام می‌پذیرد. میزانسن موومانی بازیگران در موومان های حرکتی صحنه‌ای و میزانسن های ساکن آنها در لحظات ترس و فرو رفتن در اندیشه‌ی مرگ، به خوبی شکل می‌گیرند. حرکت بازیگران و اشغال فضاهای صحنه به تنوع خوبی در اجرای این نمایش پُر پرسوناژ تبدیل می‌شود. اما به نظر می‌رسد نمایش در آفرینش فضای ترس و دلهره از ورود به آزمایشگاه مرگ، موفق‌تر از برگزاری میزگرد سیاسی و اعتقادی و اجتماعی عمل می‌کند. آن چه شایسته‌ی بازنگری است، پررنگ‌تر شدن جنگ، بین مواضع اندیشگی و فلسفی جنگاوران این داستان است، که در واقع منظور نظر اصلی نویسنده نیز همین است.
بازیگران نمایش "حادثه در ویشی" در ارتباطی خوب و سنجیده، گروهی از منتظران مرگ را شکل می‌دهند که در عین ناباوری مرگ، همچنان بر مواضع فکری و اعتقادی خویش اصرار دارند. ابراز حس ترس و تردید در لحظات ماندن یا نماندن بر سر اعتقادات و اندیشه‌های سیاسی و مذهبی و اجتماعی، از ویژگی‌های درخشنده‌ی بازیگران این نمایش است.
طراحی صحنه نمایش "حادثه در ویشی" جای بحث بیشتری دارد. فضای رئالیستی اتاق انتظار مرگ به لحاظ فرم و متریال دیوارها که نشانگر محیطی بازمانده از جنگ است، قابل قبول است، اما نورپردازی صحنه با نور یکدست عمومی و بدون هیچ طراحی و هدف ویژه‌ای، از رئالیستی بودن فضا قدری می‌کاهد. خروجی دایره‌ای شکل فضا که به کریدوری عرضی متصل می‌شود و با چند نوار نایلونی شفاف بسته می‌شود، هیچ فضای تعریف‌شده‌ای را به مخاطب معرفی نمی‌کند و این روش خروج بازیگر از پس نوارهای نایلونی شفاف، جای پرسش دارد. اگرچه افکت دیداری و شنیداری هنگام خروج هر متهم، با پرتاب نور لحظه‌ای و صدای شلیک گلوله در حالت ایستایی بازیگر هم، کمی نمایش را از رئالیسم جاری‌اش خارج می‌کند.
"حادثه در ویشی"، با لایه‌ی رویدادی - تاریخی در روبافت خود و با لایه‌ی اجتماعی - فلسفی‌اش در زیربافت خود، به بررسی و بیان تفاوت‌ها و تضادهای درونی جامعه‌ی فرانسه می‌پردازد. "میلر" در این اثر خود با هوشمندی و زیرکی، وجود طیف‌های موافق و مخالف اندیشه‌ی نژاد برتر نازیسم را در جوامع اومانیستی به ظاهر متمدن به چالش می‌کشد. "حادثه در ویشی" نمادی از وابستگی‌های روانی و درونی انسان به نیروهای هویتساز  درونی‌اش است، که با ابراز ماهیت‌های گوناگون، به ایجاد اصالت‌های متفاوت سیاسی و اجتماعی و حتی اعتقادی می‌انجامد.




مطالب مرتبط

نگاهی به نمایش «بنگاه تئاترال» نوشته علی نصیریان و کار هادی مرزبان

شورش دوباره مبارک بر اربابان ریاکار
نگاهی به نمایش «بنگاه تئاترال» نوشته علی نصیریان و کار هادی مرزبان

شورش دوباره مبارک بر اربابان ریاکار

بهنام حبیبی: نمایش ایرانی همواره و در همه شرایط اجتماعی ایران، با گونه‌های مردمی‌اش موردپذیرش تماشاگر ایرانی بوده است. از آن زمان که بر حوضی فرش‌شده در حیاط خانه، تماشاگرش را بر ضد حاکم ریاکار آگاه ...

|

نظرات کاربران