بهشت چیزی نیست جز اقیانوسی مملو از جوکهای غیر قابل فهم
خانهای پاکیزه بر ساحل اقیانوس خنده
یک خدمتکار برزیلی به خانه یک زوج پزشک در آمریکا میآید و آن جا را از نیروهای ناشناختهی خنده سرشار میکند.
ایران تئاتر - بهنام حبیبی: "ماتیلد" دختر جوان برزیلی، پس از مرگ پدر و مادرش به آمریکا مهاجرت میکند تا در آن جا به کار خدمتکاری خانه بپردازد. پدر و مادر "ماتیلد" زوجی بودهاند که تا سن حدوداً شصت سالگی تن به ازدواج با هیچ کسی ندادهاند تا همسری را بیابند که با جوکهایش بتواند آنها را به ازدواج ترغیب کند. "ماتیلد" بازگو میکند که هنگامی که هفت سال داشته است جوکی را از پدر و مادرش میشنود که معنی آن را نمیفهمد و مادرش به او میگوید که هنگامی که سیزده ساله شد میتواند معنی آن جوک را درک کند، ولی "ماتیلد" که سالهاست سیزدهسالگیاش را گذرانده است همچنان آن جوک را نمیفهمد. این مقدمات، همگی اشارهای است بر این حقیقت که انسان در هر موقعیت سنی و شخصیتی میتواند دلایلی را برای خنده و شادی در پیرامون خود بیابد. "چارلز" و "لین" زوج پزشک آمریکایی که به تازگی خدمتکار خود را از دست دادهاند، "ماتیلد" را برای کارِ خانهشان استخدام میکنند. "لین" دربارهی پاکیزگی خانهاش بسیار سختگیر و دقیق است اما "ماتیلد" علاقهی چندانی به برق انداختن کفِ خانه ندارد. در این بین، "ویرجینیا" خواهر "لین" که بیشترین علاقهی زندگیاش به پاکیزگی و شستوشو است با "ماتیلد" آشنا میشود و به جای او به کار پاکیزگی خانه میپردازد و در ازای این کار، تنها از "ماتیلد" میخواهد تا با او معاشرت نماید و او را از تنهایی درآورد. گرهافکنی داستان از جایی آغاز میشود که "چارلز" در بیمارستان، عاشق "آنا" یکی از بیماران خود میشود که زنی مسنتر از خود اوست و تحت عمل جراحی او قرارگرفته است. "چارلز" دلیل ازدواجش با "آنا" را گرایش و باور جدیدش به مرامی عنوان میکند که طبق آن، اگر انسان در هر موقعیت از زندگیاش همزاد خود را بیابد باید حتماً با او ادامهی مسیر زندگیاش را طی کند. "لین" تصمیم میگیرد تا از "چارلز" جدا شود و "آنا" همسر جدید "چارلز" را به خانهی خود راه ندهد. "چارلز" و "آنا" در خانهی دیگری زندگی میکنند و "چارلز" برای یافتن داروی درمان سرطان "آنا" به آلاسکا میرود تا درخت "تو" که شفابخش بیماری سرطان است را با خود بیاورد. "آنا" که آخرین لحظات زندگیاش را درک میکند از "ماتیلد" میخواهد تا جوکی را که باعث مرگ مادرش شده بود برای او تعریف کند تا او نیز با شنیدن این جوک از دنیا برود. "ماتیلد" نیز جوک را در گوش "آنا" بازگو میکند و "آنا" پس از شنیدن جوک و خندیدن بسیار زیاد، جان میسپارد. "لین" برای ویزیت "آنا" به نزد او میرود و آن جاست که در پی معاشرت با "آنا" درمییابد هنوز "چارلز" را آنطور که باید، نمیشناسد، جایی که میگوید: "من حتی نمی دونستم صورت چارلز قابلیت نگاههای دیگه هم داره.". مسیر رویدادی و دیالوگی داستان به سمت بازشناخت بیشتر انسان در راستای زدودن کدورتها و وسواسها و عقاید دُگم پیشفرض انسان، پیش میرود. "آنا" سیبی را به "لین" میدهد و به او میگوید مهم نیست که سیب را چه کسی چیده است، بلکه مهم خوشمزه بودن سیب و خوردن آن است. بیان نشانهای و تصویری نویسنده در تأکید بر شناخت درون و بهره بردن از همهی آن چیزی است که در زندگی در پیرامون ما قرار میگیرد اما انسان تنها گوشهای از این همه انگیزههای شادی و خوشبختی را میبیند و دریافت میکند در حالی که اگر بتواند عقاید و خرافات پیشفرض ذهنش را بزداید میتواند اقیانوسی از انگیزههای خوشبختی را در کنارش بیابد و با هر آن چه در مسیر زندگیاش قرار میگیرد احساس شادی و خوشبختی کند. "ماتیلد" در بیان طنز زایش خود بازگو میکند: "اول خندیدم، بعدش نفس کشیدم، تازه بعدش زدم زیر گریه!".
کارگردانی "خانه پاکیزه" در نهایت دقت و پاکیزگی انجام شده است. میزانسن کافی و لازم برای همهی قطعات نمایشی و دیالوگی، چینش منظمی از فرم های بدنی و دیالوگهای خندهآور و حسهای شادی و غم را به مخاطبش ارائه میکند. تنوع در میزانسن موومان های حرکتی و ساکن و ساخت تابلوهای صحنهای زیبا و به موقع، فضای لازم برای شادی و هیجان تماشاگر را فراهم میکنند.
بازیگران "خانه پاکیزه" اجرایی به یادماندنی را در کارنامهی کاریشان درج میکنند. هماهنگی و پاسکاری و رابطهی بدن و بیان و حس بین بازیگران این نمایش شایستهی ستایش است. توانایی بازیگران نمایش در آفرینش خنده و شادی در تماشاگر، امتیاز بزرگی برای این گروه است.
طراحی صحنه "خانه پاکیزه" در مینی مالیسم خود همچنان دارای تنوع کاربری و آفرینش است. طراحی هوشمندانهی دکور و اکسسوار همهی امکان لازم برای میزانسن های حرکتی و فضاسازیهای نمایشی را به گروه میدهد. نورپردازی ساده ولی مناسب این نمایش نیز از شایستگی بالایی برخوردار است.
"خانه پاکیزه" به مخاطبش سیب پیشکش میکند، سیبی با طعم عشق و بوی شادی. "خانه پاکیزه" با زدودن عقاید مرسوم و انگیزههای نهادینهشده در روان کارکترش، او را از جهنم بیهدفی و بی انگیزشی، به بهشت آسودگی و شادی درونی از زندگی در کنار دیگران میبرد، به جایی که "ماتیلد" میشناسدش: "بهشت چیزی نیست جز اقیانوسی مملو از جوکهای غیرقابل فهم!"