یادداشتی بر نمایش «مجلس ترحیم برای یک اعدامی»
ما همه متهمیم
ایران تئاتر-صوفیا نصرالهی: برونگرایی بهاندازه، شوخطبعی بهاندازه و آیتمبندی درست از ویژگی های این نمایش است.
تئاتر «مجلس ترحیم برای یک اعدامی» پیش از هر چیزی میتواند نشان بدهد پتانسیل جوانانی که وارد کار تئاتر شدهاند چقدر زیاد است و چقدر باید جدیتر گرفته شوند. نمایش باوجوداینکه پیداست کار مستقل و جمعوجوری بوده آنقدر از استانداردهای متن و کارگردانی و بازیگری برخوردار هست که شایسته بود در سالنی بهتر اجراهای بیشتری داشته باشد. ولی در حال حاضر با توجه به تعدد نمایشها و اینکه اتفاقاً روزبهروز به تعداد افراد شاخصی که پا به عرصه تئاتر میگذارند افزوده میشود، همینکه بالاخره این نمایش فرصت اجرا پیداکرده هم غنیمت است.
برای دیدن «مجلس ترحیم برای یک اعدامی» دلایل زیادی وجود دارد. اولین و مهمترینش به نظرم زمان نمایش است؛ یعنی کافی است 50 دقیقه در سالن بنشینید. کوتاهی نمایش بهخودیخود امتیاز محسوب نمیشود اینکه بهعنوان اولین نکته به آن اشاره میکنم به این دلیل است که در روزهایی که شاهد تئاترهای بالای دو ساعت هستیم (که تعدادشان هم کم نیست) و اکثرشان برای اینکه بتوانند کل زمان تماشاگر را در کنترل خودشان نگهدارند مجبورند به لطایفالحیلی متوسل شوند که خیلی اوقات از ارزش تئاتر و نمایش کم میکند، زمانبندی درست با توجه به موادی که متن در اختیار نمایش قرار میدهد امر ضروری و مهمی است. نمایشهایی را دیدهام که کل ماجرایشان میتواند در سهربع جمع شود و سه ساعت طول میکشند. برای آن دو ساعت و ربع اضافه هم چون متن توان کافی ندارد مجبورند از موسیقی، فضاسازیهای عجیبوغریب یا در بهترین حالتش المانهای تماشاگرپسندی که به مخاطب هیجان کاذب میدهد استفاده کنند. «مجلس ترحیم برای یک اعدامی» دقیقاً بهاندازه است. نه زمان کمتر و نه بیشتری طلب نمیکرد. این نگهداشتن اندازه و اینکه طراح و کارگردان نمایش، بهاصطلاح ترازو و میزان دستش بوده بهجز زمانبندی در بقیه نکات مثل بازیها هم خودش را نشان میدهد. برونگرایی بهاندازه، شوخطبعی بهاندازه، آیتمبندی درست همه نشان میدهد احسان بیات فر، طراح و کارگردان نمایش از چه درک و دریافت درستی نسبت به صحنه و نمایش برخوردار است. متن کار بهعنوان اولین نمایشنامه محمد سعید پناه خیلی جذاب است. اگر کتاب «من یکشورشی هستم» عباس سما کار را خوانده باشید متوجه شباهتهایی در روایت و قصه میشوید. عباس سما کار در کتابش بانام «من یکشورشی هستم» مینویسد که چطور قرار بوده همراه با رضا علامه زاده در روز تقدیر از علامه زاده بهعنوان یک فیلمساز در وزارت فرهنگ و هنر، رضا پهلوی را گروگان بگیرند. ماجرای گروگانگیری که البته هیچوقت اجرایی نمیشود. اسلحهای که هیچوقت به دستشان نمیرسد اما نقشهای که لو میرود و نتیجهاش اعدام گلسرخی و دانشیان و حبس ابد برای سما کار و چند نفر دیگر است که با پیروزی انقلاب اسلامی آزاد میشوند. اینجا درصحنه با یک متهم طرف هستیم که داستانش تقریباً مشابه جریان سما کار است. متهم در حین بازجویی قصهاش را تعریف میکند. بازجویی که فقط صدایش شنیده میشود و مردی که فقط قدم میزند و صدای انعکاس قدمهایش دلهره و ترس اتاق بازجویی را تداعی میکند. بعد شاهد یک نمایش در نمایش هستیم. این قرار است صحنه تمرین یک نمایش باشد. صدای بازجو در اصل صدای کارگردان است؛ و مردی که قدم میزند بازیگر فرعی که دوست دارد جای بازیگر نقش اول را بگیرد. این رفتوآمد بین پشتصحنه نمایش و رابطه دو بازیگر و صدای کارگردان و قصه نمایش و رابطه متهم و بازجو گسترش پیدا میکند و حالا متهم/بازیگر نقش سربازی را که قرار است تیر خلاص بزند همبازی میکند. یکجور درهم تنیدگی جهان واقع بازیگر با جهانی که باید در آن نقش بازی کند. همذاتپنداری با متهمی که تحت سلطه بازجو/کارگردان است و تمایل به کشتن/کنترل کار را به دست گرفتن. از زاویه دیگر اگر صحنه نمایش را فراموش کنید این دوقطبی متهم و سرباز است. آنکه کشته میشود و آنکه میکشد. کابوسها، ترسها و جهان سیاه پیش روی هردویشان خیلی شبیه است. انگار فقط نمای نقطهنظر تغییر میکند. همه اینها به لطف بازی درخشان احسان بیات فر روی صحنه زنده میشود. با صحنهآرایی بهشدت مینی مال. لحن و فضای بهشدت کنترلشده و استیلیزه. بدون شلختگی و اضافهکاری. بیات فر نشان میدهد با یک صندلی و یک میز و چند کاغذ و یک چراغ و نورپردازی بسیار مینی مال چقدر میشود فضای کار را خوب درآورد. میماند یک حسرت. پایان نمایش حیف میشود. پایانی که زیادی توضیحدهنده و افشاگر است. راستش میگذارمش پای اینکه گروه خیلی جوان هستند و شاید هنوز اعتمادبهنفس کافی برای یک پایان گزندهتر را ندارند. ایده آلش این بود که پایان نمایش استحاله بازیگر جوان باشد در دو نقش متهم و سرباز که هرکدام سویهای از زندگی خودش در واقعیت هستند. مزدوری که مجبور است تیر خلاص بزند و مختاری که درنهایت شکست میخورد. همانطور که آخر کار تیر خلاص را کارگردان به جوان بازیگر میزند.
پینوشت: برای آنهایی که ممکن است اهل نمایش باشند و اهل موسیقی نه آهنگی که پایان کار شنیده میشود اسمش «آهنگ زندان» است: prison song؛ و به قول مسعود کیمیایی در فیلم «اعتراض»: مگر نه اینکه همه دنیا یک چهاردیواری است؟ چهاردیواری برای متهم، سرباز و بازیگر. هر سه.