نگاهی به نمایش”رویای بسته شده به اسبی که از پا نمیافتد”: در جستوجوی رویای از دست رفته
آروند دشتآرای در ”تجربه”ای در کارگاه نمایش ـ که به درستی جایگاه چنین کاری است ـ میتواند به درک درستی از متن برسد و تماشاگر را درگیر مفاهیم آشکار و پنهان اثر کند.
در جستوجوی رویای از دست رفته
نگاهی به نمایش”رویای بسته شده به اسبی که از پا نمیافتد; نوشته:محمد چرمشیر
کارگردان: آروند دشتآرای
محمد عبدی
رویکرد محمد چرمشیر به مسائل و مفاهیمی به اصطلاح”عمیق” دربارة هستی، زیستن، خدا، اساطیر و بهشت زمینی/ بهشت آسمانی، نتایجی کاملاً در تناقض به همراه داشته است؛ گاه متنهایی بسیار شعاری و سطحی و گاه نمایشنامههایی بسیار درخشان. خوشبختانه ”رویای بسته شده به اسبی که از پا نمیافتد” از نوع دوم است؛ نمایشی پر از دغدغههای انسانیای که به زیبایی پرداخت شدهاند. همه چیز خوشبختانه در قالبی فارغ از هر نوع شعار پرداخت شده است. در نتیجه کریستف کلمب ـ کاشف آمریکا به عنوان سرزمین رویایی بشر ـ بیآنکه در سطح باقی بماند، آشکارا نمادی است ـ بخوانید موقعیتی است ـ که انسان درگیر با مفاهیم اساسی هستی و در عین حال دربند ـ به هر دو شکل و به هر دو معنی؛ در بند وسوسههای شیطانی و اسیر جابرانی که خود را آینه تمام نمای حقیقت و خدا میدانند ـ را به نمایش میگذارد. به همین با یک موقعیت دیدنی روبروئیم که در عین رویکرد اجتماعیاش، کاملاً درونی و انسانی هم هست: از سویی به تقابل قدرت و مفهوم آزادی اشاره دارد(بیآنکه به دام شعارهای سطحی درغلتد) و از سوی دیگر درونیات شخصیتی پیچیده را در موقعیتی بغرنج به بهترین شکل رو در روی مخاطبش قرار میدهد. انسانی که از هر سو مورد هجوم است: هم از سوی شیطان ـ به شکل اسطورهایاش ـ و هم شیاطین روی زمین. از این حیث نمایش میتواند به رغم انبوهی حرفهای”بزرگ” و”عمیق” ـ که میتواند هر نمایشی را به قعر بکشد ـ سربلند بیرون میآید.
از سویی خوشبختانه متن با اجرای در خوری هم همراه است. آروند دشتآرای در ”تجربه”ای در کارگاه نمایش ـ که به درستی جایگاه چنین کاری است ـ میتواند به درک درستی از متن برسد و تماشاگر را درگیر مفاهیم آشکار و پنهان اثر کند. همه چیز به شکل درستی غیرعادی است. قرار نیست با نمایشی معمول روبرو باشیم؛ و خوشبختانه این غیرعادی بودن چندان عامرانه به قصد متفاوت بودن نیست. به یک معنی چنین متنی اجرایی غیرعادی میطلبد، اما نه ادایی. در نتیجه اغلب شگردهای به کار رفته، متناسب با متن ـ از سویی و از سوی دیگر ـ به هیچ عنوان برای مرعوب کردن تماشاگر نیست. فضای ساخته شده مهمترین امتیاز است. پارچهای قرمز سطح زمین را پوشانده و این سرخی ـ نشانهای از خون و نماد خشونت ـ رنگ موتیف اثر است که در قسمتهای مختلف به کار آن میآید؛ از ترکیب عمومی رنگها(که جز سرخی و سیاهی آن به چشم نمیآیند) تا بومی که فقط خطوط قرمز روی آن چشم را متوجه خود میکند( و انسان جز سرخی خشونت چیزی را بر بوم زندگیاش نقش نمیزند) و حتی رنگ لاکهای انگشت دختری که دستهایش روی تابلو در حرکت است که در عین رجوع به مضمون مورد اشاره، به شکلی به شهوت ـ دیگر مضمون نهفته در اثر ـ ارجاع دارد( توجه کنید به حرفهای این بخش)؛ درباره سیب و گاز زدن به آن که آشکارا اشارهای است اسطورهای به آدم و حوا؛ از سویی به مفهوم گناه و شیطان مربوط است و از سویی به دغدغهها و وسوسههای انسانی اشاره دارد.)
از طرف دیگر نورهای سرخ به کار رفته در جهت مضمون اثر کارآیی بیشتری را ایجاد میکند(نگاه کنید به صحنههای رویارویی در زندان، که نورهای غریبی از منابع سرخ رنگ صورت شخصیت را در هالهای از وهم و تردید روشن میکند و در عین حال ـ به خاطر موقعیت مورد اشاره؛ در زندان ـ به خشونت حاکم بر صحنه میافزاید) و اصلاً نور و تاریکی در یکی از بهترین اشکال خود مورد استفاده قرار میگیرند: هر جا که لازم است کاملاً به گفتار تکاندهنده درباره خداوند گوش بسپاریم، فضای تاریک این موقعیت را برای ما فراهم میآورد و هر جا که با انبوهی از تردیدها و وسوسههای شخصیت اصلی روبروئیم، استفاده اط نور مختصر ـ و صدا ـ موقعیت لازم را برای ما فراهم میآورد و هر جا باید واقعیت عریان اتفاق را ببینیم، نور کاملاً روشن میشود. همین طور ایده استفاده از پرده و اتفاق افتادن برخی وقایع در درون آن که به شکل یک صفحه باز شده، فکر جالب دیگری در راستای مضمون است؛ از سویی حفره میان آن آلودگیها، تردیدها و وسوسهها را به خاطر میآورد و یادمان هست که حفره شکنجه گاهی هم هست.
وجود دو نوازنده در صحنه با دو ساز مختلف (یکی شرقی و یکی غربی؛ با انبوهی مفهوم که از شرقی و غربی بودن ـ با رجوع به بهشت آسمانی و بهشت زمینی ـ به همراه دارد) اشاره دیگری است از انبوه اشارههای مستتر در نمایش به که گاه از فرط تجمع از چشم تماشاگر پنهان میمانند.