نگاهی به نمایش «وهزار سال و یک روز» نوشته و کار عباس کریمی
نداشتن شخصیتهای خاکستری
ایران تئاتر، رضا آشفته: «و هزار سال و یک روز» نمایشی تاریخی- مذهبی است و به حواشی زندگی و شهادت امام رضا (ع) میپردازد.
در این نمایش بر آن هستند که روزگاری را که در آن ورود امام رضا از مدینه به مرو و بعد شهادتش در مشهد در نزدیکی سناباد فعلی اتفاق میافتد، مرور شود. البته این مرور نه مستقیم که غیرمستقیم و در زندگی یک باغبان و دخترش انجام میشود.
نمایش با ورود یک سردار و یک سرباز از حکومت عباسیان آغاز میشود که به دنبال قاتل امام رضا میگردند. آنها به لحاظ سیاسی میخواهند این شهادت را بهدوراز تصمیم خواست و ارادۀ حکومت عباسیان تلقی کنند بنابراین در اینسو و آنسو به دنبال سوژهای هستند که بشود بهتر این نسبت را به آنها داد؛ و چه کسی بهتر از باغبانی که با انگورهای باغ او امام را مسموم و به شهادت رساندهاند. از همان آغاز هم بدون چونوچرا به دنبال اعتراف گرفتن هستند که باغبان زیر بار این جنایت و کشتن برود و اقرار به گناه کند اما او که بیگناه هست و این باغ را به یمن حاکم وقت ساختهوپرداخته است که از گلستان و میوههایش حظ ببرند و حالا چنین نسبت ناروایی دادن چندان عادلانه نیست که بیرحمانه هم هست بهویژه برای آنان که علاقهای نیز به امام شهیدشان دارند.
این روزها ریشه درگذشتهای دارد که امام رضا قرار بوده به ایران واردشده و تا مرو و پذیرش حکومت آنجا پیش برود اما انگار این ولیعهدی چندان به مذاق امام خوش نیست که بخواهد با حکومت جابر و فاسد عباسیان که دشمن امامان شیعه نیز هستند، همداستان شود؛ بنابراین این سفر حربهای است که او را به شهادت برسند و این تهدید قدرت را از بین ببرند.
حالا امام آمده و شهید هم شده اما حکومت به دنبال عامل قتل است و دارد اذهان عمومی را از توجه به حکومت پاک میگرداند. این دو مامور حکومتی در این خانه به بازی گرفته میشوند چون ترنج دختر باغبان که مکتب رفته است و بسیار باهوش بلد است چگونه اینها را به بازی بگیرد.
دراینبین زن پیکی از فرط تشنگی به این خانه پناه میگیرد که این بار با شهادت امام مواجه شده است و او در روزگاری دیگر به اینجا پناه آورده که در آن زمان امام هنوز در مدینه بوده و در آستانه حرکت بهسوی مرو بوده است. او رابط امام و شیعیانش در خراسان است انگار و حالا با دیدن ترنج از او حال دختر نداشتهاش را میپرسد که در همان روزگار بهدروغ و از شدت ترس خود را حامله فرض کرده است و با رفتن این پیک، سردار این شوی نکردن و فرزند داشتن ترنج را دستاویزی برای زناکار بودن و اعدام و زندانش در نظر میگیرد و باغبان برای گریز از آن میخواهد به دنبال چوبدستی باشد که بیابد و دخترش را خود تنبیه کند که مایۀ آبروریزی است؛ اما ترنج هم بیکار نمیایستد و به دنبال ترفندی است که بتواند از این مهلکه بگریزد. او سرباز را خام خود میکند و به بازی میگیردش که عاشق هم باشند و ازدواج کنند و حتی اگر شده است سردارش را بکشد و با دختر بگریزند برای یک زندگی بهتر... سردار هم سر میرسد و به خام شدن سرباز پی میبرد و حالا تصمیم میگیرد که در نافرمانی سرباز او را بکشد اما هر دو کشته میشوند و... و شاید حالا سربازان دیگری به دنبال اینان بیایند که باید جسدهایشان گموگور شوند.
این متن هنوز جای دارد که درام شود چون قهرمان و ضدقهرمان خیلی سهل باهم مواجه میشوند و خیلی راحت فلاش بکها در خط سیر اصلی درام قرار میگیرد که باید این برهم ریختن زمانی هم دلایل محکمی داشته باشد و هم به لحاظ ساختاری نیز با تأکید بیشتری شکل بگیرد. ترنج بسیار باهوش است و باسواد بودن اش هم در آن سالهای آغازین حکومت اسلامی چندان منطقی نیست و دانستن علوم یونانی هم مزید بر علت میشود که کمتر باورش کنیم. ایکاش به همان هوش و زرنگیاش بسنده میشد. هرچند که در نوشتن از آثار بیضایی تأثیر گرفتهشده و بهویژه مرگ یزدگرد اما در پردازش متن هنوز ریزهکاریهای بسیار هست که برای تبدیلشدن به درام باید روی این متن عباس کریمی کار کند. در ضمن زبان متن نیز نیازمند بازنگری و پالایش اساسی است نمیشود به هر دری زد و از هر واژه و مثل و متلی آورد بیآنکه به موقعیت مکانی و تاریخی آن بیتوجه ماند. شاید شاهنامه فردوسی و تاریخ بیهقی و حتی رمانهایی چون کلیدر و جای خالی سلوچ محمود دولت آبادیمی میتوانست منابع زبانی خوبی باشند چون خراسان قدیم و زبان دری هنوز هم در این منطقه حفظشده است و اینکه منابع درستی برای یکزبان منطقی و پالایششده به شمار خواهند آمد.