نگاهی به نمایش «ترن» به نویسندگی و کارگردانی حمیدرضا آذرنگ
سفر به دیروز و امروز سرگذشت آدمها
ایران تئاتر،عباس عبدالعلیزاده: «ترن» نام نمایشی به نویسندگی و کارگردانی حمیدرضا آذرنگ است. این نمایش با محور قرار دادن کشف پیکر شهدای جنگ، آسیبهای اجتماعی ناشی از جنگ را در سطوح مختلف به نمایش میگذارد.
آذرنگ با حضور یک نویسنده بهعنوان کسی که سرنوشت همه آدمهای داستان در دستش قرار دارد نمایش را آغاز میکند. متنهای این نویسنده همیشه دارای لایههای پنهان معنی و محتوا است و در نمایش «ترن» با حضور یک نویسنده روی صحنه بسیاری از این لایهها به سطح میآید و توسط بازیگر نقش نویسنده به آنها اشاره میشود. او همان ابتدا در قالب توصیه برای نویسندگی در حقیقت توصیههایی به کسانی میکند که میخواهند اموری را مدیریت کنند که یک وجه آن حضور انسان است. وقتی میگوید برای نوشتن از خودکار استفاده کنید زیرا غلطها را نمیشود پاک کرد و بلافاصله آن را با خصلت مدیریت جنگ شبیه میداند از همان ابتدا به مخاطب میگوید اگر قرار است روزی در جنگی شرکت کنید مراقب غلطهایتان باشید. آذرنگ این توصیه را در یادداشتی که در بروشور نمایش منتشرشده با تأکید چنین بیان میکند: «هرکدام از ما بدون اینکه قلمبهدست بگیریم...خیلی سرنوشتها را رقم میزنیم...به خیلیا حق زندگی میدیم و از خیلیا حقوق حقه شون رو سلب میکنیم... حسرت ننوشتن خیلی شریفتر از افسوس کاش نمینوشتمه...». او علاوه بر اینکه نقدی بر جنگسالاران پدیدآورنده جنگ دارد در خلال نمایش نشان میدهد چگونه سرنوشت انسانهای مختلف بهواسطه تصمیم یک فرد تحت تأثیر قرار میگیرد.
هرچند نویسنده نمایش «ترن» ادعا میکند تم نمایش را از ابتدا مشخص نکرده اما از نشانههای مختلف میتوان دریافت که آذرنگ در نمایش «ترن» نیز در کنار تقدیر از ایستادگی و مقاومت در جنگ عراق علیه ایران در جایجای آن زنهاری دارد برای کسانی که بخواهند گزینه جنگ را برای حل مناقشات انتخاب کنند. جنگ ما هشت سال طول کشید و بر کسی پوشیده نیست که پیامدهای جنگ هنوز پس از گذشت 36 سال از آغاز و 28 سال از پایان آن خانوادهها و جامعه را تحت تأثیر خود قرار داده و میدهد.
تنهایی یک نویسنده و نویسنده تنهاییها
ماجرا ساده شروع میشود. پیکر هفت شهید گمنام کشف میشود و مقرر میشود این شهدا بر روی تپهای زیبا و خوش آبوهوا به خاک سپرده شوند. تشییع پیکر شهدا وسیلهای میشود تا مخاطب را با خود به لایههای مختلف زندگی خانواده شهدا، مفقودین، جانبازان و حتی متولیان امور امروز آنها ببرد. هرچند ترن حامل پیکر هشت شهید مفقودالاثراست و قرار است آنها را از آسمان به زمین بیاورد ولی درواقع این تماشاگران هستند که سوار بر ترن به دنیا دیروز و امروز سرگذشت آدمها در جنگ سفر میکنند.
در این اثر نام نویسنده «غلامحسین تنها» انتخابشده. انتخاب این نام نیز پیامهایی را از نویسنده حقیقی اثر به ما منتقل میکند. او «تنها» است. شاید در تصمیمگیری روزگاری تنها نبوده اما برای پاسخگویی به آنچه عمل کرده تنها است. نویسنده «تنها» ی نمایش «ترن» خداوندگار صحنه هم هست و میتواند سرنوشت آدمها را تعیین کند. این را خودش میداند اما مادر یکی از شهدا (غلامرضا) که اکنون فوت کرده از نویسنده درخواست میکند تا اجازه دهد پسرش (غلامرضا) بتواند همسرش (پدر شهید) را در آغوش بگیرد. زن تأکید میکند که نویسنده میتواند این کار را بکند و این مقدمهای میشود تا نویسنده در پردههای بعدی آسانتر زمینیها و آسمانیها (شهدا) را باهم روبرو کند.
حمله به کاسبان امروز
گفته میشود پیکر یک فرمانده با 6 نفر از نیروهایش پیداشده اما ما 8 نفر را درصحنه میبینیم. این افراد هریک بهنوبت از ترن پایین میآیند و قصهای روایت میشود. پیشازاین روایت اولین تیر نقد نمایش دامن کاسبان امروز کاروان شهدا را میگیرد. در این پرده دو مهندس را میبینیم که بیتوجه به حقوق مردم تلاش میکنند با بزرگ کردن غیرضروری پروژه تشییع شهدا نمدی برای کلاه خود بجویند. بعدتر و در پردههای بعدی میبینیم که این دو مهندس هیچ ابایی از ضایع شدن حقوق انسانها و حتی جان آنها ندارند. درحالیکه در جایجای نمایش سخن از اهمیت امانتداری در زندگی و کلام شهدا دیده میشود، دو مهندس ما بویی از این خصلت نبردهاند و تا وقتی مجبور نمیشنود هیچ توجهی به کارگر افغانی مصدوم شده نمیکنند. بحثهای کاسبکاران دو مهندس پیمانکار تشییع شهدا با مسئول امور شهدا از بحث درباره تعداد روزهای کرایه یک تریلی شروع میشود و این کاسبی با چانه زدن برای استفاده نکردن از بالگرد تا پایان نمایش ادامه دارد. دو مهندس در حالی بویی از امانتداری نبردهاند که از همان ابتدای نمایش شاهد نگرانی یکی از شهدا برای قرار گرفتن یک انگشت در میان بازماندههای پیکرش است. این انگشت مربوط به شهید دیگری است او میگوید نمیتواند بار این امانت را به دوش بکشد اما مهندسان نمایش ما بهسادگی روستایی را ویران میکنند و حتی به خطر جانی که کارگر افغانی را تحدید میکند توجهی نمیکنند.
زنده ماندن شهدا در زمین و آسمان
اوایل نمایش دیالوگهایی بر مبنای فراموشی آدمهای روی زمین ردوبدل میشود و شهدا نگران این هستند که فراموششده باشند اما پرده به پرده نمایش نشان میدهد که هر شهید برای خانواده و وابستگانشان از چه جایگاه مهمی برخوردار بودند و باگذشت سالیان دراز از بیخبری بازهم یاد و خاطره شهدا در دل خانوادههایشان زنده است.
یکی از شهدا غلامرضا نام دارد. مادر او مرده (با بازی خوب فریده سپاه منصور) و پدرش نیز هوش و حواس درستی ندارد بااینوجود همیشه منتظر پسر مفقودالاثرش است. پدر این شهید توسط یکی از دخترانش نگهداری میشود. پدر مدتها است پس از مرگ همسرش نخوابیده و حالا با در آغوش گرفتن فرزندش به خواب میرود. دیالوگهای مادر، خواهر، پدر و خود شهید فضاهای مختلف حاکم بر دنیای پیرامون این خانواده را نه روی صحنه بلکه در ذهن مخاطب تصویر میکند. فضای نهچندان دلنشین نگهداری از یک سالمند آنهم پدر یک شهید بهخوبی تصویر میشود تا مخاطب بیشازپیش به موضوع فراموششدن و فراموشنشدن شهدا حتی در یک خانواده پی ببرد. موضوع فراموشی ترجیعبند این نمایش است.
نمایش «ترن» بسیار تأثرانگیز است. هرچند نویسنده تلاش کرده با قرار دادن پردههای طنز و تراژدی در کنارهم بار سنگینی نمایش را تلطیف کند اما غم زندگی شهدا و خانواده آنها در برخی از پردههای نمایش چنان غمبار است که شاید تا سالها بعد از بیرون رفتن از سالن نمایش مخاطب را رها نکند.
طعنهها و طنزها
گفتوگوی پرمعنی و چندلایه کارگر افغانستانی با مشهدی بسیار هوشمندانه طراحیشده است. درست درجایی که بیم این میرود تا مخاطب انگ شعاری شدن به گفتگوی دو کارگر بزند کارگر مشهدی با طعنه از زیر بار جدی شدن نگاهش به دنیا شانه خالی میکند. نگاه کنید به صحنه تأکید کارگر مشهدی به مصرف ناس توسط مرد افغانستانی و یا پرتاب کردن سنگ بهسوی شیئی خارج از کادر صحنه.
دفاع از یک دفاع مشروع
یکی دیگر از پردههای تأثیرگذار نمایش مربوط به حضور فرهاد (با بازی امیر جعفری) بهعنوان جانباز قطع پا است. همسرا و لیلا (با بازی مهراوه شریفینیا)، خواهر یک شهید است. اینجا نیز مونولوگهای حسابشده که فرهاد به زبان میآورد تصویرسازی پرقدرتی را در ذهن مخاطب از مشکلات جانبازان و بهخصوص همسران این قشر آسیبدیده و اغلب نادیده گرفتهشده جنگ خلق میکند. در این پرده در کنار ایثار عاشقانه لیلا، ما بیتفاوتی کارگر راهآهن را هم میبینیم و مرد جانباز باهمان جدیتی که خود را بدهکار همسرش میداند کمک نکردن کارگر راهآهن را نیز نوعی نمکنشناسی به شمار میآورد. آنجا که بهطعنه به او میگوید اگر ما به جبهه نمیرفتیم الآن نام دخترت بهجای زیبا، جمیله بود و ما داشتیم باهم عربی صحبت میکردیم. هرچند طنزی در خود دارد اما تلخی گزندهای را نیز با خود همراه کرده است. این گفتگوی کوتاه فرهاد با کارگر راهآهن و وجود نشانههای کوچک و بزرگ دیگر در این نمایش نشان میدهد که آذرنگ از نگارش و به صحنه برده «ترن» خلق یک اثر ضد جنگ نبوده بلکه از جنگ با ماهیت دفاع تقدیر هم میکند.
کملطفی متولیان رسیدگی به امور جانبازان و خانواده شهدا درمیان دردودل های فرهاد با برادر همسرش در کنار نقشهکشی و چانهزنیهای دو مهندس برای انتفاع بیشتر از مراسم تشییع باز تأکیدی بر مظلومیت این قشر از جامعه، فراموششدنها و فراموش نشده های دنیای امروز است.
ایثار همسران جانبازان اعصاب و روان
در پرده دیگر از نمایش «ترن» باز اشارهای به فداکاری زنان در زمان جنگ و پسازآن دارد. این صحنه درباره همسر یک شهید (با بازی نسیم ادبی) است. ملیحه پس از شهادت همسرش نادر با برادر همسرش یاسر (با بازی حسین سلیمانی) که از جانبازان اعصاب و روان جنگ است ازدواج میکند. حاصل ازدواج یاسر و ملیحه یک دختر است. این صحنه نیز از تلخی فراوانی برخوردار است و شلیک نهایی نویسنده به مخاطب در این صحنه گفتگوی دختر بیزبان و لال ملیحه و یاسر با عمویش است. ملیحه مجبور میشود زمان کوتاه ملاقات با همسر و عشق سابقش را به ترجمه دردودل های دخترش با عموی شهیدش سپری کند. هیچچیز این صحنه دلنشین نیست الا بزرگی روح ملیحه بهعنوان همسر سابق یک شهید و تیماردار یک جانباز اعصاب و روان. اگر در پردههای دیگر خواهران و مادران شهید تقدیر شدند در این پرده پیچیدهترین نوع ایثار همسر یک شهید به منصه ظهور رسیده است. گویی ملیحه باوجود داشتن یک همسر جانباز نمیخواهد یاد همسر شهیدش از خاطرهها محو شود. درواقع اگر همسر اول ملیحه شهید نشده بود و همسر دومش برادر جانباز همسر اول نبود این عشق و ایثار چه تعبیری میتوانست داشته باشد؟ ملیحه نشان میدهد که حاضر است به خاطر حفظ کانون خانوادهاش، عکس نادر را خاک کند اما درواقع چنین نیست و او تلاش دارد نام نادر همیشه زنده بماند حتی فقط با نگهداشتن یک قطعه عکس.
پسران بزرگتر از پدر
یکی دیگر از مسافران ترن مهراد ضیایی است. بهداد ضیایی پسر شهید سالهاست باغم یتیمی زندگی کرده و هرگز نتوانسته خود را برای همیشه بیپدر بودن آماده کند. او در دیالوگی سراسر تمثیلی حاضر است تمام دارایی مادی زندگی خود را به نویسنده داستان «ترن» بدهد تا ترتیب یک ملاقات دهدقیقهای با پدرش داده شود.
بهداد دفتری همراه دارد که تمام سؤالات خود را در آن نوشته. پایه سؤالات برمیگردد به زمانی که او کوچک بوده و سخت نیازمند حمایت پدر. وقتی شیر آب چکه میکند چه باید کرد؟ وقتی رو تاب نشستی و پدرت پشتت نیست به کی باید اعتماد کنی؟ این سؤال با تأکید بر اینکه هنوز پایش به زمین نمیرسیده پرسیده میشود. مجموع سوالاتی که پسر از پدرش میپرسد بهخوبی فضای ذهنی مخاطب را به ظلمهای خواسته و ناخواسته رواشده به خانواده شهدا معطوف میدارد. مرد بودن درحالیکه دوست داری هنوز چون کودکان کودکی کنی. بحران پدر برای مادر خود بودن و یا برادری کردن برای مادر. تحمل نگاه سنگین مردم از روی دلسوزی و یا از روی خباثت. ازخودگذشتگی همسر شهید برای به ثمر رساندن امانت شهید. پسر یکلحظه در گفتارش تند میشود و پدر شهیدش با کنایه به او میگوید بزرگتر که با کوچکتر تندی نمیکند. درواقع حالا که ملاقات پسر با پدر رخداده سن امروز پسر از سن پدرش در زمان شهادت بیشتر شده.
این پرده تم و درونمایه دیگری نیز با خود دارد آن روبرویی نامزد بهداد با شهید است. نامزد بهداد باوجودآنکه شهید را نمیبیند اما شأن حضور در محضر یک شهید را با واکنشی بهظاهر کوچک اما عمیق نشان میدهد. نامزد بهداد در حضور شهید با گوشه روسری آرایش خود را پاک میکند و حجابش را نیز اصلاح میکند.
پسر باوجوداینکه جواب تمام سؤالات را خودش میدانند بازمیخواهد برای ده دقیقه هم که شده پدر برایش پدری کند. بهداد با وادار کردن نامزدش به خواندن بقیه نامه برای پدر، درواقع مراسمی خاص از خواستگاری از دختر موردعلاقهاش را با حضور پدر رسمی میسازد. این پرده نیز باهمه شوخ طبیعیهای پسر (با بازی بهرنگ علوی) تا پایان همچنان تلخ و بغضآلود باقی میماند.
طلسم غربتم امشب شکسته خواهد شد
در تمام نمایش سخن از 7 شهید به میان است درحالیکه 8 نفر در ترن از آسمان به زمین میآیند. نفر هشتم یک رزمنده افغانستانی است که شهید شده. او یک انگشت خود را ازدستداده است. یکی از ملاقاتهای شهدا با زمینیها همین ملاقات شهید افغانستانی با کارگر افغانستانی است. او به کارگر که حالا انگشتش را ازدستداده میگوید: «انگشت ماشه کشی است. همان بهتر که نباشد». این دیالوگ بخش دیگری از درونمایه نمایش را نمایان میسازد. آذرنگ درحالیکه 8 سال دفاع را تقدیس میکند اما جنگ داخلی و برادرکشی (اتفاقی که در افغانستان در حال وقوع است) را تقبیح میکند.
بخش مهمی از درونمایه نمایش ترن را میتوان در شعر کاظم کاظمی شاعر افغانستانی که از زبان بازیگر گفته می شود بهوضوح دید. آنجا که با این مطلع شروع میشود و مینویسد:
غروب در نفس گرم جاده خواهم رفت
پیاده آمده بودم، پیاده خواهم رفت
طلسم غربتم امشب شکسته خواهد شد
و سفرهای که تهی بود، بسته خواهد شد ...
الهی بمیرم!
یکی از شهدا بهرسم زمینیها میگوید: «الهی بمیرم» و همه همقطارانش با لبخندی که از ابتدای نمایش روی لب دارند او را به خاطر این جمله ملامت میکنند. «الهی بمیرم!» شاید این سخنی باشد که مادران و خواهران شهدا در پرده آخر زیر لب بگویند. پرده آخر رویارویی غلامحسین تنها با پسرش حمید تنها است. اینجاست که میفهمی تمام دلدادگی نویسنده به خواسته قهرمانان داستانهایش رسیدن به یک دیدار با فرزند است. فرزندی که 30 سال از او دور بوده و بیخبر.
محتوا و مضمون نمایش «ترن» با دیالوگهای هوشمندانه دقیقش از چنان اهمیتی نسبت به دیگر اجزای نمایش دارد که فرصت را برای پرداختن به عناصر دیگر نمایش از نگارنده گرفت؛ اما نمیتوان بدون اشاره به طراحی صحنه و نقش موسیقی در این اثر نمایشی این متن را به پایان برد.
طراحی صحنه ساده اما پرمحتوای نمایش ترن نیز از المانهایی بهیادماندنی نمایش است. سطح سن که دنیای خاکی نمایش است با 8 سکو متوالی در دو سوی صحنه به ترن ختم میشود. درواقع ترنی که جایگاه آسمانی شهدا است بهواسطه 8 سال مقاومت پله به پله به جایگاه رفیع خود در آسمان رسیده است.
از دیگر ویژگیهای نمایش اجرای زنده و پرقدرت موسیقی زنده در نمایش است که اهمیت و جایگاه موسیقی را برای گروه تولید این نمایش نشان میدهد. درحالیکه امروزه بسیاری از نمایشها از اجرای زنده موسیقی حذر میکنند اما نمایش «ترن» بهخوبی از این عنصر بهعنوان عنصر زنده و جاری در نمایش استفاده کرده است.