در حال بارگذاری ...
نقدی بر نمایش ترن نوشته و کار حمیدرضا آذرنگ

تراژدی پس از جنگ

ایران تئاتر_رضا آشفته:هر جنگی سال ها و شاید قرن ها در پس ذهن یا همان ناخودآگاه آدمی باقی می ماند و هراس از آن هیچگاه پاک شدنی نیست؛ چنانچه ملت ایران همچنان از سبعیت و شقاوت مغول به بدی و هراس یاد می کنند و یا جنگ رژیم صدام بعثی همچنان برای خیلی ها چه در ایران و چه در عراق یادآور تلخی های بسیار است.

بگذار این ترن بگذرد از چهار چوب ذهن من و تو

بگذار این نت های نامحسوس بنوازند ما را به زوایای پنهان انسان

بگذار این صحنه مهیا شود، مردمانی نیکو در راه اند، تو فقط به تماشایشان بنشین...

هر جنگی سال ها و شاید قرن ها در پس ذهن یا همان ناخودآگاه آدمی باقی می ماند و هراس از آن هیچگاه پاک شدنی نیست؛ چنانچه ملت ایران همچنان از سبعیت و شقاوت مغول به بدی و هراس یاد می کنند و یا جنگ رژیم صدام بعثی همچنان برای خیلی ها چه در ایران و چه در عراق یادآور تلخی های بسیار است.

از این منظر است که قلم و اجرای حمیدرضا آذرنگ به گوشه ای از میلیاردها آسیب ریز و درشت یک جنگ تحمیلی هشت ساله می پردازد. انسانها به دور از همه اختلافات موجود یک وجه مشترک دارند که همان کلمه انسان است که همه را در موضع برابر و برادر قرار می دهد و این خود مانع بزرگی برای بروز هر نوع جنگ و کشتاری است اما از زمان کشتن هابیل به دست برادرش قابیل همواره این نگاه و عمل زشت بین ما رقم خورده است که پدیده جنگ و کشتار انگار امری ابدی است.

حمیدرضا آذرنگ چه زیبا است که دوباره متن ترن را به صحنه می آورد چون در آن اجرای قبلی –کار نیما دهقان- یک متن مُثله شده به دستور نظارت و ارزشیابی دولت قبلی، کاملا ویران شده بود اما در اینجا می بینیم که چه حس زیبا و گسترده ای دارد به این دردهایی که در نهاد آدمی باقی می ماند. به ویژه آنان که عزیزی را به هر دلیلی در جنگ از دست می دهند انگار قرار نیست به زودی وجودشان از پس ذهن پاک شود؛ مگر بشود رودررو با اینها درباره همه چیز بحث و جدل کرد. یعنی به برون فکنی رسید و در اینجا نیز بحث روان شناسانه صورت می گیرد و هر یک از این افراد در دیداری ولو در پس ذهن و در رویایی غریب می خواهند با دیدار و پرسشی خود را تخلیه کنند.

یک پدر می خواهد پسرش را دوباره ببیند و از او رضایت خاطر بگیرد که از آن دوره و ممانعتهایش ناراحت نیست. یک برادر دلش می خواهد یکبار دیگر برادرش را ببیند و از اینکه با همسرش برادرش ازدواج کرده و صاحب اولاد است، بداند که ناراحتی ندارد. یک جانباز می خواهد از برادر زنش بپرسد که از اینکه خواهرش او را برای نداشتن دو پا اذیت است، ناراحت نیست. یک پسر که حالا مردی شده و در آستانه ازدواج هست می خواهد پرسش هایی را مطرح کند و درواقع بداند که چطور می شود به همسرش عشق بورزد چون از نردیک شاهد عشق ورزیدن پدر به مادرش نبوده است. و... همه اینها پرسش هایی دارند و دلشان لک می زند برای دقیقه ای با همدیگر بودن... یک ترن از آسمان به زمین می آید و بهانه خاکسپاری این افراد گمنام است که از میدان های جنگ به گوشه ای از یک کوه برده می شود که زیارتگاهی بشود برای عموم مردم!

یک نویسنده (با بازی نادر برهانی مرند) دلش می خواهد که همه این افراد آرزومند را در این بازی تخیلی و هنرمندانه به آرزویشان برساند و این کار قلم است که همه را در این بازی متخیل کامروا می سازد. شاید این همان یادآوری هدف هنر باشد که به انسانها در گذر از بحران و درها یاری رسانی می کند و اگر غیر از این بود، دیگر هنری هم در میان نبود.

ترن نمایش غریبی است که در بستر واقع گرایانه ای ما را با سوررئالیسم ناآشنایی رودررو می سازد. اینکه چند رزمنده از آن دورهای آسمان به زمین عزیمت می کند و تکه پاره های آنها را به جایی می برند که مرقدشان شود از قاعده تصورات عینی بیرون است. اینکه اینها در مسیر با آنان که منتظرشان هستند دیداری تازه می کنند همان روایت ناممکنی است که به شیوه ممکن و زیبا رخ می دهد و هدف همان القاگری هایی است که ما را دچار دگرگونی می کند و گاهی با بغض و اشک و گاهی با تفکر و دریافت عقلی از این رخدادها و شنیده ها و گاهی نیز در خلوت منجر به خلسه و کشفی خواهد شد چنانچه هر یک از ما این عزیزان از دست رفته را به گونه ای در خاطر سپرده ایم.

ترن عادی و متعارف نیست و دل آذرنگ نمی خواهد ما را به حال خودمان رها کند او دلش می خواهد به این لحظه های ملموس اما غریب و ناآشنا دقیق شویم. ملموس است چون خود زندگی است و اما ناآشناست چون در آن ها غور نکرده ایم وگرنه انسان در صورت عمیق شدن، نسبت به این واقعیت های تلخ کنش مند خواهد بود. ما نمی توانیم بدون این دقایق لطیف و ظریف انسان بودن مان را علنی سازیم. درواقع با درک و دریافت مجموعه ای از حقایق پیرامونی است که گستره انسانی رنگ می گیرد و هیچکس در انکار دیگران خود را نمی یابد و هر که بیشتر در دیگران غور کرده باشد و فراتر از آن در عمل به داد دیگران رسیده باشد می تواند والا بودن انسان را درک و دریافت کند.

ترن درواقع یک نمایش است اما روایتی غریب و ناآشنا است و ما در آن با یک متادرام مواجه هستیم که می خواهد ذهن را به فراتر از جسم ببرد و این روح است که در این مسیر مکاشفه می شود و به آنچه می بیند پیوند می خورد. در اینجا یک شکلی هنری وظیفه اش ایجاد انگیزه های ذهنی است که بشود پیوندی معنوی با یک دنیای دیگر گرفت. درک متافیزیک چنین روالی دارد؛ یعنی هم در خلسه ی عارفانه شدنی است و هم در درک و درایت هنری که امکان چنین حضوری را فراهم می کند وگرنه درک جایی دیگر در روال عادی ناممکن است و زیبایی هنر و عرفان نیز در همین جاست که ما را به محیرالعقول ها ربط می دهد.

حمیدرضا آذرنگ نمی خواهد نسخه بپیچد حتی در آن وجه انسانی تر و فیزیکی تری که در آن به یک کارگر روزمزد افغان (وحید آقاپور) می پردازد که خودش هم از این عزیزان و گمشده ها دارد و دلش نمی خواهد اسیر خواهش های نفسانی شود. دلش نمی آید برای هر یک ساعت هزینه 25 میلیونی بالگرد پرداخته شود از بیت المال که انگشت بریده اش را از آن بالای زمین به بیمارستانی برسانند... این همان حال و درنگ غریبی است که به درک وجوه پنهان زندگی اشاره می کند و ما را متوجه غفلت های بزرگی می کند که برخی به راحتی میلیاردها از همین بیت المال را می دزدند و کک شان هم نمی گزد.

بازیگران در این بازی در اختیار کارگردان بوده اند و هیچکدام ساز ناکوک نمی زند. شاید مهراوه شریفی نیا (در نقش لیلا) به دلیل نداشتن تجربه کافی در تئاتر نتواند با همگان هم تراز شود اما او هم درست مسیر بازی را می رود. در این مسیر برخی از دیگران شتاب گرفته اند این دیگر خلاقیت فردی آنان است. شاید هم باورمندی نقش و فضاست که از آن بازی درخشان تری ساخته است. نسیم ادبی همواره یک بازیگر با احساس است و در اینجا ملیحه ای را بازی می کند که هنوز به یاد نادر است و با برادرش وفادارانه زندگی می کند و در این تلاطم عاشقانه است که او به یک بازی برون فکنانه سوق می دهد. بهرنگ علوی در نقش بهداد به آن مرزهای جنون در بازیگری و هنر پا می گذارد. واقعا به ما می باوراند که پدری از آن عالم لاهوت آمده و به تماشایش نشسته و از حرفهای ناگفته ای می گوید که اگر نگوید؛ این بغض رهایش نمی کند. ستایش محمودی کودکی است که به بیان یک دختر کر و لال می پردازد که باید به عمویش بگوید که زودتر تکلیف این مادر و پدر پریشان را مشخص کند و این زبان بی زبانی چه لطفها ندارد که ما را به درنگ و بغضی خاموش می کشاند. امیر جعفری هیاهوی بسیار دارد و عصبانی است و خشمی آشکار دارد. این مرد مزاحمتها دارد برای همسرش و باید که دل بکند از مدار زیستن اما این یک تکلیف است که ماندن و رنج بردن ابعاد عمیق تر عشق را بر ما مسلط خواهد کرد. بازی اش ناب و تکان دهنده است و حتی از آن بازی قبلی اش هم با دل و جان بیشتری حضور دارد و شاید آذرنگ او را به حال خودش نگذاشته و این درست است چون کارگردان باید امضا بگذارد پای کارش... فریده سپاه منصور یک مادر است با آنکه از همان عالم لاهوت می آید و لحظه ای از خواسته اش کوتاه نمی آید که باید انقلابی در درون این پدر ناملایم اتفاق بیفتد و می افتد و خسرو احمدی یکبار دیگر بر حضوری پر رنگ از درد و آه اشاره ها می کند با دوام و بقا... نادر برهانی یک نویسنده است چون خودش اما از بازی و نقش نیز جان مایه گرفته است و حالت خوشی از یک پدر و هنرمند دردمند را به تماشا می گذارد. شاید بهتر از حسین پاکدل هم بازی می کند نسبت به آن نمایش قبلی که کارگردانش نیما دهقان بود. البته در این نمایش بسیاری از بازیگران درخشانتر از آن بازیگران هستند و این دلالت آشکار می کند به یک کارگردانی هدفمندتر و اینکه این بار، متن ترن از آن تیغ جراحی در امان مانده است!

و آنان که در لباس سربازان گمنام آسمانی هستند حضور بسیار ناب دارند چون بازی ای از آنها ندیده ایم و بدون حرفه ای گری انسانهای باورمندی را بازی می کنند که روزگاری در میان ما بوده اند. آن سادگی و لطافت و صفا را با خود به صحنه می آورند و بسترساز فضایی هستند که در آن انسان مکاشفه می شود، در مواجهه با حقایقی که اگر نباشند انسان رنگ خواهد باخت.

این زیبایی قلم حمیدرضا آذرنگ است که بدون هیاهو درنگ می کند و چنان زوایه عمیقی به دریافتهای جهان پیرامونی اش می گیرد که بشود باور کرد هر آنچه پیش رویمان است. حالا می خواهد اشک و آهمان را در بیاورد این دیگر رمانتیک بازی نیست چون پس از دور شدن از تالار تئاتر شهر است که چاکراهای تن (جهان اصغر) به جهان اکبر (عالم هستی) سمت و سو می گیرد و این همان عالم مشهود است که انسان از آنجاست و چه بهتر از اینکه در تئاتر بشود بر آن وجوه نامحسوس عالم هم انگشت نهاد.

ترن لطفی در حق مخاطب است و اگر غیر از این باشد که هنر معنایی ندارد. اینکه هنرمند از جایی می گوید که برای همگان میّسر نیست. این ره یافتهای غریب است که انسان و هستی را تماشایی می گرداند وگرنه این دو روزه باطل و این همه زشتی که جز انکار و گریز نباید حس و حالی برای ما بگذارد.

در این پیچ و تاب گرفتن زیبایی شناسانه نباید از نگاه درست رضا مهدیزاده در طراحی صحنه غافل ماند و نورپردازی  رضا حیدری و لباس افسانه صرفه جو که هر کدام به گونه ای در این دقیق شدن نقش بازی می کنند. اینکه ترنی از آسمان به زمین می آید و اینکه در این شهرها با مردمانی مواجهه ای انجام می شود و از همه مهمتر آن کوه بلند و آماده سازی گورهای نمادین، همه لحظه های تصویری و تماشایی را پیش رویمان قرار می دهند.

ترن یک رویداد هنری است و وجه دیگری از تئاتر ناب این روزهاست که باید به آن ها بها و بقایی داد. بها از ما و بقا از اثر هنری است و این تماشایی شدن است که در تداوم یک حس مشهود، به یقین ما را به فصلی مشترک در ابقای هنر ناب رهنمون خواهد کرد.

سکوتی می خواهد این آغاز یک نمایش است

یک ترن با کوپه هایی از درد و آه درنگ می آورد

پنجره های دل گشوده شوند، تماشا یک اتفاق است ناب...

 




نظرات کاربران