در حال بارگذاری ...
گفت‌وگو با «شقایق عرفی‌نژاد»، نویسنده و کارگردان نمایش «جلسه خانوادگی»

قتل‌های خانوادگی آزارم می‌دهند

ایران تئاتر: شقایق عرفی‌نژاد جزو کارگردان‌های جوان، خلاق و بااستعدادی است که کار خود را در حیطه کارگردانی تئاتر خیلی دیر اما با موفقیت شروع کرده است. او از سال۷۷ و با آموزش نزد مرحوم «محمود استادمحمد» در فرهنگسرای نیاوران وارد دنیای تئاتر شد و پس از شرکت در کارگاه‌های آموزشی چند ماهه محمود استادمحمد، در نمایش «آخرین بازی» با او همکاری داشت.

عرفی‌نژاد دارای مدرک کارشناسی ادبیات نمایشی و کارشناسی ارشد کارگردانی از دانشگاه هنر است.این نویسنده و کارگردان پیش از این در نمایش‌های «یال، بال، زال» و «هذیان‌های دونفره» به کارگردانی روح‌الله ایرجی بازیگری را تجربه کرده است. نمایش «جلسه خانوادگی» نخستین اجرای صحنه‌یی او در مقام کارگردان است؛ نمایشی که بر اساس یک ماجرای واقعی و تلخ نوشته و اجرا شده. دکور پرجزییات و رئالیستی و بازی‌های بسیار خوب بازیگران از ویژگی‌های مهم این نمایش‌اند.«جلسه خانوادگی» تا 12 اسفندماه در تماشاخانه سه نقطه، سالن استاد شکیبایی میزبان علاقه‌مندان به نمایش‌های اجتماعی و خانوادگی است. به بهانه اجراهای این نمایش، پای حرف‌های شقایق عرفی‌نژاد نشستیم.

 

در نظر تماشاگرانی که شما را بشناسند یا حتی آنها که با سوابق‌تان آشنایی نداشته باشند، خالق نمایش «جلسه خانوادگی» بیش‌تر نویسنده است تا کارگردان. خودتان را بیش‌تر نویسنده می‌دانید یا کارگردان؟ آیا اصرار داشتید نمایشنامه را خودتان کارگردانی بکنید؟

بله، همان‌قدر که نویسندگی برایم کار سخت و عذاب‌آوری است، به همان اندازه دوستش دارم. همیشه وقتی متنی می‌نویسم، دغدغه این‌که خودم اجرایش بکنم، رهایم نمی‌کند. ضمن این‌که من در رشته کارگردانی تحصیل کرده‌ام، چون به کارگردانی هم علاقه دارم و پیش از این تجربیاتی داشته‌ام، مثل جشنواره تئاتر بانوان. البته اصراری ندارم همیشه متن‌های خودم را کارگردانی بکنم اما شاید آدم نتواند به هیچ متنی، اندازه متن خودش نزدیک بشود و بداند دنیای آن متن چیست. هر آدمی جهانش را از متن خودش کشف می‌کند.

معمولاً سوژه‌ها را برای نوشتن چگونه پیدا می‌کنید؟کدام رویدادها و اخبار جهان بر شما بیش‌تر تاثیر می‌گذارند تا متنی بنویسید؟

خیلی چیزها بر ذهنم تاثیرگذارند. از جمله وقایعی که در اجتماع می‌بینم، باعث می‌شوند کلید یک نمایشنامه در ذهنم خورده بشود. این نمایش، همان‌طور که در بروشور نوشته‌ام، خبری در یک ستون کوتاه روزنامه بود. جالب است که معمولاً ستون حوادث هیچ‌وقت اخبار را این‌قدر دراماتیک نمی‌نویسند، ولی آن خبر کاملاً دراماتیزه شده بود. حتی در خبر اصلی، توصیف کرده بود زن را به درخت آویزان کرده‌اند، طوری که در آخرین لحظه فقط می‌تواند روسری‌اش را باز بکند و بدهد دست دخترش. از وقتی خبر را خواندم، دیگر رهایم نکرد و بیش‌تر از یک سال در ذهنم بود.

 

انتخاب سوژه‌های شما برای نوشتن نمایشنامه، تضاد دارد با متن‌هایی که برای بازی انتخاب می‌کنید. مثلاً نمایش «هذیان‌های دونفره» یک کار فانتزی و دور از جهان رئالیستی «جلسه خانوادگی» بود.

بله، شاید. البته نمایش «هذیان‌های دونفره» انتخاب آقای ایرجی بود و ایشان دوست و همکلاسی من بودند و کارشان را قبول دارم. بنابراین پذیرفتم در آن نمایش بازی بکنم و اتفاقاً تجربه خیلی جالبی بود؛ یک بازی اکسپرسیونیستی خیلی خاص بود.

 

شما که سابقه بازیگری داشتید، چرا در نمایش خودتان بازی نکردید؟

به نظرم کار خیلی اشتباهی است. من حتی برای انتخاب بازیگر با مشکل مواجه شدم، طوری که بچه‌ها گفتند نقش مامان‌منیر را خودت بازی بکن، چون در دورخوانی‌ها، چند ماه این نقش را خودم خواندم اما گفتم نه، نمی‌توانم.کارگردانی یک مقوله بسیار جدی است و آدم تا از بیرون، صحنه را نبیند، نمی‌تواند کار بکند و بداند درست است یا نه.

 

روند تمرین‌ها چطور بود؟ با چه شیوه‌یی تمرین کردید که نمایش تا این حد زنده و مستند به نظر می‌رسد؟

حدود دو ماه فقط دورخوانی کردیم و در این مدت، تحلیل متن داشتیم، یعنی حین خواندن، پرسش‌هایی پیش می‌آمد و شروع می‌کردیم به حرف‌زدن درباره آن تا به یک نقطه مشترک برسیم. خیلی چیزها در ذهن من بود که در طول تمرین به این نتیجه رسیدم درست نیست و آن‌طور باشد، درست‌تر است. بازیگران هم در این فاصله می‌آمدند و می‌رفتند. جالب این‌که وقتی تمرین‌ها را شروع کردیم،کار ما رئال نبود. به بازیگران گفتم هرچه تا الان کار کرده‌یید، فراموش بکنید، با یک لحن و مدل دیوانه‌وار متن را بخوانید. فکر بکنید مجنون هستید. بخندید،گریه بکنید. جمله‌ها را آن‌قدر بخوانید تا برای‌تان آشنایی‌زدایی بشود. بعد کم‌کم شروع کردیم به شکل‌دادن حرکت‌ها و میزانسن‌ها.

 

در طراحی صحنه، آیا بر این همه رئالیستی‌بودن دکور و رعایت جزییات تاکید داشتید؟ به نظرم می‌توانستید همین فضای بحرانی را با حداقلِ دکور و استفاده از اِلِمان‌ها بسازید.

بله، به این شکل از اجرای صحنه هم فکر کرده بودم اما به نظرم نمایشنامه به شدت رئالیستیک است و هیچ گریزی جز کاربرد عناصر رئالیسم نداشتیم. بنابراین باید می‌رفتیم در فاز رئالیسم و با پرهیز از اِلِمان از این فضا خارج می‌شدیم. اگر به شکل اِلمانی کار می‌کردیم، آن‌وقت دیگر نمایش این جان را نداشت. این تاثیر را روی تماشاگر نمی‌گذاشت. مخطب با این دکور، انگار خود شخصیت‌ها را در خانه خودشان می‌بیند.

 

مساله اینجاست که بیش‌ترین بار نمایش را دیالوگ‌ها به دوش می‌کِشند،که البته این بد نیست اما با وجود اطلاعاتی که از طریق دیالوگ‌ها عرضه می‌شود، دیگر نیاز چندانی به دیده‌شدن این همه جزییات برای فضاسازی زندگی واقعی حس نمی‌شود.

بله، ولی چنین دکورهایی برای من خیلی جذابند و برای این کار هم لازم داشتم. از طرفی می‌خواستم با خودم تعارف نکنم، یعنی یا دارم رئالیستی کار می‌کنم یا نمی‌کنم. اگر نمایش رئالیستی کار می‌کنم، باید پریز برقی هم که سیم به آن وصل است، ببینیم. اگر کار نمی‌کنم، پس هیچ‌کدام از این دکورها نباید باشند. از ابتدا که نمایشنامه را می‌نوشتم، یک دکور رئالیستی و پر از جزییات در نظرم بود. حتی ما سقف را هم در نظر گرفته بودیم که پروژکتورها برود زیر سقف اما به دلیل مشکلات فنی سالن نمی‌شد آن را اجرا کرد.

 

خانم عرفی‌نژاد، فرمودید خبری که در روزنامه خواندید و از آن الهام گرفتید، خیلی با جزییات و دراماتیک بود. شما هم در نوشتن نمایشنامه از شکنجه‌دادن تماشاگر پرهیز نکردید و تماشاگر را در بار احساسی ماجرا شریک کرده‌یید. دلیل این همه تاکید بر التهاب در نمایش چه بوده؟ نمی‌شد داستان را کمی ساده‌تر و نرم‌تر روایت کرد؟

چون فکر می‌کنم موضوع واقعاً همین‌قدر ملتهب است. جایی برای اغماض‌کردن یا کوتاه‌آمدن یا این‌که قضیه پشت پرده اتفاق بیفتد، نبود. حتی به دلایل ممیزی فکر می‌کردیم مجبور می‌شویم صحنه قتل را حذف بکنیم. یک‌جورهایی به ما گفته بودند صحنه قتل را نمی‌پذیریم. ما دو بار بازبینی رفتیم و دفعه دوم که قتل را حذف کردم، به بازبین‌ها گفتم این صحنه از دست رفت. الان نمی‌دانیم پایان نمایش چه شد! بعد بازبین‌های سری دوم گفتند «نه، ما با صحنه قتل مشکلی نداریم. اشتباه به شما گفته‌اند. آن صحنه را هم اجرا بکنید». بنابراین جَو ملتهبی که در نمایش ایجاد شده،لازم بود. می‌دانم تماشاگر جاهایی اذیت می‌شود، ولی چاره‌یی جز این نبود. موضوع نمایش آن‌قدر آزاردهنده است که تماشاگر باید این درد را بچشد تا بفهمد شاید او دست به این کار نزد اما در جامعه‌یی زندگی می‌کند که چنین اتفاق‌هایی می‌افتد و متاسفانه کم هم نیستند.

 

گرچه پیام و فضای نمایش بر هر دو جنس زن و مرد تاثیرگذار است، ولی در ذهن تماشاگران مرد جرقه بزرگ‌تری زده می‌شود که از خود بپرسد اگر این اتفاق برای من افتاده بود، چه! در واقع «جلسه خانوادگی» مثل آزمون و خطایی است که مخاطب خود را در چنین موقعیتی محک بزند تا شما نتیجه مهمی از اجرای آن بگیرید.

اگر این اتفاق افتاده باشد، خیلی خوشحالم. امیدوارم آن جرقه زده شده باشد، چون همیشه وقتی با بچه‌ها راجع به اجرای صحنه قتل حرف می‌زدیم و تمرین می‌کردیم، می‌گفتیم این صحنه آن‌قدر سخت و مهم است که یا آن ما را زمین می‌زند یا ما او را. خوشبختانه فکر می‌کنم از پس این صحنه برآمدیم.

 

یکی از ویژگی‌های خوب نمایش، اینست که شما در مقام کارگردان هیچ قضاوتی درباره شخصیت‌ها نداشته‌یید. فقط یک موقعیت بحرانی را به درستی نشان داده‌یید اما چرا به یکی از دو سوی ماجرا حق ندادید تا تکلیف تماشاگر با شخصیت‌ها و پایان نمایش روشن باشد و در حالت برزخ و سرگردانی سالن را ترک نکند؟

واقعاً دلم نمی‌خواست کسی فکر بکند محسن حق داشته این کار را بکند یا نه. حرف من اینست که آیا با وجود چنین شرایطی، حتی اگر خیانت کاملاً محرز شده باشد، واقعاً حق داریم چنین کاری بکنیم؟ مساله مهم تعصبی است که باعث می‌شود کسی را که با او نسبت خونی یا سببی دارید، بُکشید. قتل‌های خانوادگی آن‌قدر برایم آزاردهنده است که تمام مدت فکر می‌کنم به این آدم‌ها و آن خانواده چه گذشته که چنین تصمیمی گرفته‌اند؟ و کسانی که زنده مانده‌اند، پس از جنایت چه کار می‌کنند، چطور زندگی می‌کنند؟ از سوی دیگر، نمی‌خواستم به زن حق بدهم و بگویم موجود بی‌گناهی را آوردند و ذبح کردند اما این یک گناه دسته‌جمعی است. اگر به زیرساخت اسطوره‌یی آن نگاه بکنید، هر کدام از آن سه نفر یک بدی به زن نسبت می‌دهند، قربانی و حذفش می‌کنند برای رستگاری. صدای عاشورا و اتفاقی که در این روز می‌افتد، تاکیدی بر قربانی‌شدن است. البته زن و مرد فرقی ندارند. دو مردی هم که می‌افتند روی زمین، انگار قربانی‌اند.

 

چرا فرح از خودش درست دفاع نمی‌کند؟ او فقط کلمه‌های ساده و بی‌اهمیتی به زبان می‌آورد که هیچ کمکی به نجاتش از آن مخمصه نمی‌کنند.

شاید این ضعف نمایشنامه باشد اما به فرح، همین اندازه اجازه دفاع داده می‌شود، نه بیش‌تر. در آن شرایط او فقط فرصت می‌کند بگوید «من این کار را نکردم. من با آن آدم نبودم».

 

فکر می‌کنید اگر نمایشنامه بیش‌تر از زمانِ فعلی ادامه پیدا می‌کرد، دلایلی برای بی‌گناهی او به کار پیدا می‌کردید؟

قطعاً نمی‌خواستم او را بی‌گناه نشان بدهم. تمام تلاشم این بود مخاطب در مرزی بماند که از خود بپرسد فرح چنین کاری کرده یا نه، چون اصلاً مساله مهم این نیست. چیزی که اهمیت دارد، تعصبی است که باعث می‌شود آن‌قدر کور بشوند تا عضو خانواده‌شان را بُکشند، تا جایی که مادری راضی به این کار می‌شود. یک مثال بزنم. برای فیلم «خانه پدری» آقای کیانوش عیاری تحقیق می‌کردم که چنین سوژه‌هایی را بدهم به آقای عیاری تا در فیلمنامه استفاده بکند. البته من پیش از ایشان آن خبر را خوانده بودم و سوژه نمایش در ذهنم بود اما خیلی وفادارانه هیچ‌کدام از سوژه‌ها را استفاده نکردم و همه را تحویل آقای عیاری دادم. در مسیر تحقیقم، به مواردی برمی‌خوردم که تنم می‌لرزید. مثل مادری که خودش دست دخترش را گرفته تا برادرش او را خفه بکند!

 

گفتگو از احمد رضا حجارزاده




مطالب مرتبط

نقد و نظری بر نمایش «شنگرف» به نویسندگی و کارگردانی علی یداللهی

خوانشی نو و شایسته از داستان سیاوش
نقد و نظری بر نمایش «شنگرف» به نویسندگی و کارگردانی علی یداللهی

خوانشی نو و شایسته از داستان سیاوش

احمدرضا حجارزاده: شاهنامه فردوسی یکی از غنی‌ترین منابع اقتباس داستان‌های ایرانی در قالب هنرهای نمایشی است اما سینما و تئاتر ایران از این مخزن بی‌پایان داستان‌های حماسی، اسطوره و پهلوانی، ...

|

نظرات کاربران