نگاهی به نمایش «برای کلاه آهنیها» با کارگردانی پژمان عبدی
به شوخی مسموم میکنند
ایران تئاتر- کاظم هژیرآزاد: دیوانگان مسبب جنگهای بیهوده و کشتارهای بیگناهانند. این تِم نمایش «برای کلاه آهنیها» اثر پژمان عبدی است که این روزها در تئاتر باران روی صحنه است.
نمایش «برای کلاه آهنیها» در واقع مرثیهای است برای تمام جوانان آرزومند و بیگناهی که در چنبره سیاستهای غلط خارجی و نظامی فنا میشوند. زبان نمایش طناز و مطایبهآمیز است. موضوعش مصائب و معضلات جنگهای بیمحتوایی است که مسببانش دیوانگان و سودجویانند. گرچه عملیات جنگی به عیان و مستقیم جلوی چشم تماشاگر در سنگری ازخط مقدم رخ میدهد، اما در پس و پشت علل وقوع آن، ماجرای مضحکی است که به اندازه آنچه از خود جنگ میبینیم وضوح ندارد. ولی در خلال اتفاقاتی که بین سه سنگربان و فرشته آسمانی میافتد، این ماجراهای مضحک اما خونبار با تمهیداتی چون طنز ، فانتزی ، شوخی و مطایبه برملا شده و به این وسیله زهر تراژدی گرفته میشود.
جنگی است که مکان و زمان ندارد. میتواند هر گوشه دنیا برای هر دو کشور همسایه به خاطر یک قطعه زمین یا هر چیز دیگر اتفاق بیفتد. فاجعه اینجاست که خود مسببان لطمهای نمیبینند. صدمه را کسانی میخورند که رو در رو میجنگند و کشته میشوند واغلب آنها نیز از پشت پرده اتفاقاتی که در جریان است بیخبرند. اما به هر حال برای اجرا دستوراتی که از بالا صادر میشود اجرا میکنند، میکشند و کشته میشوند در حالی که حتی معنی شعائر مهیجی را که با خود بلغور میکنند نمیدانند.
در این نمایش کلیت جنگهای بیهوده مورد بحث است نه جنگ میهنی که برای دفاع و حراست از آب و خاک، در مقابل نیروی متجاوز است. پژمان عبدی از جنگی سخن میگوید که میتواند قبل از وقوع با مذاکره حل و فصل شود و از کشت و کشتار جلوگیری گردد.
قهرمانان اثر روح سه سربازاند. که اسامی عجیب و غریب آن ها هم در هیچ جای جهان وجود ندارد. «آرپیاجی»، «دوشنکف»، «کلاشینکف» و فرشته هم نامش «517» است (شاید به تعداد کشته شدگان این جنگ است). این سه تن کشته شدهاند ولی ما شاهد روحشان در سنگری از خط مقدم هستیم و فرشتهای بالدار که برای بردن آنها از آسمان فرود میآید. بین آنها مناسباتی برقرار میشود که محتوای نمایش را در بر میگیرد. آنها انگار باورشان نمیشود که مردهاند؛ روحشان هنوز در تکاپو و مترصد نتیجه افتخارآمیز جنگ است و یا اینکه بدانند در این جنگ چند نفر از طرفین دعوا تلفات دادهاند.
دراین میان فرشته آسمانی که مامور بردن آنها به آسمان است دفتری در دست دارد که حساب و کتاب بدیها و خوبیهای آنها را در آن مینویسد. سراسر نمایش تبادل اطلاعات درست و غلط و افشاگری ها و معصیتهای این سه سرباز است که طی آن خصائل هر یک از آنان افشا میشود. جالبتر اینکه خود فرشته هم خیلی از عالم غیب خبر ندارد. مثل سربازان مامور و معذور است. حتی اگر عینکش گم شود نمیتواند ببیند و بنویسد.
هر یک از سربازان به معصیتهای خود اعتراف میکنند. برای رفتن به بهشت از خدا طلب مغفرت میکنند. سرآخر جنگ به آشتی مبدل میشود و سردمداران با هم به توافق میرسند و آنچه در این میان بر زمین میماند اجساد کشتگان بیگناه از هر طرف است.
شکل طرح موضوع بدیع و استعاری است. به هیچ کس مربوط نیست اما میتواند به همه دنیا ربط پیدا کند.
با توجه به کمی بودجه، فضایی که برای نمایش ساخته شده با آسان گیری قابل قبول و گویاست. اما عکسی که روی بروشور نمایش به چاپ رسیده و سه سرباز را در سنگر نشان میدهد، این عطش را در ما زنده میکند که سوال کنیم چه زمانی ما میتوانیم همچنان که آن گروه ایتالیایی که نمایش «بیست هزار فرسنگ زیر دریا» را آوردند، از تکنولوژی اسلاید سه بعدی بهره ببریم؟! صحنههایی را که روح سه سرباز، در حالت پشت به ما میدیدند، ما هم میتوانستیم ببینیم. یا اگر فرشته را از آسمان نقالهای پایین میآورد و بعد آخر نمایش بالا میبرد چقدر نمایشیتر و هیجان انگیزتر و باور پذیرتر میشد. چه باید کرد از این بضاعت اندک. اما در همین حد هم صدا و نور وصحنه کار خود را به انجام رسانده و کمک کردهاند که ما با تخیل خود به باور برسیم از همه این تمهیدات که بگذریم. در این بین اما نمیتوان از بازیهای پژمان عبدی و محمد حسینعلی پور و زارع شیروانی نگفت که با تمام انرژی خود کار میکردند و کم فروشی نمیکردند. صحنهها را برای ما مجسم کرده و اجازه نمیدادند که ما به این کمبودها فکر کنیم. به ویژه عبدی با بدنی منعطف و انرژیک همراه حسینعلیپور و بقیه یکساعت و نیم عرق ریزان صحنههایی را خلق میکردند که هم غم بردلها مینشاندند و هم باعث انبساط میشدند. و در پایان، نمایش این سخن هملت را هنگام نمایش به شاه به یاد میآورد که گفت: «به شوخی مسموم میکنند».