نگاهی به نمایش «آدم آدم است » ؛
شناسنامه برای مردی که هیچ نمیدانست!
ایران تئاتر: نمایش «آدم آدم است» نوشته برتولت برشت ؛ به کارگردانی حبیب الله دانش از ۱۸ فروردین همهروزه بهجز شنبهها ساعت ۲۰:۳۰ در سالن مولوی اجرا میشود.
نمایشنامه "آدم آدم است" یکی از تکنیکیترین نمایشنامههای برتولت برشت؛ دارای تم مایه ضد جنگ و بازگو کننده داستان غربت بشری سادهلوح در قرن ماشین زده بیستم. اثری که با فرجام سرسامآور استحاله یک ماهیگیر سادهلوح به یک ماشین کشتار به نتیجه میرسد. غمنامهای که به قصد داوری مخاطب و نه برای غوطهوری او در زرقوبرقهای نمایشنامههای دوران سانتی مانتالیسم بورژوایی نوشته شده است.
حبیبالله دانش هم راوی همین جهان بیعدالت برشتی است اما با یک تفاوت: در دوران سانتی مانتالیسم تئاتر ما! دوران قهر مخاطب عام با صحنههای بهظاهر روشنفکری، دوران گسلهای عمیق فرهنگی، دوران اندیشه ورزیهای خنثی و اظهارات و اجراهای بیبو و خاصیت و خندهآور و صدالبته عافیت طلبانه ...
در یک برهوت بی سمتوسوی فرهنگی با تابلوهایی که تنها باید تاییدگر باشند، اجرایی از برشت خود یک غنیمت و فرصت است و چه مشکل است تغذیه سلایق گرسنه مخاطبان گمشده در حالی که اشتهایشان با انواع غذای فوری فرهنگی بیمایه و رنگین به اشباع و حد تهوع رسیده است. بگذریم...
اجرا در نظمی به هم پیوسته بر هم ذات پنداری مخاطب استوار شده است. تم مایه اصلی با داستانپردازی کم نقص و متن با تغییراتی محدود و قابل تأمل، خود را به مخاطب میشناساند اما کنشها بدون اضافات من درآوردی و خارج از متن و تحمیل شده طراحی گردیده و فضای کلی اثر بدون پرتره کردن خود (بازیگران) - که بلایی است به جان تئاتر کنونی ما- به تماشاگر منتقل میشود. بازیگران خود را به نمایش نگذاشته و در اجرا صادق به نظر رسیدند. معتقدم این صداقت با مبالغه تاتری متفاوت است که در برخی مواقع محدود، کنشهای مبالغهآمیز (Overact) با درکی کمرنگ از موقعیت نیز به چشم میخورد. از این منظر اجرا دارای یکدستی خود بوده و تماشاگران را با سرعتی مطمئن و در مسیری بدون دستانداز و سکته، به غایت متن رهنمون میشود. مبحث فاصلهگذاری برشت (بهنوعی دور کردن مخاطب از غلیان احساسات اولیه بدون قدرت داوری و نظارت بر پیرامون) با تقلیل بخشهای روایی به نفع عناصر اجرایی و همنوایی سازوآوازهای دستهجمعی، متناسب کار شده و اجرا دقیقاً درجاهایی موفقتر به نظر میرسد که قصد ارائه پیام مستقیم و ارجاعی و از بالا به پایین را نداشته و بهصورت غیرمستقیم به این کار پرداخته است. در نگاهی کلی میتوان در نظر داشت که اجرا در کمتر لحظهای از ریتم پویای خود فاصله گرفته است. کارگردان و گروه اجرایی بامعنای کلمه به کلمه متن به کنشهای بصری و دراماتیک، مانع از آن میشوند که تماشاگر به ناگاه خمیازه بکشد و یا ساعت و تلفن را نگاه کند. طراحی صحنه موجز و کاملاً کاربردی، ضمن اشارات چندلایهای به مضامین مختلف (زبان درازی و تمسخر، شمایی از بدن زن، سکون و ایستایی و...) نظامی نشانهای را خلق نموده که کندوی خلقهای بصری شگرف صحنه است. این طراحی به همراه طراحی حرکات بازیگران (حرکت قطار، شبیهسازی فیل، بخش معابد و تابوت و...) با همین امکانات بالنسبه محدود، موجب معنازایی شده و در نهایت نیز به کمک اجرا میآید نه آنکه تافته جدا بافتهای دکوری و تزئینی باشد. بهترین مصداق برای چنین نکتهای، پایان کوبنده اجراست که قدرت کارگردانی و همراهی گروه خلاق بازیگران را به رخ میکشد. کیست که از استحاله گالیکی از یک ماهیگیر به یک ماشین کشتار جنگی دچار واهمه نشود؟ چهار سرباز جوخه در هیبتهایی عظیم (که شدیداً نگارنده را به یاد ابرعروسک های مه یر هولد میاندازد) قصد پیشروی، تخریب و کشتار را دارند. یکی از آنها گالیکی است که حتی در مراسم تدفین خود شرکت کرده و به کثیفترین شکل ممکن مسخشده است حالا او بهاندازه یک جهان بیهویت است... متن و اجرا در این بخش به مایههایی از گروتسک (موازنه حلنشده وحشت و خندیدن) دست مییابند که در صورت اجرای دقیق آن میتواند تأثیری عمیق بر مخاطب باقی گذارد.
این اجرا را برای دیدن، تجربه کردن و درنهایت لذت بردن پیشنهاد میکنم.
منتقد مهمان : مهدی صناعتی