در گفتوگوی ایران تئاتر با رامین کهن کارگردان موش تا موش بررسی شد
شرح انواع «دوست داشتن» برای بچههای امروز
ایران تئاتر :به بهانه اجرای نمایش«موش تا موش» با رامین کهن نویسنده و کارگردان این نمایش مصاحبهای انجام دادیم .او در مصاحبه با ایران تئاتر از اهمیت گروه سنی مخاطبان و دغدغههای خود گفت.
رامین کهن از کارگردانهای جوان اما خوشفکر عرصه تئاتر عروسکی و کودک و نوجوان است که طی سالها فعالیت در این عرصه، شماری از بهترین نمایشهای عروسکی و زنده را برای مخاطب کودک، نوجوان و گاهی بزرگسال روی صحنه برده که آثارش همیشه با موفقیتهای فراوان روبهرو شده. برخی از مهمترین نمایشهای او تا امروز عبارتاند از «لافکادیو»،«تیستوی سبزانگشتی»،«مرثیهای برای دلقک»،«آهای کدو کجا کجا؟» و «در انتظار آسمان برفی». این روزها اگر به تالار هنر سر بزنید، شاهد نمایشی خواهید بود به نام «موش تا موش» به نویسندگی و کارگردانی رامین کهن که تماشاگران از آن استقبال گرمی کردهاند.کهن در این نمایش با استفاده از متون، افسانهها و اساطیر ایرانی و البته زبانی ساده و قابلفهم برای بچهها، به روایت عشق عارفانهای بین خالهموشه و آقاموشه پرداخته است. نکته ویژه نمایش «موش تا موش»، حضور افتخاری مرضیه برومند و هنگامه مفید، از پیشکسوتان حوزه تئاتر عروسکی و کودک و نوجوان، بهعنوان صداپیشه شخصیتهای ابر و خورشید است.
نمایش «مرثیهای برای دلقک»،که چند سال پیش با کارگردانی شما اجرا شد،کار متفکر اما درخشانی برای بزرگسالان بود. پسازآن «تیستوی سبزانگشتی» نمایشی برای نوجوانان بود با فضایی هنری و حرفهای اما پسازاین دو تجربه آرتیستیک و ارزشمند،که در فضای نمایش عروسکی و تئاتر کودک و نوجوان داشتید، به سمت یک نمایش تمام عروسکی رفتید و وارد دنیای فولکلور ایرانی و قصههای حیوانات شدید. چرا این اتفاق افتاد؟
دو نمایش «مرثیه...» و «تیستو...» نمایشهای جدیتر من برای گروههای سنی بالاتر بودند. من وقتی برای کودکان کار میکنم، شیوه کارم خیلی فرق میکند. مثلاً نمایش «لافکادیو» که من اجرا کردم، قشنگ در فضای دیزنی بود. رده سنی خیلی برای من مهم است. در رده سنی نوجوان مجبورم رویکرد مدرنتری داشته باشم. وقتی نمایشی را برای بچههایی که خواندن و نوشتن بلدند،کار میکنیم، باید طور دیگری کارکرد. درست همین است، یعنی زبان نمایش تغییر میکند، ولی وقتی برای مخاطب کودک و خردسال، یعنی خردسالان از سه تا شش سال و کودکان از شش تا ده سال و ده سال به بالا نوجوانان کار میکنید، زبان نمایش تغییر میکند. عملاً متریالی که به کار میبرید، فرق دارد. اگر برای نوجوانی،که دارد وارد عرصه یا برههای از زندگیاش میشود که دیگر نمیخواهد کودک باشد و میخواهد بزرگ باشد، شیر و فیل و روباه بیاوریم، هر چه قدر هم درست باشد، نوجوان میگوید «داری به من توهین میکنی! من دیگر بزرگ شدم و خرس و روباه نمیخواهم». او الآن منتظر یک نمایش جدیتر و با رویکرد انسانیتر است. فکر میکنم برای بچهها ارتباط گرفتن با آن جهان راحتتر است، چون هنوز اینجوری میبینند و همذاتپنداری بیشتری با آن میکنند. معضل نوجوان هم همین است. من «تیستو...» را در تالار هنر اجرا بردم و خیلی هم موفق بود اما درواقع اینجا سالن «تیستو...» نبود. نوجوانی که به تماشای تیستو میآید، دوست دارد به سالنی برود که حتی لابیِ آن محترم باشد، خودش برود بلیت بخرد و قیمت بلیتش گرانتر باشد! اما مخاطب این سالن کودک است. چارهای نبود، چون رفتن به سالنی مثل حافظ، نیازمند لابی و سرمایهای است که من در دست نداشتم.گرچه نمایشم همان کارکردی را داشت که در حافظ اتفاق میافتد، ولی اجرا در حافظ و ایرانشهر، قواعد دیگری دارد. باید بازیگران چهره داشته باشیم که ما به این قواعد تن ندادیم. البته میتوانستیم این کار را بکنیم اما لازم ندیدیم، ولی سعی کردیم روی پای خودمان بایستیم.
پس شما برای همه گروههای سنی کارکردهاید؛ از خردسال گرفته تا بزرگسال؟
بله، من از ابتدا کارم را با کودک شروع کردم. در گروه خردسال نمایشی به نام «یک روز و دو فصل» کارکردهام که در جشنواره همدان امسال، اثر برگزیده شد، هم جایزه کارگردانی گرفت، هم موسیقی و هم جایزه ویژه منتخب بخش خردسال. در بخش نوجوان هم نمایشی را کارگردانی و آهنگسازی کردم.
نمایش «موش تا موش» را برای کدام گروه سنی مناسب میبینید؟
این نمایش را کاملاً برای کودک میبینم اما چون تالار هنر گروه سنی خاصی برای مخاطبانش تعریف نکرده، ما کودک را با خانواده حساب کردیم و خدا را شکر بزرگسالانی هم که نمایش را میبینند، این حس را دارند که به کودکیشان میروند. زمان اجرای نمایش «تیستو...»، یکشب خانم لیلی گلستان آمد نمایش را دید و چون با روحیهشان آشنا بودم، رعشهای به جانم افتاده بود که اگر از این کار خوشش نیاید، چه بکنم؟ چون بیشتر از همه هم تیستو را میشناسد و قطعاً نظرش درستتر است. اگر خانم گلستان از کار بد میگفت، نمایش با سر میخورد زمین و دیگر باخته بودیم. خب خدا را شکر این اتفاق نیفتاد!
نمایش «موش تا موش» را با یک درام عاشقانه بین دو موش،که ملودی غمگینی هم دارد، شروع میکنید. ضمن اینکه لحظههایی از عاشقی آقاموشه را نشان میدهید که
کودک خیلی با آن حسها آشنا نیست. فضای نمایش، عروسکها، ریتم آن و موزیک کار، اثرتان را به کودک پیوند میزند اما نیمه نخست نمایش،کودک را خسته میکند و شاید چندان برایش مناسب نباشد. موافقید؟
ابتدا به لحاظ فنی و ریتم باید پاسختان را بدهم. من چند سال پیش، دورهای را نزد استادی گذراندم به نام «آلن لوکوک» که با او تئاتر کاغذی کار میکردیم. نمایش «اولدوز و کلاغها» را در کارگاه ایشان کارکردم. آن موقع همفکر میکردم کار کودک باید شتابی عمل بکند، چون بچه بیحوصله است. لوکوک به من حرفی زد.گفت «این تجربه سالیان من است؛ هیچوقت برای بچهها جهان نمایش را با ریتم بالا شروع نکن. بگذار بچهها آرام وارد جادوی نمایش بشوند. مخصوصاً وقتی دنیای فانتزی را با عروسکها برایشان خلق میکنید». این نکته را در دراماتورژی خیلی تأکید میکرد. میگفت همیشه خوب مقدمهچینی کنید،کِشش بدهید، چون بچهها باید بیشتر درباره پسزمینه اتفاقی که باید بیفتد، بدانند. من از این تجربه آقای لوکوک جواب گرفتم. حتی دیدم یک قصه را دو جور اجرا کرد. یکبار با ریتم تند، و بعد گفت حالا همین قصه را آرام روایت میکنم. آنجا دیدم این آدم چقدر خبره است، یعنی منِ بزرگسال هم آرام وارد جهان داستان شدم. برای بچهها هم همینطور خواهد بود.
در مورد محتوا چطور؟
نمایش ما دو بخش دارد، یک بخش عاشقانه و عاطفی که مقوله عشق در آن مطرح میشود. بخش بعدی مربوط به سفر و خودشناسی خالهموشه است. در نظر اول میپرسید اینها موضوع کودک است؟ طبیعی است که بگویید نه! درصورتیکه اینطور نیست، چون در تمام قصههای فولکلور و افسانههای ما، رگههایی از عشق هست. خیلی از آنها با عشق و مسئله ازدواج شروع میشود. در ادبیات شرق و غرب و کلاسیک، این قضیه فراوان است. از طرفی بحث خودشناسی برای بچهای که دارد به کشف و شهود میرسد تا بداند چی خوب است و چی بد، مطرح میشود. ما اگر بخواهیم به بچه یاد بدهیم خشونت چیز بدی است، اول باید به آنها محبت را یاد بدهیم. بعد بگوییم حالا این کار را نکنید. درباره محتوای عشق در نمایش، شورایی که با من حرف میزدند و پیشکسوتان این کار هستند،گفتند موضوع دوست داشتن و عشق خیلی برای بچهها جذاب نیست اما به نظر من اینطور نیست. اینها برای بچهها سؤال است؛ برای آنها روابط زن و مرد سؤال است! جنسیت و محبت سؤال است؛ اینکه مامانم بابایم را دوست دارد یعنی چی؟! در فامیلمان دارند ازدواج میکنند یعنی چی؟ من میروم مهدکودک چرا به همکلاسی دخترم کمی بیشتر توجه میکنم؟! در فرهنگ امروز،که بچهها در ماهواره چیپترین شکل عشق انسانی را میبینند و به شبکه مجازی دسترسی راحتی دارند، اتفاقاً باید از این چیزها برایشان حرف بزنیم.
با این بخش از حرفهای شما موافقم. ایده نمایش و آنچه قصد دارید به مخاطب کودک بگویید، بکر، درست و مهم است اما برای این گروه سنی، درجاهایی که از عشق حرف میزنید، زبان نمایش سنگین است؛ اینکه درصحنه اول آقاموشه را ببینند که ساز مینوازد و ترانه عاشقانه غمگینی میخواند. آیا نمیشد مسئله عشق را به زبانی سادهتر بیان کرد؟
اتفاقاً من برعکس فکر میکنم. این تصویر، مسئله روتینی است که بچهها در کلیپها و شوهای امروز میبینند؛ یک نفر گیتار میزند و برای معشوقش میخواند. به نظرم این موضوع را باید برای بچهها باز بکنیم و اشکالی هم ندارد. از طرفی، ازدواج یک مسئله فرهنگی است. اگر بخواهم به ازدواج بپردازم، مسئله بزرگتری را برای بچهها بازکردهام، ولی ما میخواهیم در جهان عروسکی، با کاراکترهای فانتزی مثل موش و گربه و خطر و تهدید درباره مفهوم دوست داشتن حرف بزنیم. اینها تمثالی از انساناند. درواقع موش هستند،کوچکاند، یعنی بچهاند. نمیخواستم این موضوع را خیلی پیچیده ببینم و از سویی نمیخواستم بگویم دوست داشتن مسئله سبکی است. باید کمی شاعرانهگی به خورد بچهها بدهیم. چرا ندهیم؟ من سنگین بودن زبان نمایش را در مخاطب کودک حس نکردم. ضمن اینکه بچهها خیلی جلوتر از ما هستند، بخصوص بچههای نسل جدید، بهشدت باهوشاند و جسارت دارند. حالا نگاه بکنید به سیر و سلوک عرفانی این شخصیت که در سفرش، به خورشید و ابر و باد میرسد یا هرکدام از این اِلمانها که در اسطورههای ما نماد فرهنگی هستند. این نمایش تلفیق چند قصه است. مثل قصه «خالهسوسکه»،«کی از همه پُرزورتره؟» و در پایان هم داستان به حکایت «شیرین و فرهاد» شباهت پیداکرده. این نمونهها در ناخودآگاه جمعی ماست. در ناخودآگاه جمعی بچهها هم این قضیه وجود دارد، یعنی یک کهنالگو است. اگر بخواهم این سیر و سلوک و منطقالطیر و سیمرغ را خیلی عرفانی و فلسفی کار بکنم، برای بچهها کار بیمزه و بیخودی است اما میآیم در قالب شخصیتهایی مثل ابر و خورشید،که بچهها میتوانند در نقاشیهایشان بِکشند یا چیزهای سادهای بارنگ و لعاب و استفاده از جادوی عروسک کار میکنم. اصلاً حضور عروسکها مهمترین نکته نمایش ماست.
در بخش صداپیشگی نمایش، صداهایی که برای کاراکترها انتخابشدهاند، درست و بینقصاند. صداپیشههای نمایش بر چه مبنایی و چگونه انتخاب شدند و چرا برای دو شخصیت فرعیتر نمایش، از حضور و تجربه دو پیشکسوت تئاتر عروسکی و کودک و نوجوان، یعنی خانمها مرضیه برومند و هنگامه مفید استفاده کردید؟
صداپیشههای دو شخصیت خالهموشه و آقاموشه،«اُلکا هدایت» و «امیررضا میرآقا» هر دو از صداپیشههای فیلم «شهر موشها» هستند. خانم هدایت دخترِ آزاده پورمختار است که بهجای «زیزیگولو» حرف زده بود. میخواهم بگویم یک عقبه خانوادگی در این کار دارد و موسیقی را خوب میشناسد. درس میدهد و سالهاست با بچهها کار کودک میکند. با خانم «سودابه سالم» تئاتر خلاق کار میکند. نکته مهمتر این بود که اُلکا هدایت بلد بود خوب بخواند، یعنی فالش نخواند! چون صداپیشگان تلویزیونی خوبی هم بودند که میتوانستند بهجای خالهموشه حرف بزنند اما ممکن بود فالش بخوانند. امیررضا میرآقا رفیق صمیمی من است که از دوره دبیرستان ما با هم هنرستان سینما میرفتیم. ایشان بازیگر تلویزیون است که در سریال «آبپریا» به کارگردانی مرضیه برومند همبازی میکرد و در «شهر موشها»ی 2 جای کُپل حرف میزد. بهشدت صداپیشه خوبی است. بنابراین دو صداپیشه جوان و همنسل خودمان را آوردم که بهجای موشها حرف بزنند.کاراکترهای اصلی نمایشاند و میتوانیم باهم گپ بزنیم و چالش داشته باشیم. او بگوید «میخواهم به کاراکترم این را اضافه بکنم»،که صداپیشهها قطعاً این کار را میکنند و متن را خیلی تحتالشعاع قرار میدهند. برای شخصیتهای خورشید سراغ خانم «هنگامه مفید» رفتم که در اینهمه سالی که من کارکردم، همیشه گرما و مِهر و محبتش مثل خورشید بوده. اینجا حتی سعی کردیم در طراحی عروسکها، از موتیف صورت گویندگانشان هم استفاده بکنیم که تا حد ممکن حالِ خودشان را داشته باشند. خانم مفید سالهاست برای بچهها کار کودک کرده و خوانده و کی بهتر از این؟ افتخاری است واقعاً. شخصیت ابری که در نمایش نوشتم، چون خیلی قلدر بود و ادبیاتش ایرانی بود، حس کردم دورگه بودن صدای خانم برومند، میتواند به من خیلی کمک بکند. ضمن اینکه نسل هنرمندانی مثل خانم برومند و هنگامه مفید، در لحن بهشدت درستاند. خانم برومند همیشه وقتی کارهای من را میدید، میگفت «چرا لحنهایت ایرونی نیست؟ چرا لحنهایت خارجی است؟ مگه دارید دوبله میکنید؟!». این نکتهای است که آن نسل خوب یاد گرفته. جالب است که خودشان هم پیشنهاد دادند که در این کار حضورداشته باشند. به من گفتند بین شخصیتها کدامیکی مدنظرت است که من بخوانم؟ گفتم ابر! اما اتفاقیترین صدایی که در این نمایش انتخاب کردم، صداهای تندباد و کوه بودند. برای تندباد خیلی گشتم و فکر کردم حالا که از پیشکسوتها استفاده میکنم، باز هم بین پیشکسوتان بگردیم و کسی را پیدا بکنیم که کاراکترش به تندباد بخورد، ولی پیدا نکردیم و چون این نمایش در دوره جشنواره تولید میشد، حس کردم اگر کسی را هم پیدا بکنیم، خیلی سرشان شلوغ است. بعد محمدرضا مالکی به ذهنم رسید که بهشدت روی صدایش احاطه دارد، و همینطور بازیگر خوبی است و بیان خوبی دارد. مالکی خودش کارگردان است و کارِ کودک میکند. شعور هنری و منطق دارد. من شخصیت تندباد را خیلی دوست دارم. زمانی که به استودیو رفتیم و مالکی دیالوگها را میخواند، شگفتزده شدم. حتی خانم برومند و خانم مفید وقتی اجرای بازبینی را دیدند،گفتند صداپیشه تندباد، صدای این کاراکتر را خوب گفته. خانم برومند، محمدرضا مالکی را نمیشناخت. پرسید این صدای کیه؟گفتم محمدرضا مالکی!گفت خیلی خوب گفته! برای شخصیت کوه دوست داشتم بگردم و کسی را پیدا بکنم که در صدایش صلابتی داشته باشد، ولی آن روز در استودیو، محمدرضا مالکی اتودی زد و آن اتود ساده، خیلی راحت شد صدای کوه! دیدم چقدر به نقش نشست و دلنشین شد. برای اجرای عموم قصد داشتم بگردم و یک پیشکسوت پیدا بکنم برای صدای کوه تا تجربهاش به کمک ما بیاید اما دلم نیامد صدای مالکی را عوض بکنم، چون خیلی لحن و صدایش را دوست داشتم.
گفتوگو از احمدرضا حجار زاده