نگاهی به نمایش «پارههای ساده» به کارگردانی سید علی هاشمی
ناقص سازی واقعیتهای پاره
ایران تئاتر، اردشیر شیرخدایی*: در «پارههای ساده»، قرار است از بازخوانی دستنوشتههای زنی، با فرازهای زندگی و شخصیتش آشنا شویم. نمایش ظاهراً در قالب واقعگرایی قصد طرح دغدغههای بخشی از طبقهی متوسط شهری را دارد.
در ابتدا صدای مرد راوی توضیح میدهد، نویسنده نمایش، یابنده تقویم حاوی نوشتههای زن ناشناسی است به نام مهرناز که فقط سیزده روز نوروز را در تقویمش یادداشت کرده و نویسنده تصمیم گرفته آنها را به شکل این نمایشنامه بنویسد. صدای راوی در ابتدای هرروز ؛بخش نمایش از اولین روز فرودین به بعد، درباره موقعیتها و افرادی که با زن در ارتباط هستند و وضعیت ذهنی و روحیاش به تماشاگران اطلاعات و توضیحاتی میدهد.
انتخاب راوی دانایکل توضیحدهنده، (با اجرا و صدای نامتناسب)، البته شیوه نو و بدعتگذاری برای نمایش تلقی نمیشود؛ اما فارغ از این شیوه سهلگیرانهی اجرایی که ظاهراً باهدف تمرکز بیشتر بر مضامین و داستانها انجامگرفته، به نظر میرسد انتخاب موضوع (های) طرحشده در پارههای ساده، در نوع خود قابلتأمل است، اگرچه خوانش و پرداخت پدیدآورندگان نمایش، نسبت به شخصیت زن مستقل و مدرن جامعه امروزی، ذیل نگاه کلیشهای و مرد ساخته بوده است بدین معنا که تصویر اینگونه شخصیت بهطور کامل نسبت به واقعیتهای موجود در جامعه، مخدوش و ناقصسازی شده است.
مهرناز دختری که در آپارتمان مستقل خود زندگی میکند، شوهر و فرزندی ندارد. از استقلال اقتصادی برخوردار است و ظاهراً سنتی نیست. در هرروز از تعطیلات نوروزی از حس و حال و روابطش با افراد دیگر نوشته است که بهوسیله آنها قرار است با بخشهایی از گذشتهاش، ویژگیهای شخصیتی، اعمال و رفتار و خواستههایش آشنا شویم. در مواجهه با خدمتکارش، برادرش، زن همسایه، فالگیر، دوستانش، عشق قدیمیاش که حالا دیگر متأهل است، خواهر کوچکترش مریم و نادر، مردی که بیدریغ مهرناز را دوست دارد و حتی لباسهایش را برایش اتو میکند.
در قرائت لایه بیرونی نمایش و بهدوراز قضاوتهای سلبی و نرماتیو (هنجارمحورانه)، تصور میشود با تصویر متفاوت و قابل اعتنایی از شخصیت زن مواجه شویم چراکه در ابتدا به نظر میرسد با الگوهای هنجار و رایج، نسبتی ندارد اما در ادامه، استراتژی و درونمایه اصلی نمایش در تضاد کامل با چنین رویکردی قرار میگیرد.
در «پارههای ساده» با روایت محافظهکارانه و مردمحورانهای مواجهایم که کلیت زیست و زندگی شخصیت زن محوریاش را صرفا در گرو بازخوانی مردان دیگر و مسایل عاطفی قابل تعریف میداند؛ به عبارت دیگر تمام مواردی که به عاملیت، استقلال شخصیتی، عاطفی و فردی (و نه لزوماً جنسیتی) مهرناز در فضای اجتماعی و عمومی دلالت میکند، حذفشده است. مرد راوی در ابتدا میگوید در سررسید پیداشده بر نیمکت پارک، فقط نام صاحب آن و گروه خونیاش نوشتهشده بود و جلوی عنوان شغل و حرفه خالی بود. بدین ترتیب بخش اجتماعی و قسمت مهمی از هویت فردی شخصیت حذفشده است.
در طول نمایش بهواسطه ارتباط با آدمهای مختلف، مسائلی مطرح میشود. مسئله بزرگتر بودن همسر برادر در آستانهی طلاق مهرناز، پروبلماتیک میشود یا از طریق دوستش، نگاه شیءواره به مردان طرح میشود. در این بین متوجه میشویم مهرناز در دوران دانشگاه، پسرمورد علاقهی دوست دیگرش را قر زده یا اخیراً با دادن شماره تماسش به فروشنده عطر، در خرید تخفیف بالایی گرفته است! درکنار همه این اتفاقات تمامی فعالیت و سرگرمیهای فکری مهرناز، به حل جدول کلمات متقاطع خلاصه شده (آن هم با کمک فکری نادر). بهطور کلی اینطور به نظر میرسد او که تحصیلات دانشگاهی هم دارد و در دهه سوم یا چهارم زندگیاش قرار دارد اساساً حاضر به فکر کردن و جستجو نیست.
در هیچ کجای نمایش اشارهای به تواناییهای مرتبط با فعالیتهای فکری و اجتماعی مهرناز نمیشود. باوجود نکاتی کمرنگ در رابطه با مسئله انتخاب و خواست زنانه در نمایش، اما کلیت آن به طرز محافظهکارانهای از پرداختن و ورود به حوزه فکری و وجه آگاه و فکور و کنشگر این زن طفره رفته است. مخاطب بهجز درگیریهای عاطفی و تمرکز بر روابط شخصی و هپروتی شدن و استفاده او از جاذبهاش برای اغوا و نیز حل جدول باکمک فکری یک مرد و البته انفعالش، وجه دیگری از این زن متصور نیست.
آیا این حذف عقلانیت و تفکر در شخصیت خودآگاه یا ناخودآگاه، ریشه در نگاه مرد ساخته و زنستیزانه نمایشنامهنویس (مهدی میرمحمدی) ندارد؟ آیا نمایش به شکل خطرناکی با تخریب شخصیت مستقل در قالب خصوصیات بعضاً منفی این زن، قصد یکسانسازی و نفی دیگر شخصیتهای زن مستقل اجتماع را دارد؟ آیا اساساً استقلال و مدرن بودن را با چنین ویژگیهای همانند میداند و درصدد نفی آن برآمده؟
بسیاری از متفکران و نویسندگان برابری طلب معتقدند، جامعه مردمحور سعی میکند زن را به فضای خصوصی عقب براند و فعالیتهای او را محدود به روابط شخصی، احساسی و جسمی نماید. رویکردی که دقیقاً در این نمایش به کارگرفته میشود. اندیشمندان حوزه مطالعات زنان معتقدند، زن پیشرو و مستقل امروز تعاریف مرد ساخته از زنانگی را که زنان را زندان فرهنگ خود کرده است و به زنان یاد میدهد که با توسل به ناز و عشوه و اداهای غیرعادی و تظاهرات جنسی در زندگی اجتماعی از بدن خود به عنوان اسلحه برای فریب و از راه به در بردن دیگری استفاده کنند، در هم میشکند. این رویکرد ناقد کلیشههای حیلهگر، افسونگر، فتنهانگیز که ساخته فرهنگ مردسالار است بوده و با آن مبارزه میکند.
در رابطه با مریم خواهر کوچکتر هم که قرار است نمونه جسورتر مهرناز در نسل بعدیاش باشد، نوع پرداخت کاملا گذرا و سطحی است. مادر آنها در خانه سالمندان به سر میبرده و در همان تعطیلات در تنهایی میمیرد. سهم ارثش را فقط برای مریم باقی گذاشته است. تا مدتها از مریم خبری نبوده، حالا با کوله اش به خانه مهرناز برگشته است. مریم از خانه فرار کرده بود. خودش می گوید به شمال رفته، کار پیدا کرده، عاشق شده، از یارش جدا شده به تهران برگشته و مجبور به تن فروشی شده. ماجراهایش دروغ یا راست خودش می گوید بزرگتر شده و تجربههای تلخ پختهاش کرده است. حالا برگشته و به دنبال نخود برای پختن آش روز سیزدهم نوروز است! رئالیسم در تئاتر روایت سطحی از رویدادهای واقعی نیست بلکه شناخت عمیق از آن رویداد و نمایش درست و واقعی روابط و مناسبات آن قلمداد میشود.
این نوشتار بههیچوجه نافی وجود شخصیتهای احتمالی مشابه در سطح اجتماع نیست بلکه به یکسرهانگاری و بازتولید نگاه نابرابر بهطور تمام و کمال در قامت یک نمایش در عرصه اندیشمند و پیشروی تئاتر نقد و اعتراض دارد. قطعاً یکی از وظایف مهم تئاتر اکتشاف معناهای جدیدی از انسان بودن است نه محدود کردن آن.
٭منتقد گروه اگزیت