نقد نمایش مروارید به نویسندگی و کارگردانی قطبالدین صادقی
ضربۀ کوتاه و سریع اما محکم و شوکآور
ایران تئاتر، وحید عمرانی*: قطبالدین صادقی در «مروارید» به سراغ کتاب مستطاب و ارزشمند تاریخی جهانگشای جوینی رفته است تا برگهای خونین از تاریخ زخمدیدۀ ایران را در برابر دیدگان مخاطب معاصر بر صحنه مجسم کند.
در تئاتر معاصر ایران تبدیل متون کهن ادبی، تاریخی و عرفانی ما که بهمثابۀ گنجی شایگان در کنج کتابخانهها خاک میخورد _ درحالیکه ارزشهای فرهنگی و معنوی بیپایان دارد _ به نمایشنامه و جان بخشیدن آنها بر صحنه یکی از اولویتها و اصلیترین دغدغههایی است که هر هنرمند تئاتر در این سرزمین و در این برهۀ خاص میبایست داشته باشد. آبشخور هنر تئاتر ملی ما همین گنجینههای بیپایان است که از پس سالیان و هزارهها همچون معادن الماس و زبرجد و طلا از خلال صفحات سیاه و خونبار تاریخ ایران برای ما به یادگار مانده و با فریادی بیصدا اما آشکار، گسترۀ صحنۀ تئاتر را به خود فرامیخوانند.
دکتر قطبالدین صادقی از پس سالها تحصیل، پژوهش و تجربه در وادی نظری و عملی تئاتر، این ضرورت را بهخوبی دریافته و ضمن فعالیتهایی پیشازاین در این راستا، هماینک به سراغ کتاب مستطاب و ارزشمند تاریخی جهانگشای جوینی رفته است تا برگهای خونین از تاریخ زخمدیدۀ ایران را در برابر دیدگان مخاطب معاصر بر صحنه مجسم کند.
عطا ملک جوینی؛ نویسندۀ این کتاب سالها در دربار ارغون شاه، هلاکوخان مغول و پسرانش؛ اباقا و تگودار دارای منصب بوده و در زمرۀ یکی از شاهدان و گواهان عینی بسیاری از اتفاقات تاریخی دوران مغول در ایران قرار میگیرد. وی این کتاب را دربارۀ تاریخ مغول، خوارزمشاهیان و اسماعیلیان تا سال 655 ه.ق به نگارش درآورده و میتوان آن را یکی از آثار مهم ازلحاظ تاریخی و همچنین ادبی در شمار آورد که نمونهای برجسته از کتب و منابع مهم قرن هفتم محسوب میشود. محتوای این کتاب بزرگ سهجلدی، تاریخ سیاسی محض نیست بلکه نویسنده در مورد اوضاع اجتماعی، اقتصادی، بافت شهرها و موقعیتهای جغرافیایی و اسامی قدیمی آنها نیز توضیحات منحصربهفردی را ارائه کرده است.
یورش مغول یکی از هولناکترین، خونبارترین و مخرّب ترین حملاتی است که در تاریخ پرفرازونشیب ایران به منصۀ ظهور رسیده است. این حمله در ابتدای قرن هفتم و بهواسطۀ خطای سلطان محمد خوارزمشاه (واقعۀ اترار) که موجب گردید تا بهانه به دست چنگیزخان مغول بیافتد صورت گرفت. سلسله حملات مغول مابین سالهای 616 تا 656 ه.ق اتفاق افتاد که منجر به شکلگیری حکومت ایلخانان مغول در ایران گردید. این یورشها تأثیراتی هولانگیز و ویرانگر به دنبال داشت که از آن جمله میتوان به کشته شدن صدها هزار تن از مردم ایران، نابودی مراکز علمی و فرهنگی، کتاب سوزیهای گسترده، نابودی کامل شهرهای بزرگ و پرجمعیت آن دوران، افسردگی و ناامیدی بازماندگان، از بین رفتن حکومت ملی مرکزی و توقف فعالیتهای علمی، فرهنگی و ادبی تا سالیان دراز اشاره کرد.
نمایشنامۀ مروارید با نثری ادبی و مطنطن به نگارش درآمده است و بسیار موجز و مخلّص، یک رویداد واقعی را از دل یک کتاب تاریخی هفتصد و اندی ساله بیرون کشیده و دراماتیزه میکند، طوری که بهراحتی در یک اجرای پنجاهدقیقهای میگنجد. در همین مجال اندک، جولانهای قلم مواردی از قبیل پیچشهای داستانی، طرح و توطئه، کشمشها و فضاسازیها را آشکار میسازد که میتوان گفت نویسنده نسبتاً در این زمینه موفق عمل کرده است. البته ناگفته نماند که در برخی از موارد لغزشها و تناقضاتی تاریخی نظیر عدم هماهنگی و ترتّب وقایع زمانی در متن نمایشنامه به چشم میآید. مثلاً دریکی از دیالوگها قتلغ به مروارید میگوید: «تو قدر آب چه دانی که در کنار فراتی؟» این عبارت، مصرع دوم مطلع یکی از غزل های ترکیبی فارسی - عربی درخشان سعدی شیرازی است که میگوید: «سَلِ المَصانِعُ رکباً تَهیمُ فی فَلَواتی / تو قدر آب چه دانی که در کنار فراتی؟» سال تولد شیخ اجل؛ سعدی 606 ه.ق می باشد درحالیکه زمان اولین لشکرکشی مغول به ایران سال 616 ه.ق است. این بدان معناست که در زمان حملۀ مغول شیخ مصلح الدین سعدی ده سال بیشتر نداشته است و قدر مسلّم این غزل در آن زمان هنوز سروده نشده بوده است تا چه رسد به اینکه تبدیل به ضرب المثل گردیده و ورد زبان یک خان مغول نیز شده باشد! از این نواقص که بگذریم، دکتر صادقی خواسته که نمایشش یک ضربۀ کوتاه و سریع اما محکم و شوکآور باشد که این خصیصه ها را هم در متن و هم در اجرا به منصۀ ظهور رسانده است. نویسنده در آفرینش نقش ها دو مرد و دو زن خلق کرده که مردها مغولند و متجاوز و قاتل و زنها ایرانی اند با دامانی لکه دار از تجاوز دشمن و مقتول که این پرداخت نقش ها و انتخاب جنسیت ها، به آفرینش موقعیت و بسط و تفسیر هجوم و سیطره، معنای کامل تر و روشن تری می بخشد و به انتقال معنا از طریق نمادها کمکی دو چندان می کنند.
داستان نمایش، روایتگر ماجرای یکی از خوانین مغول است که با سرباز خود به دنبال کیسۀ مرواریدی میگردد که توسط دختری مروارید نام از قلعۀ یکی از شهرها پیش از تسخیر بیرون آورده شده. دختر با پوشیدن لباس مردانه موفق به گریختن از چنگ مغولان شده و موفق گردیده بخشی از ثروت مردمش را از چنگ آنان برهاند اما خواهرش؛ گلبهار هنگام هجوم به شهر در بین هشت سرباز مغول گرفتار آمده و توسط آنان مورد تجاوز قرار میگیرد که همین اتفاق، موجبات مرگ او را فراهم میسازد. خان مغول نقشهای میکشد مبنی بر اینکه از احساسات زنانۀ دختر سوءاستفاده کند و از این راه او را بفریبد تا بتواند به محل اختفای مرواریدها دست یابد. ازاینروست که با یک نمایش صوری که در مقابل دختر با سرباز خود به راه میاندازد، وی را خان مغول و خود را بهعنوان یک سرباز ساده که تحت الامر اوست جا میزند و اینطور نشان میدهد که به دختر علاقمند است و با او نرد عشق میبازد. او از این نقطهضعف زنانه که نیاز به عشق و حمایت و پشتیبانی است سوءاستفاده میکند و دختر به او میگوید که یکی از آن مرواریدها را فرو برده است. وقتی حاضر به تسلیم مرواریدها و لو دادن جای آنها نمیشود قتلغ؛ خان مغول او را به زیر تازیانه میگیرد و پرده از مکر خود برمیدارد. به کشتن پدر و مادر مروارید به دست خود نیز اعتراف میکند. سپس سرباز خود را صدا میزند و دختر را کشته، مروارید را از شکمش بیرون میکشند. پیش از مرگ دختر اعتراف میکند که هرکدام از مرورایدها را به دست یکی از مردم اسیر داده و در پایان قتلغ امر به کشتن همۀ اسیران و تخلیۀ شکمشان برای پیدا کردن مرواریدها میکند. نمایشنامه مضامینی نظیر سقوط انسانیت و اخلاق در زمان جنگ، شهوت و دنیا پرستی، عبرت از تاریخ، شقاوت بشری و ... را در خود میپروراند و در بستری از خشونت و ریاکاری به مخاطب ارائه میدهد.
طراحی صحنه با آکسان گذاری و برجستهسازی یکتنۀ بلند در هیأت یک زن در مرکز و انتهای صحنه انجامشده است. این تنۀ بلند بیسر، لباسی سپید در بردارد که خون بر آن شتک زده و کارکرد آن از مرز دکور فراتر نمی رود، تنها در زمانی که مروارید از پس آن بیرون میآید میتواند معنایی بیشتر از قبل را به ذهن متبادر کند. بهترین تعبیری که برای این زن مذبوح بالا بلند میتوان در نظر گرفت، همان مام میهن است. این مام وطن که هماکنون توسط بیگانگان خونخوار و تهی از فرهنگ مورد تجاوز قرار گرفته و ظاهر شدن مروارید که دختری ایرانیست از پشت آن نیز کاربردی نشانه گرا دارد و بیانگر همین مطلب است. شخصیتها دو مرد مغول هستند با یک دختر ایرانی و روح خواهر او که هرازگاهی از عرض صحنه عبور میکند. کف صحنه مملو از پارچههای سفید خونآلود است که نشانهای از کشتار گسترده و بیرویۀ مغولان وحشی و خونخوار است. جابهجا در میان پارچههای خونآلود دستههای بزرگ کتاب قرار دادهشده که نمادیست از دانش و فرهنگ پایمالشده و بربادرفتۀ ایران در این یورش مرگبار و طولانی.
شیوۀ بازیها همراه بابیان مطنطن و کتابی، توأم با بازیهای تئاتریکال انتخابشده است که حرکات بدنی بازیگران نیز بر همین اساس و سیاق طرح ریزی شده و به اجرا درمیآید.
در بخش انتخاب بازیگر توسط کارگردان میتوان گفت که بازیگر نقش گلبهار ازنظر هیئت ظاهری تناسب بیشتری برای ایفای نقش مروارید دارد اما انتخاب به نحو دیگری صورت گرفته است. صغر سن بیشتر، چهرۀ معصوم، قامت بلند و سایر مشخصاتی که در بازیگر نقش گلبهار وجود دارد از خصایصی است که این بازیگر را به ماهیت نقش مروارید نزدیکتر میسازد و اگر حداقلِ توانایی بازیگری او در حد بازیگر نقش مروارید باشد بهتر این میبود که جای بازیگران این دو نقش با یکدیگر تعویض میشد.
در مبحث کارگردانی با توجه به زمان نسبتاً کوتاه پنجاهدقیقهای نمایش، کارگردان به درستی ریتمی تند و رگباری را برای ادای دیالوگها، میزانسن ها و ضربآهنگهای همزمان در تلفیق موسیقی و گفتار انتخاب کرده که این طراحی در این زمینه کارآمد عمل میکند. طراحی میزانسن، سکوتهای کوتاه، نشستوبرخاستها، نگاهها، مکثها و هجوم همگی دقیق و برنامهریزیشده هستند و با طراحی خروجی صحنه بهطرف تماشاگران و انتهای صندلیهای سالن، صحنه و مکان اجرا در تمامی فضای سالن تسری مییابد.
موسیقی یکی از عناصری است که دکتر صادقی همواره در آثارش به آن توجه ویژه داشته و اوج آن را میتوانیم در نمایش «مکبث» اجراشده در آبان ماه سال 1391 در سالن سمندریان همین مجموعه ببینیم. موسیقی بسیار جاندار، حماسی و تأثیرگذار آن نمایش به آهنگسازی مسعود سخاوت دوست، هنوز که هنوز است در اذهان باقیمانده و انسان را به شنیدن دوبارهاش ترغیب مینماید. در نمایش مروارید نیز آهنگسازی مهدی حسنی و موسیقی ساختهشده توسط او جایگاه ویژۀ خود را دارد و در جایجای نمایش بهتناسب اوج و فرودها به اثر ورود میکند و تأثیری لازم بر فضاسازیها و برانگیختگی حسها میگذارد.
خوشبختانه اخیراً شاهد تبدیل متون ادبی، تاریخی و عرفانی ایران توسط کارگردانان سرشناس و مطرح تئاتر نظیر ناصر حسینی مهر، قطبالدین صادقی، شکر خدا گودرزی، خیرالله تقیانی پور و ... هستیم و امید است که اینرو آوردن به گنجینههای کهن ادبی ما بیشازپیش در عرصۀ تئاتر صورت گیرد که این مهم بیشک یکی از مهمترین مقاصد و ضروریات تئاتر معاصر و ملی ماست.
این نقد را با شعری کوتاه از خود که بیمناسبت با موضوع این نمایش نیست و تعلقخاطری نیز به آن دارم به پایان میبرم:
ما ترجمان دردیم
در سرزمینی دیرپای
به قدمت تاریخ
با اسراری دیریاب
لگدکوب سواران روم و ترک و عرب و مغول
اما نه مغلوب
که چیرۀ اعصار ماییم
جویبارهای خُرد
در دل اقیانوس فنا شدند
در خاکی که تمامی تاریخ را
ایستادگی کرده ست
حتی مردن ما هم باید ایستاده باشد
نام ما مرگ را جواب کرده است.
* عضو کانون ملی منتقدان تئاتر ایران