در حال بارگذاری ...
نگاهی به نمایش «در میان ابرها» به کارگردانی امیر رضا کوهستانی

زندگی در خاطره‌ مادر خیال

ایران تئاتر، اردشیر شیرخدایی: یک دهه بعد از اجرای اول «در میان ابرها» امیررضا کوهستانی، مسئله مهاجرت به امری پیچیده‌تر و بحران‌زده‌تری در دنیای امروز تبدیل‌شده است.

 نمایش «در میان ابرها» به بهانه‌ی مسئله مهاجرت به مسائل دیگری ازجمله ترک کردن و ناسازگاری با یکجانشینی، مفهوم مادر و وطن می‌پردازد و البته شاید واکنشی است به یک دوره تاریخی و فهم انتزاعی از باورهای بغرنج در شکل اسطوره و افسانه‌پردازی و بازتولید آن.
«در میان ابرها»، از میان دریای مواج خیال، ما را به سواحل تلخ واقعیت می‌کشاند. این نمایش با خویی شاعرانه در قصه‌پردازی و طراحی انتزاعی زیبا، مفاهیم و موقعیت‌های تلخ انضمامی را در ذهن مخاطبانش قاب‌بندی می‌کند هرچند که موضع‌گیری نمایش نسبت به برخی از رویکردهای تکرارشونده قابل نقد این دوره در زیباسازی توهم، منفعل به نظر می‌رسد.
این نمایش فضاسازی قدرتمندی دارد. بخشی از تکنیک نمایشی مثل شبیه‌خوانی در قرارداد کردن مکان‌ها و موقعیت‌های ناممکن روی صحنه و پذیرش آن از سوی تماشاگران شکل می‌گیرد. بازیگران در محفظه آب می‌ایستند یا فرومی‌روند و قصه‌شان را می‌گویند اینجا زیرآب رودخانه است، دریا است، هواپیما است و… قسمتی از ماجراها توسط بازیگران فقط قصه‌گویی می‌شود؛ بنابراین خلق بخشی از نمایش به ذهن خیال‌پرداز مخاطبانش واگذار شده است. البته این شیوه به معنای حذف وجوه تئاتریکال نوین در نمایش نیست بلکه در کنار آن، طراحی‌های خیال‌انگیز نور، صحنه و حضور محفظه‌های آب به معادل‌های استعاری و شعرگونه‌ی بصری مضامین اشاره شده بدل شده‌اند. زهدان، رودخانه، دریا، سرگشتگی، مادری، کوچ، عشق بازی، فرار، گور …
ایمور مرد میانسال درراه مهاجرت قاچاقی به انگلیس در رودخانه ساوا غرق می‌شود. او از اعماق رودخانه روایت می‌کند. در حال مردن است. گوش‌هایش پر از آب‌شده و می‌گوید اگر زنده بماند تا آخر عمر صدای دریا می‌شنود. اینطور به نظر می‌رسد که ایمور در خاطره مادرش زنده می‌ماند و قصه ادامه می‌یابد. حالا مادر در میانه رودخانه قره‌قاج ایستاده… به اعتراض برنگشتن عشق قایق‌سازش که غرق شده و مرده است. مادر ده روز را در آب می‌ایستد بعد می‌گوید از رودخانه، ایمور را باردار است. ایمور به دنیا می‌آید، ایل مادر را طرد کرده است. ایمور در سیال ذهن مادرش، خاطره‌اش را نگه می‌دارد. مادر آرزو کرده فرزندش نتواند چیزی را فراموش کند. مادر با چکاندن گلوله‌ای به سرسینه پر از شیرش خودکشی می‌کند. تا سالها خاک دشت و شقایق‌های آن منطقه بوی باروت می‌گیرد… آیا ایمور همان مرد مرده‌ی مادر است که نطفه‌ای شده و از رودخانه به زهدان زن برگشته است؟
سپس شخصیت دختر جوان باردار در هواپیما با بازی بازیگر نقش مادر ایمور، قصه‌اش را ساز می‌کند. او می‌خواهد بچه‌اش را که به گفته‌ی خودش معجزه امامزاده‌ای است و نه نتیجه همبستری با هیچ مردی، در دیار بهتری به زمین بگذارد. با ایمور برخورد می‌کند که تصمیم داشته در همان میانه راه سفر بماند و در رستورانی کار کند و همراه با کارگرجنسی روزگار بگذراند، اما دختر از او می‌خواهد در قبال پرداخت پولی همراهی‌اش کند. ایمور شخصیت آزادی است. هیچ وابستگی در این دنیا ندارد، گویی جایی بند نمی‌شود. دختر را همراهی می‌کند. آن‌ها به پناهگاه کاله فرانسه می‌رسند. جنین دختر سقط می‌شود. شب قبل از فرار ایمور از کمپ، دختر به او می‌گوید بچه‌ای از او می‌خواهد. البته بعد از خواندن دعای محرمیت… دختر جوان به‌نوعی قرینه معاصر مادر ایمور است. به نظر می‌رسد نمایشنامه‌نویس با یک رویکرد واحد به بارداری این دو زن در وجه اسطوره‌ای آن‌ها خدشه ایجاد می‌کند. وقتی از همانندی رنگ چشم‌های جنین مرده زن (یک‌چشم سبز و یک‌چشم آبی) با چشم‌های پیرمرد متولی امامزاده می‌گوید یا وقتی ایمور صبح پس از عشق‌بازی و ترک کمپ و دختر از روی دریای مانش از پدر واقعی قایق‌سازش تعریف می‌کند. او قایقی ساخته مانند قایقی‌هایی که پدرش برای دلواری‌ها می‌ساخته تا با آن‌ها به جنگ کشتی‌های انگلیسی‌ بروند و ایمور رهسپار انگلستان است؛ اما از این نگاه تردیدآمیز، اعتراض فعالی درک نمی‌شود. این دور باطل در تاریخ باورها تکرار می‌شود و نمایش صرفاً با زیبایی وهم گونه تخدیری، آن را روایت می‌کند.
از طرفی دیگر، جهان متن «در میان ابرها»، هم‌ترازی مردساخته‌ای بین مادر بودن و زن بودن برقرار می‌کند. زن برای زن بودن فقط باید مادر باشد. تمنیات در او سرکوب و منکوب می‌شود. بابت خواستی که دارد مستوجب عذاب است تا به رستگاری برسد. متن برخلاف اسطوره زدایی (به نظر) بی‌هدفش که در تسلسلی مبهم گرفتارآمده، این نگاه نابرابر نسبت به زن، جسم، خواست و حضورش را نیز در عرصه تاریخ معاصر بازتولید می‌کند. دختر می‌گوید برای اینکه بتواند زندگی را ادامه بدهد باید فرزندی داشته باشد. از ایمور می‌خواهد قبل از رفتنش از او باردار شود. آیا با این کار ایمور را از رفتن بازمی‌دارد یا با فکر مصلحت‌آمیز اقامتش در کشور مقصد این پیشنهاد را می‌دهد؟ آیا مادر بودن به او وطن می‌بخشد؟
دراین‌بین بر فرزند قایق‌ساز دلواری‌ها چه روی داده که قایق می‌سازد برای رسیدن به سرزمین انگلیسی‌ها؟… تغییرات در مردان نمایش از یورش پدر به پناه جستن پسر رسیده و زنان در تکرار توهم رویاگونه گرفتار آمده‌اند و از واقعیت رهایی‌بخش گریزانند. آیا این نمایش، همچون ذهن بسیاری از مهاجرین با رویاهای شیرین، واقعیت‌های بسیاری می‌پروراند که هرگز محقق نخواهد شد؟ آیا این توهم، به زیستن در آینده‌ای بیمار ختم نمی‌شود؟

 

٭اردشیر شیرخدایی؛ منتقد گروه تئاتر اگزیت

 




نظرات کاربران