تئاتر و نمایش خصوصی به قلم بهزاد قادری (بخش اول)
برداشتهای متفاوت از فرهنگ خصوصیسازی و خصوصیسازی فرهنگ
ایران تئاتر: متن حاضر مقالهای به قلم دکتر بهزاد قادری از کتاب «تئاتر خصوصی در ایران» است که در آن شکلگیری و رشد تئاتر خصوصی را بررسی میکند.
در آغـاز ایـن گفتـار بایـد میـان تئـاتر خصوصـی و خصوصیسازی تئاتر، تفاوت قائل شد. تئاتر خصوصی از دیرباز به معنـای اجـرا بـرای خـواص و بـه خواسـت و سفارش آنان بوده است؛ خصوصیسازی تئاتر از زمـان رواج شهرنشینی و تئاتر شهرنشـینان یـا بورژواهـا جـان گرفته است و همچنـان ادامـه دارد. در غـرب از دورهی نوزایش و رو آمدن طبقات ثروتمند که سیاست و قـدرت را نیز در اختیار داشتند، تئاتر خصوصی نیز جان گرفـت، اما این پدیده هرگز نتوانست بـه تئـاتری خصوصـی بـه معنی گروههای خاصی که تنها برای دربار یـا محفـل و تـالار قصـرهای درباریـان اجـرا میکردند، بینجامـد.
تئاترهای مردمی و گروههای سیار آنقدر قوی نبودند که مثل دیگر حرفهها، کار خود را منبع درآمدشان بدانند. این گروههای سیار به دعوت یا سـفارش شـاهان و درباریان، اجراهای خصوصی هم برگزار میکردند. ایـن جنبه برای هر دو گروه خوب بود: از یکسو، گروههای سیار به درون دستگاه حکومتی نفوذ میکردند و تا جایی که میتوانستند، صدای مـردم یـا افکـار عمـومی را بـه گوش مقامات میرساندند. از سوی دیگر، این گروهها با اجرای آثارشان در میـان ایـن قدرتمداران، بهصورت غیرمستقیم، جواز اجرای عمومی این آثار را میگرفتند و چون از پشتیبانی آنان برخوردار بودنـد، میتوانستند از گزند دشمنان به دور مانند. یک نمونهاش، نمایشنامه «ترتوفه» یا «زاهد ریایی» است که مولیر آن را در سال 1664 در جشـنی در کـاخ ورسـای در برابـر لـویی چهاردهم و درباریان اجرا کرد و باآنکه صدای شاهسونهای خشکهمقدس و کلیسا درآمد، مولیر به کمـک شاه پابرجا ماند و عاقبت با علنی کردن همین جاروجنجالها، نسخهی بازنویسی آن را به اجـرای عمـومی هم رساند. (فیشر ـ لیخته 106 ـ 104)
همانگونه که در جای دیگر اشارهکردهام، بهترین کار ملکهی الیزابت اول نیز این بـود کـه دربـارش را حیاطخلوت تئاتر و ادبیات نمایشی کرد. او خردمندانه و زیرکانه از این صورت هنری هم برای خودش و هم برای درباریان و هم برای مردم بهرهبرداری کرد. او بهدرستی تئاتر و نمـایش را جایگـاهی بـرای بالنـدگی گفتمانهای سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی میدانست و صدالبته مـردم را از راه همـین تئـاتر و ادبیات نمایشی در معادلهی قدرت شریک کرد: ملکهی الیزابت اول هم رفیق دزد بود و هم شریک قافلـه و این برای تئاتر انگلیس توفیق بزرگی بود. در همین دوره است که تجار و بازاریان لندن، نگران کسادی بازار خودشان میشوند، زیرا کارگران و مردم عادی، پولشان را برای دیدن تئاتر خرج میکردند و ترس تجار، این بود که گیشهی این تئاترها به رقابت با دخل آنان برخیزد. (فیشر ـ لیخته 51 ـ 50)
گفتیم که تئاتر و تجارت به معنای امروزیاش با گسترش شهرنشینی، پیوند تنگاتنگی دارد. درست است که واژهی تئاتر ون در زبان یونانی به معنی جایگاه دیدار و رویـارویی آدمهاست، امـا بـه قـول ژیـل دلـوز، ریشهی تئاتر ون Theatron را باید در چارسوق یا بازارهای یونان و یا هرجای دیگر یافـت، یعنـی جـایی که مردم برای دادوستد کالا میآمدند و همانجا در رویاروییهایی که در دادوستد کـالا پـیش میآمد، منظری سامان مییافت و همچنین نوعی تئاتر یا پرفرمنس (تمـازیگری، واژهای برسـاخته از تماشـاگری و بازیگری) جان میگرفت، گونهای بداهه سازی. آبشخور پدیدهای به نام تجاریسازی یا خصوصیسازی تئاتر را باید در دورانی جستجو کرد کـه روابـط اقتصادی نوین، آدمی را بر آن داشت تا افسون زمین بهعنوان خانه و کاشانه و قـوم و مانـدن و بالیـدن بـر روی آن را به جوی بفروشد. ادبیات اروپا درزمینهی این جنونِ برخاسته از جرینگ جرینگ پول، بیانیههای آشکار و پنهان خودش را داشته است. این بیانیهها که شمارشان بسیار اسـت در قرونوسطی، مدرنیتهی آغازین و اوج مدرنیته در چارچوب ادبیات جان گرفتند. ازجمله میتوان به مارکو پولو، شکسپیر و گوته اشاره کرد که در ماجراهای مارکوپولو (99 ـ 1298 م.) اتللـو (1603م.) و فاوسـت (1808) البتـه بـه درجـات بـه سرمایه بهعنوان موتور حرکت مدرنیته اشاره کردند. درگرماگرم دورهی نوزایش، برجستهترین بیانیه دراینباره در انگلیس و در نمایشنامهی اتللـو اسـت.
از همان آغاز، نمایشنامه صدای جیرینگ جیرینگ پول را میشنویم: ردریگو: مردهشور! این را به من نگو؛ کملطفی اسـت کـه تـو، یـاگو باآنکه کیسهام در اختیـارت است، چنانکه انگار بندش نیز در دست توست باید از این ماجرا خبر داشته باشی (پ.1، ص.1،3 ـ 1.)
برای تراژدی خیلی غیرعادی است که دو آدم از طبقهی متوسط، آغازگر آن باشند. معمولاً تراژدیها بـا گفتگوی شاه یا ملکه با خود یا ملازمان و نجیب زادگان آغاز میشوند. قاعدهی بازی در این نمایشنامه فرق کرده است و در آنیک تاز به دوران رسیده- ردریگو- که از ولایت به شهر آمده با یک شهری هفتخط- یاگو- سخن میگوید.
این نمایشنامه چه بخوانیمش و چه ببینیمش، هم بنگاه معاملات ملکی اسـت و هـم دفتر معاملات تن و روان آدمی در این اقتصاد نوین دورهی نوزایش. نکتهی قابلتوجه در ایـن نمایشـنامه این است که ردریگو، سرمایهگذار اصلی است. او زمینهایش را در ولایت فروخته یا بقیه را هم میخواهد بفروشد تا در شهر قدرت بخرد و دزدمونا برایش بهانهای بیش نیست، اما از این خوشتر (!) کار یـاگو اسـت که جنون پول و قدرت را خوب حس میکند. او بوی پول که به مشامش میرسد در دل ایـن نمایشنامهی شکسپیر، دست به اجرای تئاتری میزند که بیشتر بر اساس بداهه سازی و خـودآفرینی برخاسـته از نیـروی پول لامذهب است. این نگرش تازه سبب شد تا زمین، این نشانهی حیثیـت و غیـرت در دوران زمینداری را کـالایی در میدان دادوستد یا «سرمایهگذاری» بنامند و با آن، گره سرودهای خویشاوندی و رشتهی آیینهایی که ایـن خویشاوندی را در پهنهای گستردهتر با خاک و افلاک پیوند میداد از هم بگسلند.
به همین دلیل از دورهی نوزایش به اینسو، نمایش و تئاتر، آشکارا پذیرفتند که کالایی تجاری یـا اقتصـادی باشـند. چنـین چیـزی چندآنهم بد نبود. شهرنشینان سرگرمی میخواستند و دلقکان و بازیگران، کار و نـان شـرافتمندانه. ازاینپس از آیینهای تقویمی/فصلی به فصول نانوشتهی تقویم میپردازند، فصـولی کـه آدمـی بـا پشـتیبانی و مدیریت پول/سرمایه، خودش را به آینده پرتاب میکند.
اما بیانیه (یا مانیفست) اصلی دربارهی خصوصیسازی تئاتر در قرن نوزدهم در فاوست گوتـه میآید. این اثر که خودش از بیانیههای برجستهی مدرنیته به شمار میرود با سخنان مدیر تئاتر آغاز میشود و در همان سخنِ نخست از سودآور بودن نمایشنامهنویس و بازیگر (دلقک) سخن میگوید. بـرای مـدیر تئـاتر، شیرینترین لحظه، دیدن «غلغله و فریاد» برگرد «باجهی تنگ» است و دیدن «صندوقدارمان که از وجوه دریافتی به خود میبالند.» (7) به نظر او این «معجزهای دلنشین» است و از شاعر میخواهد ایـن معجـزه را جاویدان کند، اما شاعر از مدیر میخواهد «از این تودهی مردم سبکسر سخن» (همان 8) نگوید، زیرا نگاه او بهافتخار در آیندهای دوراست و هلهلهی این توده، گذراست و «همیشه به غرقاب فراموشـی فرورفتنی.» (همان).
بازیگر که نان شبش به گیشه وابسته است به دفاع میپردازد که «ولی سدهی حاضر هم به چیزی از ارج و اعتنا سزاوار است.» (همان 8) مدیر به شاعر پند میدهد که داوران اثر او، همین آدمهای سبکسرند، نه فرشتگان الهام، همینهایی که چون از تئاتر بیرون بروند یکی به قمارخانـه میرود و دیگـری امیـدش، آرمیدن در کنار یارش است.
این مدیر تئاتر برای نویسنده برنامهای دارد که ازاینقرار اسـت: «در دریـای زندگی، دوست من، بیهیچ پروا شیرجه بروید،/از این دریا همه سهمی دارند و بیآنکه بدانند/کارهایی می- کنند که تنها شما میتوانید ببینید و دریابید!/حقیقتی اندک را چاشنی تخیلات بسیار کنید/با تنها یـک پرتـو آفتاب به رنگآمیزی ابرها بپردازید.»(همان 11) این دو نمونه میتوانید با بحث خصوصیسازی تئاتر که موردنظر ماست، ارتباط پیدا کنند. منظورم این است که تئاتر بهعنوان حرفه و تجارت، پانصد سالی است که سخنش نهتنها در محافل سیاسی، مـذهبی و اقتصادی غرب مطرح بوده است، بلکه در خود تئاتر هم به آن پرداخته و به هم پند و اندرز یا هشدار دادهاند. به همین دلیل، شاید بیراه نباشد که بگوییم در چند سدهی گذشته، خصوصیسازی تئاتر در غرب چنان آرام و با برنامه انجامشده است که امروزه وقتی با آنان از خصوصیسازی تئاتر سخن بگـوییم، برایشـان انـدکی باورنکردنی است.
این مقوله را با کاری مایزر، استاد دراماتورژی دانشگاه پنسیلوانیا مطرح کردم و در اینجا پاسخ او را می- آورم: «راستش را بخواهی، خصوصیسازی در تاریخ تئاتر امریکا آنقدرها جایی نـدارد کـه ذهـنم را مشـغول کرده باشد. مطمئنم در طول مدتی که در اروپا دربارهی تئاتر پژوهش کردهای، متوجـه شدهای کـه بریتانیـا چقدر دیر پشتیبانی دولتی از تئاتر را آغاز کرد، هرچند این موضوع در فرانسه و بخشهای آلمانیزبان اروپا و جاهای دیگر سابقهای طولانیتر دارد. در امریکا این پشتیبانی دولتی، خیلی بعدتر پیش آمد که یکیاش پروژهی تئاتر فدرال Project Theatre Federal در دههی سی قرن بیسـت بـود کـه درواقع یـک برنامهای جنبی یا بخشی از برنامهای دگرگونیهای اقتصادی و سیاسی روزولت به نام «معاملهی نو» New Deal بود که بخشی از آنهم به حمایت دولت از تئاتر اختصاص یافت و البته خـودش دولـت مسـتعجل بود. بعدازاین هم در دههی پنجاه، بیناد فورد و بعضی از شورای شهرها (مثل دالاس، هوستن، واشـنگتن و مینیاپولیس) به ایجاد بخش تئاتر غیرانتفاعی کمک کردند و بعد هم بنیاد اهدا ملـی در دههی شصـت بـه وجود آمد.
اینها در این بخش، نگران این بودند که تئاتر مبتنی بر سرمایهداری خصوصـی، نهتنها دیگـر نمیتوانست در راستای آفرینش هنری حرکت کند، بلکه سبب شده بود هنر تئاتر به ابتذال کشیده شـود. در چنین لحظاتی به فکر کسی خطور نکرد تا یک وزارت فرهنگ برای این کـار درسـت کننـد، کـاری کـه در فرانسه و دیگر جاهای اروپا کردند.
در امریکا گفتند بودجهها بر اساس داوری کار هنرمندان همتـا بـه آنها پرداخت شود و نگذارند دیوانسالاری دولت در آن نقشی داشته باشد. بههرحال، همین هم در دهههای 80 و 90 قرن بیست سیاسی شد و بودجهی بسیاری از هنرمندان لغو شد و تا همین امروز، بودجهای که این گروههای غیرانتفاعی از دولت یا دستگاههای وابسته به دولـت میگیرند، در مقایسـه بـا کمکـی کـه اینـان از مؤسسات، شرکتهای تجاری، افراد خیر و درآمد گیشه دریافت میکنند، آنقدر ناچیز اسـت کـه بهتـر اسـت حرفش را هم نزنیم. (پایان بخش اول)