در حال بارگذاری ...
نگاهی به نمایش «ماجرای مترانپاژ» به کارگردانی محمدحسن معجونی

اندر احوالات آقای مدیر پارانویید

ایران تئاتر، اردشیر شیرخدایی*: ماجرای مترانپاژ، نمایش سرزنده و بانشاطی است. باوجوداینکه بیش از چهل سال از نگارش آن گذشته است اما همچنان موضوعیت اجرایی دارد، چراکه شرایط و دلایل ایجاد موقعیت‌ها و بروز کنش و واکنش‌ها در نمایش از سوی مخاطبان قابل‌درک و باورکردنی است.

الکساندر وامپیلوف، نمایشنامه‌نویس روس که بخشی از شهرت جهانی‌اش را بعد از مرگ نابهنگامش در سن ۳۵ سالگی به دست آورده، تنها با نگارش چهار نمایشنامه بلند و سه نمایشنامه کوتاه، انقلابی در نمایشنامه‌نویسی قرن بیستم روسیه به وجود آورد. با بیش از هفتاد داستان کوتاه، مقاله طنزآمیز و… از دهه هفتاد میلادی به چهره شاخصی در روسیه (شوروی سابق) بدل شده است. وامپیلوف همانند چخوف با نوشتن داستان کوتاه فعالیت ادبی‌اش را شروع کرد. درگیری‌های اصلی در آثارش معمولاً معطوف به درونیات و احوالات شخصیت‌ها و روانشناسی فردی آنان بوده و پرداخت به مسایل صرفاً بیرونی در آثارش کمرنگ‌تر است. او را چخوف قرن بیستم نامیده‌اند.

«ماجرای مترانپاژ»، نمایشی تک‌پرده‌ای است که در سال ۱۹۷۱ نگاشته شده است. داستان مدیر هتل کم ستاره‌ای است به نام کالوشین (با بازی چشم‌گیر و زیبای رضا بهبودی) که با یکی از مسافرانش به نام پاتاپف درگیر می‌شود و طی اتفاقاتی شک می‌کند که شاید پاتاپف آدم مهم و صاحب‌منصبی باشد. این سوءتفاهم باعث می‌شود تا خود را به دیوانگی بزند تا از تبعات مصیبت‌بار احتمالی که تصور می‌کند ممکن است به دلیل درگیری با چنین آدمی که از مرکز آمده و شاید درصدد تنبیه و حتی اخراج او برآید، فرار کند.
طراحی محمدحسن معجونی در این نمایش مناسب و کارکردی است. میزانسن‌های پویایی دارد. ریتم مناسب و هدایت بازیگران مؤثر است. تغییراتی که در متن انجام‌شده باانگیزه ایجاد فضای کمیک قابل‌لمس برای مخاطبان ایرانی صورت گرفته است و با پرهیز از لودگی و شوخی‌های سخیفانه معمول، طنز پاکیزه و اثرگذاری از این متن روسی روی صحنه اجرا می‌شود.
در «ماجرای مترانپاژ»، به‌وسیله تمرکز مطایبه‌آمیز بر مناسبات مردم عادی در ارتباط باقدرت سلطه‌گر و تهدیدکننده (هرچند پنهان)، به‌طور غیرمستقیم از هر دو سوی این رویه انتقاد می‌شود. هراس پارانوییدی از ساختاری که قدرت در آن مبتلابه آفت فساد است و تأثیراتی که مردمان تحت سلطه، از چنین شرایطی کسب می‌کنند و شاید بدان دامن می‌زنند، هسته اصلی اتفاقات طنزآمیز این نمایش است.
خصلت‌هایی مثل دورویی، فریبکاری، جاه‌طلبی، جلوه‌فروشی،  سطحی‌نگری، بی‌اعتمادی و تسلیم و حتی پارانویا در برابر چنین قدرت ناامن و تهدیدکننده‌ای در بستر اجتماع گسترش می‌یابد. در ماجرای مترانپاژ، با جامعه‌ای مواجهیم که این احتمال را می‌دهد که به فرض اینکه پاتاپف، فرد ناشناس، در سازمانی صاحب‌منصب باشد می‌تواند از موقعیتش برای اعمال انگیزه‌های شخصی مخربش به‌طور فراقانونی استفاده کند. لابد در این وضعیت است که بسیاری در اجتماع به دنبال کسب جایگاهی در قدرت هستند تا برای انتفاع شخصی و مالی و ... از آن بهره ببرند. ارزش‌ها در این جامعه برمبنای وزن‌دهی به چنین شکلی از قدرت طبقه‌بندی می‌شوند. نوع برخورد مدیر هتل در ابتدای نمایش با ناشناس و دختر، براساس این رویکرد سلسله مراتبی قابل‌توجه است.

کالوشین، مدیر هتل، اعتراف می‌کند:«من می‌ترسم خودم، خودم را لو بدهم!» این بی‌اعتمادی حاد حتی نسبت به خویشتن، ناشی از زیستن در شرایطی است که قدرت متجاوز به حریم خصوصی، فردیت افراد را سلب و مصادره می‌کند. افرادی که در معرض مداوم چنین رفتاری بوده‌اند و به این رویه تن داده‌اند شاید به دنبال تحقیر کردن افرادی باشند که مسیر درستی را برای توانمندسازی خود می‌پیمایند. آن‌ها دنبال جاسوسی و تخریب علیه دیگری هستند. کالوشین می‌گوید:«یک‌عمر ترسیدم و یک‌عمر ترساندم.» خصلت  زیست دائمی در چنین بافتاری مواجهه با ارعاب است و شاید محصول نهایی‌اش، تولید انسان‌هایی حقیر باشد. آدم‌هایی که به شکل بیمارگونه‌ای اسیر توهم چنین قدرتی نیز شده‌اند. آن‌ها منفعل و نادان هستند و همهٔ دردها و دردسرهایشان از همین ویژگی‌ها سرچشمه می‌گیرد. در طول نمایش و اتفاقاتی که روی می‌دهد حقایقی بر مدیر هتل روشن می‌شود ازجمله افشای راز بی‌وفایی همسر دوم و جوانش. در پایان شخصیت اصلی نمایش، دچار نوعی خودآگاهی و تحول می‌شود. او اعتراف می‌کند که بی‌سوادی و حماقت از دلایل اصلی رقم خوردن چنین زندگی و سرنوشتی برایش بوده است؛ اما آیا این آگاهی او را از مرعوب‌شدگی دوباره در برابر قدرت یا توهم آن ایمن می‌دارد؟

 *اردشیر شیرخدایی منتقد گروه تئاتر اگزیت

منابع:

- صمدی، مژگان، (۱۳۸۹)، قضیه متران‌پاژ، نشرمرکز
- Russia-ic.com
- خبرآنلاین

 




نظرات کاربران