تئاتر و نمایش خصوصی به قلم بهزاد قادری( بخش دوم)
برداشتهای متفاوت از فرهنگ خصوصیسازی و خصوصیسازی فرهنگ
ایران تئاتر: متن حاضر بخش دوم مقالهای به قلم دکتر بهزاد قادری از کتاب «تئاتر خصوصی در ایران» است که در آن شکلگیری و رشد تئاتر خصوصی را بررسی میکند.
گذر از تئاتر دولتی به سـمت تئـاتر سرمایهداری یـا خصوصـی در کشـور مـا برایمان چیز بیگانهای است. پاسخ توماس اف برتونیو، استاد ادبیات تطبیقی دانشگاه دولتی نیویورک دراینباره نیز شنیدنی است: «اصولاً، کل تئاتر آمریکا زیرپوشش فعالیت بخش خصوصی اسـت، هرچنـد بعضـی وقتها شـورای شهرها به فعالیتهای هنری یارانهای میدهند.
همهی شهرهای بزرگ شرکتهای تئاتری حرفهای دارنـد، اما حتی شهرهای کوچک هم انجمن تئاتر خودشان را دارند. اٌسوِگو، بیش از یک گروه تئاتر و حتی شـرکت خصوصی اپرای خودش را دارد. اسوگو در نیویورک، کمتر از بیست هزار جمعیت دارد که میتواند مقیاسـی باشد برای اینکه بدانی تئاتر محلی در امریکا چقدر عادی است. همهی دبیرستانها هم برنامههای تئاتری دارند، چنانکه بخش بزرگی از جوانان اینجا، اندکی آموزش تئاتر میبینند، دستکم مبانی کار را." دربارهی خصوصیسازی تئاتر میتوان دو دید متفاوت داشت.
خیلی خوب است که در کشور تالارهـایی وجود داشته باشند که با مدیریت بخش خصوصی کار کنند و در آن شرکتهای تئاتری حرفهای و خصوصی، رپرتوار فصلی داشته باشند. خیلی خوب است که در کنار فعالیتهای این تالارها و شرکتها، پژوهش و نقد تئاتر نیز به کار بپردازند و به بالندگی تئاتر کمک کنند، اما بهراستی ماندهام کـه تئـاتر مـا را بایـد در کـدام مرحله از رشد دانست و این خصوصیسازی در چه چارچوبی باید سامان بگیرد.
میخواهم به دوشاخهی مدرنیته و پسامدرنیته و پیوندشان با تئاتر و تجارت اشارهکنم.
دولـت و ملـت، دو رکن جداییناپذیر مدرنیتهاند. تا پیش از آن، ملت در برابر دولت بود، اما بزرگترین دسـتاورد مدرنیتـه آن بود که این رویارویی را در زمینههای مختلف بهویژه هنر به پایینترین سطح رسـاند.
در ایـن چـارچوب نـو، دولت و ملت بهمانند دو ریل قطارند که بهموازات هم پیش میروند، هم رفیق و هم رقیب. به نظرم، برجستهترین چهرهای که در آلمان در این زمینه سخن گفت، شـیلر بـود. او در نامههایی دربارهی آموزشوپرورش، مبتنی بر حس انگیزی آدمی به مردم توصیه میکرد هرگاه چرخـی از چرخهای واگن قطار جامعه از کار بایستد، آن واگن نباید از حرکت بازماند؛ باید آن چرخ را درحالیکه واگن همچنان پیش میرود، تعمیر کرد.
متأسفانه درباره ما چنین نشده است. مشروطه را انقلاب بدانیم یا نـه!؟ در ایـن نکتـه کـه ایـن رخـداد، حرکتی بهسوی شکلگیری دولت و ملت بود نمیتوان شک کرد، اما دریکی از نشستهای مجلـس در دوران مشروطه چیز جالبی پیش آمد. از بادیهی تهران، نظامنامهای برای تصویب به مجلس رسـید و در آن عبارت "انجمن بلدیه، حق رسیدگی و تأسیس بعضـی ادارات شـهری را دارد، مثـل کتابخانهها و قرائتخانههای عمومی و دواخانهها، تیاترها و موزهها و غیره..." خشم بعضی نمایندگان را برانگیخـت کـه «خیلـی غریب است که این نظامنامه را با نوشتن اینطور الفاظ به مجلس فرستادهاند تا قرائـت و تصـحیح شـود.» یکی دو نفر از نمایندگان از حضور واژهی تئاتر در این نظامنامه دفاع کردند، اما مجلس چنان متشنج شد که رییس، بدون مشورت با دیگران، دستبهکار شد و گفت: «عیبی ندارد و اینیک لفظ(تیـاتر) هـیچ نوشـته نشود، بهتر است...» و بدینسان آن روزبهخیر(!) گذشت...
میبینیم ما با مشروطه هنوز به وادی مدرنیته و توسعه نرسیده پا پس کشیدیم، زیرا نتوانسـتیم یکـی از دستاوردهای مدرنیته، یعنی واژهی معادله را در گفتمانهای سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی خودمان بپذیریم. از آن دوران تاکنون هم هنوز تکلیف تئاتر کشور در معادلات اجتماعی ما روشـن نشـده اسـت.
بـه گمانم یکی از قلههای تئاتر اروپا در دوران مدرنیته، تئاتر وایمار است که به قول لزلی شارپ شالودهی تئـاتر ملی آلمان "گوته و تئاتر وایمار"، را ریخت. شیلر با راهزنان 1781 هم در تئاتر کودتا کرد و هم به ترور ریاکاری و بیعدالتیهای برخاسته از آن پرداخت. شیلر، دستگیر و ممنوع القلم شد. اندکی بعد گریخت و به وایمار رفت. گوته، او را در وایمار به کار گرفت و از او خواست که بازهم نمایشنامه بنویسـد، امـا او در دوران کوتاهی که در ینا تاریخ و فلسفه درس میداد، نامههایی دربارهی آموزش حس انگیزی بـه انسـان را نوشت و در آن عقل را به بهترین و سختترین شکل آن در دولت متجلی دید که به دنبـال نظـم و قـانون است و حس و نیازهای مادی را به افراطیترین شکل آن در فرد یافت. تا اینجای کار، او به همـان ثنویـت کانت رسیده بود، اما این هردو را بهتنهایی غیرعقلانی خواند و گفت یک عنصر میـانجی بـه نـام «کشـشِ بازی» باید از مطلقگویی عقل که در دولت متجلی میشود و از خواستههای دنیـوی کـه در فـرد جلـوه میکند، بکاهد.
این کشش باید در گوشِ عقل / دولت چیزهایی را زمزمه کند که از خر شیطان مطلقگویی پایین بیاید و در عوض در گوش فرد، کمی از عقلانیات بگوید تا از خرمراد و خودبینی به زیرآید و ضـرورت نظم را هم ببیند.
همین بود که او ماری استوارت را نوشت، اثری که در آن قدرت عنان گسیخته، امـا نـازا و بیعشق، پنجه در پنجهی قدرت زیبایی، عشق و دسیسه میاندازد: قدرت/دولت عشق و زیبـایی را بـه تیـغ جلاد میسپارد، اما درمییابد که با این کار بنیان خودش نیز سست شده است. این شناخت در اثر شیلر دیـر رخ میدهد، اما پیام شیلر بهموقع به آلمانیها میرسد تا در دام انقلابی چون انقلاب فرانسه نیفتند.
شیلر باور داشت که اگر دولت و ملت، هردو با «کشش بازی» که به بهتـرین شـکلش در هنر تئاتر جـان میگیرد، خو بگیرند، خوشبختی برای انسان در این جهان، دور از دسترس نیست و او تئاتر را جایگاه و ابـزار عملی شدن چنین چیزی میدانست.
گوتهی تیزبین به همین دلیل از شیلر خواست تا نمایشنامه بنویسد و این نقطهی عطفی در آلمـان بـود: تئاتر باید در بیرون از چارچوب اداری دولت میایستاد تا میتوانست از دولت و فرد (هردو) انتقاد کند. خیلـی جالب است که گوته در وایمار، نهتنها بازی و کارگردانی میکرد، بلکه به کارل آگوسـت، ولینعمتش یـا اینان با مردمی کردن تئـاتر، دوک وایمار، هم در ایفی ژنی نقش پایلادس را داد و او هم آن را بازی کرد.
نگذاشتند آلمان به سراشیبی انقلاب فرانسه بغلتد. این همنشینی در کشور ما رخ نداده است. مجریان و صاحبمنصبان، هرگز نتوانستهاند بـا تئـاتر راحـت باشند، مگر با اما و اگرهای فراوان.
به قول هلی فلاناگان، رییس ناکام «پروژهی تئاتر فدرال» آمریکـا، « وقتی تئاتر خوب باشد، همیشه و همهجا، خطرناک است.» به نقل از کازاکوف چراکه تئاتر مثل سگ پلیس باید به همهجا سرک بکشد، بو ببرد و پارس کند.
منظورم این نیست که تئاتر سیاسی است؛ تئـاتر سیاسـی، تبلیغ است و نه تئاتر. منظورم از تئاتر خطرناک آن تئاتری است که بو میکشد و در مقطعی از زمـان، اصـل اینهمانی در تصویرپردازی در درام را چرخگوشتی میبیند که ذهن بیننده را له میکند؛ پس دستبهکار میشود و مثل گوته در فاوست، عنان فانوس جادوی خیال را رها میکند.
تئاتر خطرناک، تئاتری اسـت کـه بو میکشد و در مقطعی از زمان بقچههای گرهخوردهی آدمها را از زیر بغلشان بیرون میکشد تا کفکزدگی اندیشه مرض، فراگیر نشود، مثل ایبسن در پرگنت که خودبسندگی را در ملیگرایی نروژیها، آفت بالنـدگی مردم دید و به آن تاخت بیدلیل نبود که بتهوون سمفونی 9 را با «سرود شادی» شیلر به پایان رساند و اینک هم همین سرود، سرود اروپاست. ـ منظور اصلی شیلر از «کشش بازی» بازی باهنر و در هنر است؛ یعنی هنگامیکه تن و روان آدمی به فرم و آفریدن آن میپردازد، زیرا به نظر او، انسان فقط و فقط در هنر است که به «بازی» میپردازد.