خاطره بازی تئاتری با جواد انصافی
در نمایش ایرانی سیاه سمبل پاکی و حقیقت و آزادی است
ایران تئاتر: جواد انصافی یکی از بازیگران و هنرمندان پیشکسوت تئاتر کشورمان است که درزمینهٔ نمایشهای آئینی و سنتی فعالیت گسترده و بسیار چشمگیری داشته و دارد. او که از شاگردان اسماعیلخان مهرتاش محسوب میشود، درباب پژوهش و تألیف نمایشهای آئینی و سنتی و سنتهای کهن ایرانی نیز فعالیت دارد. با او به گفتوگویی دوستانه نشستم که در ذیل مطالعه میکنید.
گفت و گو با پیشکسوتان هنر نمایش نه تنها برای اهالی دنیای هنر شیرین و جذاب است بلکه برای عامه ی مردم نیز دارای جذابیت های بسیاری است. جذابیت هایی که گذشته از شیرین کردن اوقات، درس های بسیاری نیز به همراه دارد.با یاری پروردگار یکتا تصمیمان بر این شد که از این پس حدالمقدور بصورت هفتگی با یکی از پیشکسوتان دنیای هنر نمایش در قالب "خاطره بازی پیشکسوتان تئاتر" گفت و شنودی داشته باشیم و تقدیم به نگاه شما عزیزان کنیم و نخستین گفت و گو با یکی از پیشکسوتان دنیای هنر نمایش و بالخص هنر نمایش ایرانی رقم خورد و گفت و گوی جواد انصافی ، پیشکسوت نمایش های آئینی و سنتی نخستین آن است.با جواد انصافی که از شاگردان استاد اسماعیل خان مهرتاش، صاحب اندیشه و پایه گذار نخستین دانشگاه حرفه ای تئاتر کشورمان است خاطره بازی کردیم و در این نوبت تقدیم به شما می شود.
میخواهم برگردیم به دوران کودکی و شاید نوجوانی شما. چطور شد که وارد دنیای هنر تئاتر شدید؟
به خاطر دارم وقتی کودکی پنجساله بودم در محلهمان برای بچههای همسن و سالم مینشستم و قصه میگفتم. در حقیقت خلاقیت ذهنی من زیاد بود و از خودم قصه میساختم.
بچهٔ کدوم محله هستید؟
بچهٔ سلطنت آباد سابق و محلهٔ پاسداران فعلی. من متولد شمیران محسوب میشم که شامل محلههای رستمآباد، سلطنت آباد، اختیاریه و این محلهها می شه.
خوب هنوز متوجه نشدم که چطور به دنیای تئاتر پا گذاشتید.
وقتی ششساله بودم، برادرم که پنج سال از من بزرگتر بود منو برای بازی در نمایشی که قرار بود در دبستانشون اجرا بشه به مدرسه برد و قرار شد در نقش پسربچهای شیطون بازی کنم؛ چراکه ازنظر اونها از اونجاکه ریزه میزه و چشمان زاغ و موهای بور بودم مناسب این نقش بودم و رفتم و بازی کردم. همین باعث شد که طی دوران دبستان هم بطور مرتب درزمینهٔ تئاتر فعال باشم. طی دوران دبیرستان هم چندین باردر جشنواره های دانش آموزی شرکت کردم و اتفاقا جوایز مختلفی رو هم کسب کردم.
فرمودید که در پنج سالگی در تئاترایفای نقش داشتید. تا پیش از این زمان تئاتر تماشا کرده بودید؟
بله بله. در اون زمان در عروسی ها نمایش ایرانی اجرا می شد و در یکی از این عروسی ها که به همراه خانواده رفته بودم نمایشی از خدابیامرز مهدی مصری تماشا کردم. این نمایش برای من خیلی جذاب بود. خوشبختانه پدر من به اینکه فرزندانش به هنر علاقمند و در این زمینه فعال باشند اهمیت می داد، به همین دلیل ما رو بصورت مداوم به سینما و تئاتر می برد. از سوی دیگه فعالیت مداوم برادر بزرگترم درزمینهٔ تئاتر بر نحوهٔ تربیت من و ایجاد انگیزه تاثییر زیادی داشت.
قبل از اینکه وارد دنیای حرفه ای تئاتر بشید، بیشتر در کدام تماشاخانه های تهران نمایش تماشا می کردید و چه نمایشهایی رو دیده بودید؟
معمولا تماشاخانه های مستقر در خیابان لاله زار مورد توجه ما بود و اغلب نمایشهای این تماشاخانه های رو تماشا می کردیم. در اون زمان چهار تماشاخانهٔ بسیار مهم در خیابون لاله زار قرار داشت که عبارتند از جامعهٔ باربد که متعلق به استاد اسماعیلخان مهرتاش بود که ابتدای لاله زار قرار داشت. بعد تئاتر دهقان که معمولا سیدحسین یوسفی در این تماشاخانه بازی می کرد. بعد به تئاتر نصر می رسیدیم که معمولا سعدی افشار در این تماشاخانه سیاهبازی اجرا می کرد و بعد تئاتر پارس. این چهار تماشاخانه خیلی فعال بودند.
این خاطرات مربوط به چه سالهایی می شود؟
تقریبا مربوط به سالهای چهل به بعد می شه. بعدها که تماشاخانهٔ سنگلج افتتاح شد سعی می کردیم آثار نمایشی این تماشاخانه رو هم تماشا کنیم. بعدها هم نمایشهای تئاترشهر به ردیف علاقمندیهای تئاتری من اضافه شد.
آقای انصافی، نخستین نمایش حرفه ای که در اون ایفای نقش داشتید چه نمایشی بود؟
من از سال 1350 بصورت حرفه ای کار نمایش رو شروع کردم.
با چه نمایشی؟
با نمایش «از پا نیفتاده» های دکتر غلامحسین ساعدی که در این نمایش بازی می کردم. این نمایش با کارگردانی غلامرضا عزیزی و در شهر ارومیه اجرا شد.
چطور از ارومیه سر درآوردید؟
من برای خدمت سربازی بعنوان سپاه بهداشت به ارومیه رفتم. در ارومیه دیدم که تئاترهای فعالی دارند و من هم اوقات آزادم رو به این گروهها اختصاص دادم و شروع به همکاری کردم. اتفاقا در این نمایش هم موقعیتی طنز ایجاد کردم؛ درحالیکه نمایش بسیار جدی بود. خلاصه کار به جایی رسید که آقای عزیزی پیشنهاد داد که نقش «خان» را به شخص دیگری بدهیم و نقش «صمد خان شجاع الدوله» رو بازی کنم.
دومین حضور حرفه ای شما در صحنهٔ نمایش هم مربوط به ارومیه میشه یا به تهران بازگشتید؟
بله نه تنها دومین نمایش بلکه حدود چهار پنج نمایش در شهر ارومیه بازی کردم. این نمایشها در سالن «کاخ جوانان» و سالن وزارت فرهنگ و هنر ارومیه اجرا شد. بخاطر دارم که آقای ابراهیم آبادی هم در وزارت فرهنگ و هنر ارومیه فعالیت داشت. بخاطر دارم که مردم ارومیه از این نمایش ها استقبال خوبی بعمل می آوردند. بعد از پایان دورهٔ خدمتم به تهران برگشتم. در تهران خودم دست به اجرای نمایشی زدم که در سالن کاخ جوانان مرکزی واقع در سه راه ضرابخانه و دانشگاه کامپیوتر واقع در خیابان ظفر اجرا شد. این نمایشها همگی طنز و با استفاده از شیوهٔ اجرای نمایش ایرانی روی صحنه رفت.
شما از شاگردان متاخر اسماعیلخان مهرتاش در جامعهٔ باربد بودید. دقیقا چه سالی این افتخار شامل حالتون شد؟
من در آغاز دههٔ پنجاه شاگرد اسماعیلخان مهرتاش بودم و حدود یکسال و نیم در کلاسهای ایشان شرکت داشتم. لازم میدونم به این نکته اشاره داشته باشم که کلاس های ایشون رایگان بود و هفته ای دو روز در منزلشان واقع در محلهٔ پیراستهٔ شمیران و هفته ای دو روز هم در جامعهٔ باربد این کلاس ها برگزار می شد. بعد از اینکه در این کلاس ها شرکت کردم و متوجه شدم که بصورت رایگان برگزار میشود احساس کردم که وظیفه دارم به ایشان حقیقت را بگم. به همین جهت رفتم خدمت ایشون و گفتم که استاد ببخشید، من اینجا نیومدم که آواز یاد بگیرم و فقط اومدم که گوشم با دستگاههای ایرانی آشنا بشه تا در سیاهبازی ها که آواز می خونم غلط نخونم. استاد مهرتاش به من لبخند زیبایی زد و گفت پسرجان ، وقتی تو برای خودت انقدر ارزش قائل هستی که می خواهی دستگاههای موسیقی ایرانی رو بشناسی و غلط نخونی و برای تماشاچی انقدر ارزش قائل هستی که قصد داری اونها هم کار خوب روی صحنه ببینند و بشنوند حتما در این کلاس ها شرکت کن ولی من از تو حتما سوال و جواب می کنم. من نیز پذیرفتم و حدود یکسال و نیم در کلاس های ایشان شرکت کردم و واقعا به من کمک کرد. بعد از شرکت در این کلاسها تمام دستگاهها رو به راحتی می خوندم و در واقع مرکب خوانی رو آموختم. استاد مهرتاش تنها کسی بود که تئاترهای موزیکال روی صحنه برده بود و ما پنجاهمین سال تولد جامعهٔ باربد رو جشن گرفتیم و در این جشن از ایشان خواهش کردیم که یکی دوتا از اون تئاترهای موزیکال رو روی صحنه ببریم.
اسماعیلخان مهرتاش چطور آدمی بود؟
بسیار آدم دلسوز، بسیار آدم متین، علاقمند و سختگیر در کار بود؛ یعنی اینکه به هیچ وجه اجازه نمی داد چیزی رو غلط بیاموزیم. اگر ده بار هم یک بخش رو تکرار می کرد خسته نمی شد و بطور دقیق آموزش می داد.
آیا در جامعهٔ باربد هم بازی کردید؟
بله در جشن پنجاهمین سال تولد جامعهٔ باربد قرار شد بازیگرانی که در پنجاه سال گذشته در جامعهٔ باربد فعالیت کردند رو پیدا کنیم و در نمایشهایی که برای جشن ترتیب داده شده بود حضور داشته باشند، البته عده ای از اونها فوت شده بودند؛ من نیز بجای یکی از این بازیگران بازی کردم.
بخاطر دارید که چه نمایشهایی در این جشن اجرا شدند؟
بله دو نمایش بود. یک نمایش موزیکال لیلی و مجنون بود که بسیار زیبا بود و نمایش دیگری بود که مرحوم رقیهٔ چهره آزاد در نقش مادر ایفای نقش می کرد و من نیز در مقابل ایشان در نقش داماد و بانو مهری ودادیان در نقش عروس بازی می کردکه البته افتخار بزرگی بود که شامل حال من شد؛ اما نام این نمایش رو فراموش کردم. در این نمایش من دریافتم که خانم چهره آزاد تا چه حد بازیگر مسلطی هستند، حتی در نمایش طنز.
سودای حضور در تلویزیون از همان سالها به همراه شما بود و یا بعدها ایجاد شد.
راستش من درمورد سیاهبازی هم این اجازه را به خودم نمی دادم که لباس سیاه رو بپوشم تا اینکه در سال 1353 با خودم گفتم که الان من چیزهای زیادی درمورد سیاهبازی می دانم و می تونم اون رو اجرا کنم. در سال 1354 نخستین نمایش سیاهبازی خودم رو با نام ما را مس کنید نوشتهٔ ناصر ایرانی روی صحنه بردم. این نمایش بر مبنای اون شعر که میگه: از طلا بودن پشیمان گشته ایم، مرحمت فرموده ما را مس کنید نوشته شده. البته من با اجازهٔ نویسنده تا حدی در نمایش دست بردم و برای نخستین بار یک سیاه زن هم روی صحنه بردم.
نقش سیاه زن رو چه کسی بازی کرد؟
خانم معصومه حاج حسینی که البته درحال حاضر در ایران ساکن نیستند و به خارج از کشور رفتند. البته حضور بازیگر زن بعنوان سیاه باز باعث بوجود اومدن جنجالی شد. من در این نمایش نشان می دادم که این زن و مرد مکمل یکدیگه هستند و آدمها باید کسی رو پیدا کنند که تکمیل بشن و در جاهایی کسری هایی هستند که اون یار و دلسوزشون می تونه تکمیلشون کنه و در این نمایش هم با ایجاد فضایی طنز این پیام رو منتقل می کردیم.
شما بعنوان یک پژوهشگر سنتهای کهن ایرانی و نمایشهای آئینی و سنتی هم شناخته شدید و کتاب هم منتشر کردید. آیا از همین سال 1354 در این زمینه فعالیتتون رو آغاز کردید؟
بله. به دلیل اینکه من در همان سالهایی که به خودم اجازه پوشیدن لباس سیاه باز را نمی دادم، مشغول پژوهش درباب سیاه نمایش ایرانی بودم که این چه شخصیتی است. چه شخصیت چشم و دل پاکی است که حاجی نمایش که قصد سفر حج دارد دخترش رو به دست برادرش نمیسپارد ولی به این سیاه می سپرد. پس این شخصیت باید دارای پشتوانه ای بسیار غنی باشد. به همین جهت پژوهشم را آغاز کردم و از همان زمان با دریافت پاسخهایم ولع بیشتر دانستن را پیدا کردم. در هر کتابی که درخصوص این شخصیت مطالعه می کردم با اسامی مختلفی مواجه شدم مثل مبارک ، یاقوت ، زمرد ، الماس. چرا سایر اسامی را انتخاب نکردند و درگیر این اندیشه شدم و به این نتیجه رسیدم که به دلیل ارزشمند بودن شخصیت سیاه بوده تا حدی ارزشمند است که مثل الماس درخشنده و پاک است، عین یاقوت قیمتی است و اسامی اشیاء گرانبها را برای این شخصیت انتخاب می کنند؛ چراکه مردم به این نتیجه رسیده اند که سیاه سمبل پاکی و چشم پاکی و حقیقت و آزادی و درستی است. او سمبل تودهٔ مردم زحمتکش است و به نوعی نمایندهٔ اونها محسوب میشود و حرفهایی که اونها نمی توانند بگویند شخصیت سیاه به زبان می آورد. به این دلیل می گویم که سیاه آدمی قیمتی است و از همینجا به این نتیجه رسیدم که درمورد سایر شخصیتها هم تحقیق کنم. سال 1355 در یکی از جشن ها نمایشی به نام دیوار کوتاه روی صحنه بردم و با خبرنگاری مواجه شدم که نگاه خوبی به نمایش ایرانی نداشت. نحوهٔ بیان این خبرنگار باعث شد احساس توهین به نمایش ایرانی به من دست دهد، به همین جهت با او شروع به بحث کردم و از تمام مطالعاتم استفاده کردم؛ مثلا به او گفتم اگر در این نمایش شما تخت سلطنت می بینید و امکان نشستن بر روی تخت به هر کسی داده نمیشود دلیل دارد و دلیل آن این است که حرمت تخت حضرت سلیمان درنظر گرفته میشود. این صحبت من تا حدی روی اون خبرنگار تاثیر گذاشت که جملهٔ سیاه و تخت سلیمان را برای تیتر گزارش خود انتخاب کرد.
انتشار نخستین کتاب شما مربوط به چه سالی میشود؟
بعد از انقلاب تمامی پژوهش هایم را گردآوری کردم و بخشی از آن را بصورت نخستین کتاب منتشر کردم که مربوط به بیست و پنج سال قبل میشود. تا آن زمان مدام به اساتیدی چون بهرام بیضایی، علی نصیریان و سایر اساتید مراجعه می کردم تا درخصوص سیاهبازی کتابی منتشر شود و حتی با مرحوم حسین کسبیان هم صحبت کردم، اما ایشان تاکیید داشت که مطالبش تکمیل شود. به هرحال من به خودم جرات دادم تا این کتاب را با عنوان سیاهبازی از نگاه یک سیاه باز منتشر کنم که مربوط به سال 1374 میشود.
این کتاب در دسترس قرار داره که علاقمندان بتونند تهیه کنند؟
متاسفانه تجدید چاپ نشد که البته در تدارک مقدمات چاپ دوبارهٔ این کتاب هستم. البته در کتابخانه های شخصی علاقمندان به تئاتر و کتابخانه های رسمی مربوط به تئاتر مثل کتابخانهٔ ادارهٔ تئاتر، تئاترشهر، دانشگاه تهران و امثالهم دارند.
شما در سالهای اخیر کتاب دیگری با موضوع نمایش های زنانه هم منتشر کردید. از محتوای این کتاب بگویید.
بله از اونجاکه همسرم فروغ یزدان در تمام پژوهشی مرا همراهی می کرد، بصورت مشترک به ادامهٔ پژوهش در ارتباط با نمایشهای سیاهبازی پرداختیم و اینبار به نمایشهای شادی آور زنانه پرداختیم که حاصل این پژوهش کتابی با عنوان «نمایشهای زنانهٔ ایران» شد که شامل هفتادو دو نمایش زنانه میشود. این کتاب در سال 1388 توسط انتشارات رابعه منتشر شد و در دسترس علاقمندان قرار دارد. برای این کتاب چهارسال زمان صرف کردیم تا به نتیجه رسیدیم.
شما درزمینهٔ سنتهای کهن ایرانی و خاصه جشن نوروز هم پژوهش کردید و منتشر شد. تفاوت شاخص این کتاب با دو کتاب گذشته در چه چیزی است؟
من همزمان با دو کتاب قبلی، بمدت پنج سال درباب جشن نوروز پژوهش کردم و نه تنها تمام ایران را گشتم بلکه کشورهای همجوارمان را مثل هندوستان، تاجیکستان، ازبکستان، سمرقند، بخارا، آذربایجان، باکو، ارمنستان، گرجستان و حتی ترکیه را گشتم و درباب جشن نوروز پژوهش کردم؛ چراکه این کشورها درگذشته جزو ایران بزرگ بودند و همگی نوروز را جشن می گرفتند. درحال حاضر دوازده کشور هستند که عضو سازمان اکو هستند و جشن نوروز را برگزار می کنند.
دست پر برگشتید؟
اتفاقا در این کشورها چیز زیادی پیدا نکردم و هرچه یافتم در ایران بود و طی این پنجسال به مباحث علمی فرهنگی جشن نوروز پرداختم. تمام اساتید بنده ازجمله آقایان دهباشی، وکیلیان که کتابهای زیادی در این باب منتشر کرده اند تاکیید داشتند که من به جشن نوروز نگاه تازه ای داشتم.
بطور دقیق از چه جنبه ای به جشن نوروز پرداختید؟
ببینید، مثلا در خانه تکانی های قبل از نوروز بطور معمول فرشهایمان را می تکاندیم و خاکشان را می گرفتیم و بعد آنها را میشستیم. از خودم پرسیدم چرا و پاسخ این چراها را درآوردم. اگر خاک فرشهایمان را نگیریم رنگ قاطی می کند. یا سبزه سبز کردن تنها یک نماد بر سر سفرهٔ هفت سین نیست؛ بلکه یک آزمایشگاه کوچک خانگی محسوب می شده که مادران ما انواع و اقسام سبزه ها را سبز می کردند و با آب و هوای آن سال میسنجیدند که کدامیک بهتر سبز شده؛ بنابراین کشاورزان در سال تازه آن محصول را می کاشتند.
باتوجه به تحقیقات شما، نقش سیاه در نوروز چیست؟
سیاه پیامآور نوروزی است. عمو نوروز و حاجی فیروز نخستین کسانی هستند که پیامآوران نوروزی محسوب می شوند و حاجی فیروزمان همان سیاه است. در حقیقت خواجه پیروز است که پس از اسلام به دلیل اینکه عربها حرف پ ندارند بعدها به حاجی فیروز تبدیل شده است. اتفاقا این دو شخصیت در زمان ساسانیان هم ثبت شده اند و به آنها اشاره شده که حتی نمایشهای خیابانی اجرا می کنند بطوریکه سوژه هاشون رو در بین مردم پیدا می کنند؛ مثلا می گفتند فلان کس خسیس است، بلافاصله در نمایششان از اون شخصیت استفاده می کردند. پیامآوران نوروزی ما با اشعارشان شادی را انتقال می دادند.
برگردیم به فعالیتهای هنری خودتان، از چه سالی وارد به تلویزیون شدی؟
من قبل از انقلاب هم یکی دوتا کار در رادیو و تلویزیون کرده بودم که فضای سیاهبازی بود؛ مثلا کارهای رادیو را که از طریق رادیو سراسری ایران پخش می شد در استودیو هشت رادیوی میدان ارگ ضبط می کردیم. این نمایشها را به اتفاق گروهم ضبط می کردیم که برخی از اونها هنوز هم با من همکاری دارند. ازجمله آقای پارسی که در قصه های عبدلی و اوستا با من همراه است، یا آقایان قربانی و آهسته که همچنان با من همکاری دارند.
شکل جدی و مداوم فعالیت شما در تلویزیون از چه سالی شروع شد؟
بعد از انقلاب حس می کردم سیاهبازی ما به یک مدافع نیازمند است و یک نفر باید بیاید و بگوید که سیاهبازی خوب، خوب است و سیاهبازی بد ازنظر ما هم مردود است. همان اوایل بحثی پیش آمد که سیاهبازی مرده است؛ این درحالی بود که ما میگفتیم سیاهبازی می تواند همواره به روز باشد و به روزترین اتفاق و موضوعی که در اون روزگار وجود داشت بحث بمب گذاری هایی بود که توسط گروهکها انجام می شد. من هم نمایشی درست کردم به نام بمب که به این مسئله می پرداخت. بلافاصله هم از طریق شبکهٔ یک سیما پخش شد و در تئاترشهر هم اجرا رفتیم. مدتی بعد نمایش دام را آمادهٔ اجرا کردیم که در ارتباط با جنگ بود که در مقابل دشمن چگونه پایداری کنیم که البته در قالب طنز اجرا می شد. این نمایش هم ضبط و پخش شد که تا حدی مورد توجه قرار گرفت که به زبانهای کردی و عربی دوبله و پخش شد.
مدتی بعد بحثی در تلویزیون شکل گرفت مبنی بر اینکه ما سیاه پوستها را مسخره می کنیم که البته اینگونه نبود و ما نیز به این ادعا اعتراض کردیم و ما گفتیم که اتفاقا برعکس است؛ چراکه سیاه ما آدم تیزهوشی و مثبتی است. مدتی بعد ما مجبور شدیم عبدلی و اوستا را راه بیندازیم.
ازنظر شما سیاه بد و خوب چیست که بین صحبتهاتون هم به این نکته اشاره کردید؟
برخی از سیاه بازهای ما رعایت هر مجلسی را نمی کردند؛ درحالیکه برخی از اونها بسیار مقید بودند و به این مسئله توجه داشتند. به هرحال باید به نوع مجلس دقت میداشتند که اصلا این حرفها از طریق تلویزیون قابل پخش است یا نه. ما همواره معتقد بودیم که می بایست این قضایا رعایت شود. یا اینکه اگر قرار است در یک مجلس کاملا خانوادگی اجرا کنیم باید به گونه ای اجرا کنیم که به کسی برنخورد.
شما از بین سیاه بازهای قدیمی خودتون رو بیشتر شاگرد کدامیک می دونید؟
من از تمام سیاه بازانی که دیده بودم الگوبرداری کردم. از ذبیح الله خان ماهری، مهدی مصری، سیدحسین یوسفی که البته دونفر آخر برای من بیشتر بعنوان الگو محسوب می شدند؛ چراکه ظرافتهایی را بطور کامل رعایت می کردند. شاید جالب باشد بدانید که در منطقهٔ شمیران تمام عروسیها از سیدحسین یوسفی دعوت می کردند، وقتی پیجو شدم می گفتند سیدحسین به مجلس نگاه می کند و مطابق با حال و هوای مجلس اجرا می کند و من میدیدم بطور ناخودآگاه از او پیروی می کنم. هنوز هم همینطور است.
ماجرای عبدلی و اوستا چگونه شکل گرفت؟
بعد از اینکه درمورد سیاهبازی حساسیتهایی ایجاد شده بود؛ باوجود اینکه در جشنواره های تئاتری بطور مرتب کار می کردیم تصمیم گرفتیم به دنبال راهی باشیم تا بتوانیم به گونه ای از نمایش ایرانی استفاده کنیم که امکان پخش اون از تلویزیون وجود داشته باشد. بالاخره به اتفاق آقایان عیوضی و عبدالهی به این نتیجه رسیدیم که من سفید اجرا می کنم و شیوهٔ اجرا رو هم به روز می کنیم و به یک حجرهٔ تازه در بازار می رویم و میرزای ما اوستا شود و حاجی هم عبدلی شود که البته چندان با این نام موافق نبودم اما با نامهای قدیمی هم مخالفت می کردند. در واقع نخستین بار که عبدلی و اوستا از طریق تلویزیون پخش شد مربوط به نوروز سال 1368 بود که روانشاد امیرفضلی پدر ارژنگ امیر فضلی هم افتخار همراهی با ایشان را پیدا کردیم.
شما سالهای سال تلاش کردید که مردم رو شاد کنید. شاید بطور غیرمستقیم از اسماعیلخان مهرتاش هم تاثییرپذیری داشتید. بنظرتون این برداشت درسته؟
بله. البته من از دوران کودکی هم کارهای کمدی را بیشتر دوست داشتم و حتی طی دوران دبیرستان که در مدرسهٔ بهرام درس می خواندم، یکی از هم مدرسه ای های من آقای زنجانپور بود که البته چند کلاس از من بالاتر بود. ایشان کاری رو دست گرفته بود که به یک بازیگر همسن من هم نیاز داشتند و باتوجه به اینکه فعالیت تئاتری هم داشتم مرا انتخاب کردند. بخاطر دارم که سه جلسه بدلیل اینکه سوژه ای جدی داشت من نمی توانستم جدی اجرا کنم و مدام سایر بازیگران و عوامل نمایش به خنده می افتادند؛ تا اینکه دست آخر مرا بیرون کردند و گفتند این بازیگر فی ذات کمدی است. البته واقعیت این است که شخصا به کار جدی علاقه ای ندارم؛ تا جاییکه برای تلویزیون هم تک و توک کار جدی انجام دادم. این درمورد تئاتر هم صادق است و روی صحنه هم مجموعا ده یا دوازده نمایش جدی اجرا کردم؛ این درحالی است که شاید دویست نمایش کمدی اجرا کردم.
تصور کنید به دوران نوجوانیتون برگشتید، آیا دوباره هنر رو بعنوان شغل انتخاب میکنید؟
راستش درحال حاضرهم بازیگری شغل دوم من محسوب میشود و هرگز بعنوان شغل نخستم انتخابش نمی کنم؛ چراکه درحال حاضر هم بازنشستهٔ مخابرات هستم. من هرگز حتی به یکی از بچههای گروهم اجازه ندادم که شغلشون رو رها کنند. تمام تمریناتم رو با بچههای گروه تنظیم می کردم که به شغلشون آسیب وارد نشود؛ چراکه بنظر من وقتی بازیگری تبدیل به شغل شود تا حدی از دلی بودن خارج میشود و جدای از این مسئله هم بطور صد در صد بعنوان یک درآمد ثابت نمی توان روی آن حساب کرد. به همین جهت حتما باید یک شغل داشته باشم و من باید شغلی را انتخاب میکردم که تا حدی به هنر هم نزدیک باشد و در مخابرات هم حدود پانزده سال روابط عمومی و سمعی و بصری رو اداره می کردم و حتی در آنجا به فیلمسازی هم دست زدم.
اگر بخواهید به نسل فعلی هنرمندان فعال در عرصهٔ نمایش ایرانی پیشنهادی داشته باشید چه پیشنهادی میکنید که نمایش ایرانی اصیل تداوم پیدا کنه؟
نخستین پیشنهادی که نه تنها من بلکه آقایان فتحعلی بیگی، ناصربخت و سایر دوستان داشتند این بوده که در دانشگاه دست کم ده واحد برای نمایش ایرانی درنظر گرفته شود تا دانشجویان ما با فضای نمایش ایرانی آشنا شوند. متاسفانه درحال حاضر اطلاعات کمی موجود است. دومین مسئله که ازنظر من اهمیت دارد این است که من می گویم می بایست روی تمام آئین هایی که داریم پژوهش صورت گیرد و تبدیل به نمایش شود که البته من همین کار را انجام می دهم. من شخصیت سیاه را در همه جا پیدا کردم، مثلا در شب یلدا، چهارشنبه سوری، نوروز، تیرگان و... پیدا کردم. این مباحث بسیار گسترده است؛ مثلا من در مورد چهارشنبه سوری پژوهش کردم و یک کتاب هم منتشر کردم. در چهارشنبه سوری تمام مردم بسیج و متعهد می شوند که محیط زیست رو پاکسازی کنند و حتی جوی آب رو لایروبی می کردند و هیچ منتی هم بر سر کسی نبوده است. سپس آشغال ها رو جمع می کردند و هفت کٌله درست می کردند که عدد هفت عددی مقدس و الهی است و اصلا عددی ایرانی است، مثل هفت شهر عشق، هفت آسمان، هفت خوان رستم. بعد از درست کردن این هفت کٌله، آنها را آتش می زدند و ابتدا پیرزنها و پیرمردها از روی آتنش می پریدند؛ چراکه حرمت بزرگترها رعایت میشود و ازنظر روانشناسی هم معتقد بودند که شعله هنوز انقدر بالا نرفته که نتوانند از روی آتش بپرند و دامنشان را بگیرد و احساس پیری کنند؛ چراکه ما نباید بگذاریم احساس پیری کنند و باید بپرند و باور کنند که هنوز توانمند هستند و وقتی نوبت جوانها برای پریدن از روی آتش می رسد پیرترها باور می کنند که آنها نیز از روی چنین شعله هایی پریده اند. به همین دلیل ما هیچگاه در ایران زمین خانهٔ سالمندان نداشتیم و پیرها در کنار جوانها بوده اند و احساس پیری نمی کردند و جوانها هم از تجربیات پیرها استفاده می کردند. سومین نکته اینکه باور بر این بوده که پیرها رخوت و سستی داشته اند و ابتدا اونها باید می گفتند که ای آتش زردی من از تو و سرخی تو از من. ما در گذشته برای یک حرکت کوچک کلی نگاه روانشناسی و جامعه شناسی داشته ایم که نباید فراموش کنیم.
قدری درمورد کتاب اخیرتون بفرمایید.
سال گذشته کتاب نمایش هفت خوان سیاهبازی چهارشنبه سوری توسط انتشارات مسیر دانشگاه کتابم رو منتشر کردم که بخش نخستش پژوهشی درباب چهارشنبه سوری است و قسمت دوم آن یک نمایش سیاهبازی راجع به چهارشنبه سوری است.
شما برای اسماعیلخان مهرتاش شاگردی خلف محسوب میشید؛ چراکه ایشون هم درباب چهارشنبه سوری و ترانه های فولکلور این جشن پژوهشی موسیقایی داشتند که محمد منتشری هم اونها رو دوباره خوانی کرده.
اتفاقا من در تمام نمایشهایم به خاطر اینکه حرمت استادی ایشان رو حفظ کنم یکی از ترانه های ایشون رو هم مورد استفاده قرار می دهم؛ مثلا در نمایش نوروز ترانهٔ سیب شیرین رو استفاده کردم.
سخنی با جوانان علاقمند به این هنر بگویید.
من از تمام جوانان و خصوصا دانشجویان هنر خواهش و تمنا می کنم که روی آیین های منطقه ای خودشون کار کنند؛ مثلا در کردستان آئینی هست که ممکن است من با اون آشنایی نداشته باشم؛ درحالیکه اگر به دنبال اون بروند تبدیل به یک نمایش زیبا میشود. دراینصورت از تمام شهرستانهای ما نمایشهای آئینی مختلفی به جشنوارهٔ نمایشهای آئینی و سنتی راه پیدا می کند و آئیین هایی می شوند که تا به حال ندیده و نشنیده ایم. در اینجا اعلام می کنم که هر کمکی هم از من ساخته است من در خدمت جوانان هستم. درآخر هم بگویم به زودی کتاب شب یلدا رو به چاپ میرسونم و دوپژوهش دیگر هم در دست دارم که یکی راجع به قسمت دوم نمایشهای زنانه است و کلیهٔ پیش پرده و پیش پرده خوانان ایران.
گفت و گو از پیمان شیخی