نقد نمایش «داستان خرس های پاندا» به کارگردانی شیوا اردوئی
پرواز بر فراز خویش در آسمان نامیسر عشق
ایران تئاتر _اردشیر شیرخدایی: نمایشنامه «داستان خرسهای پاندا» به روایت یک ساکسیفونیست که دوستی در فرانکفورت دارد» نوشته ماتئی ویسنییک، عاشقانهای سورئالیستی، فلسفی و حتی عرفانی است که زبانی موجز، شاعرانه و متنی پرکشش دارد.
«داستان خرسهای پاندا » حکایت نه شب رازآلود و شورانگیز دو نفری است که ظاهراً از قبل یکدیگر را نمیشناسند. در این نمایشنامه مناسبات آدمها از شکلگیری رابطه و فانتزیهایش، جسم و نیازهایش فراتر میرود و به سطح دیگری از درک هستی گسترش مییابد. چه بسا ساحتی عارفانه که معنای عشق را در قالب مفاهیمی چون «با معشوق یکی شدن» و «با جهان و ذرات درهم آمیختن» فهم میکند. حل شدن در هاضمه مکان و زمان… از خود برون شدن و در نهایت یافتن جفت درون، در همآمیختگی با نیمه گمشدهی وجود و پرواز بر فراز تمام نیازها و خواهشهای جسم و درگذشتن از آنها. رسیدن به مرحلهای که عاشق و معشوق دیگر به تنهایشان احتیاجی ندارند و جسمهایشان نیز از ترک آنها دلگیر نیستند.
اما در عین حال این رویای اثیری و متافیزیکی با تمام شورمندی و سرشاریاش از میل به جادوی زیباییهای هستی، ناظر دانا و بدبینی است بر سیطرهی مرگ و نیستی و ناممکن بودن بقای عشق حقیقی در نیازمندیها و خواهشهای زمینی و خاکی. پارادوکس زیباییشناختی داستان خرسهای پاندا در همین رویکرد شکل میگیرد. ابزورد شاعرانهی این نمایشنامه، جلوهی دیگری از مرگ را از میان زندگی شورمند روایت می کند.
ویسنییک در دانشگاه بخارست فلسفه خوانده است. در سی سالگی به دلیل فشارهای رژیم کمونیستی چائوشسکو از رومانی به فرانسه پناهنده شد. او شاعر، نمایشنامهنویس و روزنامهنگار است. نمایشنامه داستان خرسهای پاندا به روایت یک ساکسیفونیست… شاید به دلیل طرح جذاب و زبان شعرگونه و رویاپردازش در بین بخشی از خوانندگان فارسی زبان محبوب است. ویسنییک در مصاحبهای گفته گونههای ادبی مثل شعر، رمان و روزنامهنگاری را در کارهایش با هم پیوند داده است. شعرهایش از تئاترش تاثیر میگیرد، رمانهایش از تکنیکهای تئاتری او الهام میپذیرد و روزنامهنگاریاش به نمایشهایش اطلاعات و وقایع را خوراک میدهد.
اجرای خانم شیوا اردوئی از این نمایشنامه، با تاکید بیشتر بر ایجاد فضایی فانتزی و رمانتیک شاید خوانشی مسطح از این نمایشنامه اسرارآمیز باشد؛ چرا که طراحیهای نمایش در جهت کمرنگ کردن درونمایه فلسفی و فراواقعیت شناور و متکثر و حذف بعضی نمادهای تفسیرپذیرش به نفع برجسته کردن یک داستان ساده با رابطه عاشقانه معمولی و تکرارشده میباشد. حذف نشانههایی مانند سیبها، تاکید کمرنگ بر قفس(های) حاوی موجودات بیشکل نامرئی نورانی و نحوه اجرای صحنه آخر بخشی از این رویه است.
ویسنییک، شیفته کافکا است. در این نمایش شاهد موقعیتهای روزمره و روابط به ظاهر سادهای هستیم که به تدریج نامعقول و فراواقعگرایانه و بغرنج میشوند. این نمایش علاوه بر زیبایی و فانتزی، بیشتر به اسرارآمیز بودن نیازمند است.
تناقضهای ماهیتی این نمایشنامه از جمله شناوری بین مرز برزخی تخیل و واقعیت، عین و ذهن، صمیمیت و نزدیکی با غریبگی و گسست، میسربودن عشق یا نامیسر بودن آن و... در وهله اول با طراحیها از جمله طراحی صحنهی فانتزی و یک سویه در این نمایش از بین رفته است. اجزایی از اشیاء آن مانند هلال ماه گهوارهای، زیبا است اما اجزاء صحنه در مجموع زمخت و فاقد جزییات زیباییشناختی است و در کلیت ثابتاش، رازآمیزی و شهودپذیری نمایشنامه را کماثر میکند. پنجرههای عظیمالجثهی بیلبوردمانند فاقد ظرافتهای معناسازی است. فانتزی پررنگ و انتزاع کمظرافت متجسد در طراحی دکور، رازآمیزی اصیل مستتر در متن را کمتر منتقل و اجرایی میکند. رضا مولایی بازیگر توانمندی است اما در ارائه باورپذیر پیچیدگی و سادگی نقش مرد ساکسیفونیست سردرگم است. خانم گلستانی هم شاید به دلیل هدایت کارگردان و نحوه طراحیها کمتر از آنچه باید، رازآمیز جلوه میکند.
شاید صحنهی پایانی نمایشنامه به دنبال شب نهم، کلیدی ترین بخش نمایش است. وقتی صبح همهمهی پلیس (کمیسر) و همسایگان از پشت درب آپارتمان مرد به گوش میرسد و صدایی میگوید از آنجا بوی عجیبی میآید و بعد قفلساز مشغول شکستن قفل در میشود. این صحنه شاید الهام گرفته از خبری در روزنامه باشد مبنی بر یافتن جنازه بو گرفته در آپارتمان پرجمعیتی که چه بسا در تخیل خلاق نویسنده بدل به این نمایشنامه شده باشد. این تصویر در واقع صحنه زایش مرگ است. نه شب، شاید دورهی آبستنی مرگ در زهدان ذهن رویاپرداز و تخیل عاشقانه مردی مرده باشد که بالاخره خیال شیرین عاشقانهاش به سر میرسد. طراحی اردوئی در صحنه آخر اثرگذاری این فقدان وجودی را از بین میبرد. صحنه خالی آپارتمان با گرفتن سریع نور صحنه و نور دادن به جایگاه تماشاگران تمرکززدایی میشود. آیا این طراحی با خود رویکرد خوشبینانهای همراه دارد؟ آیا ماهیت عشق را در نجات وجود میسر میداند؟ آیا حقیقتاً بر تناقض آشکاری سرپوش نمیگذارد؟ در کل به نظر میرسد با این نگاه به متن، تنها از مواجهه با درد و پیچیدگیهای متناقض واقعیت امتناع شده است.
در صحنهی قبل از شب اول در نمایشنامه داستان خرسهای پاندا به روایت...، مرد ساکسیفونیست در تاریکی شعری میخواند:
هیچ چیز از آن انسان نیست،
هرگز
نی قدرتش،
نی ضعفش،
و نی دلش حتی
...
و در ادامهی مسالهی انسان می خواند :
«زندگی او طلاقی غریب و دردناک است...
هیچ عشقی را...
هیچ عشقی را سرانجام خوش نیست…
صحنه شب نهم در نمایشنامه، قبل از طلوع صبحگاهی زن و مرد در خواب یکدیگر هستند. به نظرشان میآید که از خودشان جدا میشوند، از بدنشان و یواش یواش آنها را رها میکنند. از زمان حال، ذهن و پنج حسشان در حال دورشدن هستند تا اینکه تبدیل میشوند به دو تا صدا… دو تا صدای در حال پرواز… حالا آنها بر فراز خودشان پرواز میکنند. مرد میگوید:«داریم بر فراز تمام چیزهایی که احتیاج نداریم پرواز میکنیم…» احساس میکند دو بال یک پرنده هستند. آنها یکی شدهاند.
شاید به موجودات بی شکل نامرئی بدل شدهاند. حرص و ولع شان به زندگی کم نیست. به ذرات نور... آنها حالا دیگر حتماً میتوانند با بوی یکدیگر، سایه، نفس، ضربان قلب، یا جملههایی که میگویند جفت گیری کنند و یا حتی با تصویر خودشان در آینهی روبهرو...
آنها پلکی شدند که دنیای ظاهر را پوشانده... در عین حال موسیقی سقوط را میشنوند. آنها هبوط میکنند. یک پای ذهن ویسنییک همچنان بر زمین است. بنابراین آنها به زمینی بر میگردند که جسم اسیر در نیازهایش زوالپذیر است. این زن کیست؟ حوای سیب سرخ در دست یا فرشتهی مرگ یا عشق نامیسر زمین.... آیا زن حالا به دیدن پاندایی تنها، در باغ وحش فرانکفورت خواهد رفت؟
منابع:
ماتئی ویسنییک،داستان خرسهای پاندا به روایت یک ساکسیفونیست که دوستی در فرانکفورت دارد، ترجمه تینوش نظمجو، نشرنی ۱۳۹۵
-مصاحبه با ویسنییک مندرج در وبسایت www.thestage.co.uk سال ۲۰۱۵
-www.romanianculturalcentre.org
- www.visniec.com
*اردشیر شیرخدایی منتقد گروه تئاتر اگزیت