در حال بارگذاری ...
نقد نمایش «الف وارد می شود» به کارگردانی برکه فروتن

مرثیه ای بر تئاتر و سینما

ایران تئاتر، وحید عمرانی*: نمایش «الف وارد می شود» روایت یکی از هنرپیشه های مشهور و قدیمی سینما است (آقای الف) که به خارج از کشور رفته و پس از سال ها به وطن باز می گردد.

آقای الف برای ملاقات با دوست قدیمی اش که از بازیگران شهرۀ تئاتر در خیابان لاله زار تهران پیش از انقلاب بوده (آقای ب) می رود و در مغازۀ او که خاطراتش را در خود دارد همدیگر را ملاقات می کنند. صحنه ها یکی در میان فلاش بک هستند و گفت و گوی این دو و یاد گذشته باعث می شود تا خاطرات گذشته دوباره زنده شوند و از طریق این فلاش بک ها به تماشاگر نشان داده شوند.
نکته ای که به عنوان یک موضوع و موتور پیش برنده در این نمایش عمل می کند ماجرای لاله زار است. اخیراً در نمایش های ما نظیر همین نمایش، یا مثلاً نمایش آقای مرزبان در سنگلج؛ «بنگاه تئاترال» دارد به جریانات لاله زار و آسیب شناسی های مربوط به آن پرداخته می شود. داستان لاله زار خود به تنهایی چنان دراماتیک است که می تواند بن مایه و دست آویز نمایشنامه ها و فیلمنامه های بسیار قرار گیرد. دو طیف از مخاطب برای این نمایش قابل تعریف است؛ مخاطب عام و مخاطب خاص. اولی مردم عادی هستند و دومی افرادی که خود دست اندرکار تئاتر و سینما هستند. دستۀ دوم به دلیل همدردی، ارتباط بیشتر و خاص تری را با این نمایش برقرار می کنند. کارگردان در انتخاب بازیگر سویۀ صحیحی را در پیش گرفته است. از افرادی استفاده کرده که خود تا حد زیادی مصداق عینی همان کاراکترها هستند (مختار سائقی و حسن اسدی)؛ بنابراین وقتی دیالوگ می گویند اینطور می نماید که دارند حرف دل خود را می زنند و این تأثیر بیشتری به نتیجۀ کار می بخشد و از دیالوگ فراتر می رود. در این بین رابطۀ بین تئاتر و سینما و تفاوت احوالات فعالان آنها هم دراماتیزه شده و به تصویر کشیده می شود. در شخصیت پردازی خلل مشهود و درشتی دیده نمی شود برای مثال «آقای ب» وقتی به صحنه وارد می شود به تمامی آنچه بر صحنه وجود دارد از جماد (عروسک)، نبات (گل و گیاه)، حیوان (پرنده های قفس) و انسان (آقای الف) مهر می ورزد. ویژگی های یک هنرمند حساس ستم کشیده در متن و اجرا لحاظ شده و دیده می شود. یا ما حسادت را در اطوار و رفتار «آقای الف» می بینیم ولو به یک زخمۀ محکم که در حضور معشوق و رقیب بر گیتار می زند و آن احساس را به این واسطه بیرونی می کند؛ اما در اجرا که بیشتر بر مبنای اجرایی رئالیستی است در صحنه های حرکت مانکن و عروسک قدم به وادی سورئالیسم می گذارد. اجرای سورئال یکی از دشوارترین چالش هایی است که می تواند در سر راه کارگردان تئاتر قرار گیرد.
فراواقع گرایی بیشتر در تصویر امکانات بروز یافتن دارد تا تئاتر به دلیل لوازم و تکنولوژی موجود و مربوط در آن حیطه. در نتیجه بیرونی کردن آن بر صحنۀ تئاتر کار مشکل و خطیری است. بنده نمی گویم که کارگردان در ورود به ترکیب رئال با سورئال شکست خورده اما به اکمال نیز نمی توانم آن را در کار ببینم. نکتۀ دیگر اینکه وقتی در متن عبارت «شبح اپرا» از زبان آن مانکن مطرح می شود این یک کد و نشانه است. «شبح اپرا» نام رمانی است که در اوایل قرن بیستم توسط «گاستون لورو» نویسندۀ فرانسوی نوشته شد و سپس توسط افراد بسیاری در قالب تئاتر و فیلم درآمد و اقبال زیادی نسبت به آن صورت گرفت. داستان آن رمان با ماجرای شخصیت های این نمایش شباهت های بسیار دارد. در آنجا یک نابغۀ موسیقی که به دلیل نقص مادرزادی صورت خود، در زیرزمین اپرای گارنیۀ پاریس پنهان شده عاشق دختر خوانندۀ تازه کاری می شود که برای عشق خود و اینکه در آن اپرا پیشرفت کند دست به کارهایی می زند. در این بین رقیبی برای او که همشاگردی سابق دختر و بسیار خوش قیافه است پیدا می شود و این رقبا به رویارویی می پردازند. همان اتفاقی که در این نمایش می افتد؛ بنابراین وقتی مانکن، ماسک شبح اپرا را از «آقای ب» درخواست می کند دارد به ما نشانه ارائه می دهد و مفهوم منتقل می کند.
این ماجراها در اجرا می توانست اندکی به حال خود رها نشده و ادامه داده شود تا ابتر نماند. مثلاً در صحنۀ ورود «الف» او می توانست به جای اینکه به سراغ قفس پرنده ها برود به سراغ ماسک شبح اپرا برود و وقتی «ب» وارد می شود او را با این ماسک بر چهره ببیند. همین میزانسن و طراحی باعث می شد تا مخاطب خاصی که ماجرای رمان را می داند، در همان ابتدا بدون رد و بدل شدن هیچ دیالوگی به موقعیت شخصیت ها و بخش قابل توجهی از شخصیتشان پی ببرد و فضاسازی با قوت و وضوح بیشتری انجام می گرفت. نویسنده می باید ابزاری که به کار می گیرد از کلمات تا اصطلاحات را خوب بشناسد. اگر بر اساس تحقیق یک آشنایی ضمنی با پیشینۀ عبارت «شبح اپرا» و آشنایی با رمان که سرچشمۀ آثار بعدی در تئاتر و سینما بوده انجام می گرفت هم در نمایشنامه و هم اجرا این امکان می بود تا مانورهای بیشتری در این زمینه صورت گیرد و مصالح و مفاهیمی که از جاهای مختلف در متن استفاده شده به حال خود رها شده و محدود باقی نمی ماندند.
در مورد بازی عروسک و مانکن باید گفت عروسکی که در صندوق است (پدارم خیرابی) با چهرۀ بت و بی احساس و حرکات بدنی مکانیکی و خشک مطلب را رسانده است. بازیگر دیگر یعنی مینو نوبهاری که نقش مانکن را بازی می کند و تمامی طول نمایش را به جز مواردی که حرکت دارد به طور فریز در گوشۀ صحنه می ایستد وظیفۀ مشکل تری دارد. اگر حالت چهره و میمیک او به دو بخش تقسیم می شد توفیق بیشتری در ایفای این نقش می یافت. بدین معنا که با تمرین مکرر به یک حالت بت، بی روح و بی حیات در چهره می رسید و این حالت را مثل ماسکی بر چهره می نشاند؛ اما در زمانی که به جلوی صحنه می آید و با «آقای ب» صحبت می کند ناگهان آن همه حس و زندگی و طراوت را که هم اکنون در تمامی لحظات نمایش در چهره اش مشهود است، فقط در آن لحظات به خصوص بروز می داد و بیرون می ریخت. اگر ابتدا همچون جسمی بیجان و در هنگام صحبت مانند قالبی که روح در آن دمیده شده واکنش نشان دهد بازی بسیار کامل تری خواهد داشت و جاذبۀ بیشتری پیدا می کند. ضمن اینکه باید گفت مدت حدود یک ساعت بی حرکت ماندن و حفظ لبخند بر چهره در صحنه کار مشکلی است که او انجام می دهد و می باید پاس این ریاضت ها را بر صحنۀ تئاتر داشته باشد و بعدها آثار این مشق ها و سختی ها در جریان بازیگری اش برای او ثمر داده و آشکار خواهد شد.
در طراحی صحنه با انتخاب لته هایی که پارچه های سفید نازک دارند، دو مقصود حاصل شده:
یکی اینکه نوازندگان از پس پرده به همراه بازیگر زن که با صدا آنها را همراهی می کند دیده می شوند و با مخاطب ارتباط برقرار می کنند و دیگر اینکه تصاویری که بر این پردۀ سفید از بازیگران گذشته انعکاس می یابد به طور محو دیده می شوند و این معنا را تداعی می کنند که آنها دارند از یاد می روند و در حافظه ها محو می شوند، دقیقاً همان مقصودی که یکی از اهداف اجرای این نمایش است و از این لحاظ، طراحی صحنه یک امتیاز مثبت و نقطۀ قوت را برای خود ثبت می کند. همچنین در مورد این تصویرها باید گفت که اگر یک کارگردانی ویژه نیز برای ترتیب پخش این تصاویر انجام می گرفت مفهومی تر می بود، در حال حاضر ما ترکیبی از بازیگران پیش و پس از انقلاب را بر پرده می بینیم و نظم مشخصی در پدیدار شدن آنها وجود ندارد. اگر یک روال منظم زمانی در نظر گرفته می شد و همچنین صحنه هایی از فیلم ها انتخاب می گردید که از نظر کنش دراماتیک با اتفاقاتی که در آن لحظه بر صحنه می افتد همسانی می داشت و از افراد به پایان رسیده که با نقش های این نمایش همخوانی دارند در تصاویر استفاده می شد و نه گاه از جوان ترها، با تأثیر بهتر و بیشتری مواجه می بودیم.
ضمن اینکه باید گفت انتخاب آن تکه از فیلم قیصر برای پایان نمایش بسیار انتخاب خوبیست که توسط کارگردان انجام شده، آنجا که جمشید مشایخی سر بر شانۀ ناصر ملک مطیعی می گذارد و می گرید. این صحنه با فحوای نمایش پیوند خورده و ممزوج می شود، گویی این گریه برای همۀ بازیگران فراموش شدۀ تئاتر و سینماست. بزرگانی که با نابودی مکان پر رونقی همچون لاله زار همراه با آن به محاق و فراموشی رفتند. این نقطۀ پایانی متناسب و انتخاب درستی برای سرانجام این نمایش است.
استفاده از اشعار و به نظم درآوردن مقاصد و اهداف نهایی نمایش توسط هاتف کلاته برای این نمایش و تلفیق آن با موسیقی زنده نیز در این کار، نقطۀ مثبتی است هر چند که هنوز جای کار دارد و به اکمال نرسیده اما با توجه به ضعف استفاده از ادبیات ایران در تئاتر، حرکت خوبی در این زمینه انجام گرفته است. ما برای رشد و کمال بخشی به تئاتر ملی و ایرانی مان از آشنایی با شعر و ادبیات ناگزیریم. شعر؛ هنر ملی ماست و اگر قرار است تئاتر ملی و ایرانی را تکامل بخشیم می باید و لازم است که با شعر و ادبیات انس بیشتری یافته و شناخت بیشتری از مبانی آن پیدا کنیم.
در پایان باید بگویم موضوعی که برای این نمایش از سوی نویسنده و با انتخاب کارگردان به اجرا و ثمر رسیده، پرداختی لازم، واجب و انتخابی درست و به جاست. آسیب شناسی مسئلۀ از بین رفتن مکان های هنری و فرهنگی گذشتۀ ما همچون لاله زار و پیامد آن به فراموشی سپردن هنرمندانی بزرگ از این مرز و بوم و بررسی مشکلات هنرمندان در محاق رفتۀ تئاتر و سینما، درد و جراحتی بزرگ در کالبد هنر و فرهنگ ماست که پرداختن به آن کاری شریف و درخور قدردانی است که نمایش «الف وارد می شود» از این بابت قابل تقدیر و سپاس گزاری است.
*وحید عمرانی عضو کانون ملی منتقدان تئاتر ایران
 




نظرات کاربران