نقد نمایش شرق دور شرق نزدیکبه کارگردانی حمیدرضا نعیمی
شرق دوری که همین نزدیکیهاست اگر نیک بنگریم
ایران تئاتر - سید علی تدین صدوقی : شرق دور حکایت ما مردم وامانده است که هماره نگاهمان به شرق دور بهمثابه یک مدینه فاضله بوده است. شرق دوری که بهزعم خیلیها شاید راهش شمال از شمال غربی باشد. البته با گذر از جنگل آسفالت. که اگر نیک بنگریم این نشانی و این آدرس اشتباه است .
این نشانی ای است که بهاصطلاح منورالفکرهایی چون کامران آن را نص العین قرار دادهاند. کسانی که در من ذهنی خود گیرکردهاند و " فیل " را نمیبینند ، چون من ذهنی اصولا خوب نمی بیند و ماهیت وحقیقت را در نمی یابد و از این رو هماره آدرس اشتباهی را به تو می دهد . یا بهتر است بگوییم انسان را به نوعی کور میکند و دیگر راهها را بهسوی اندیشیدن و رسیدن به ساحت عقل کل میبندد. جعل را به جای اصل به تو می نمایاند و البته این خطرناک است . به همین دلیل من ذهنی هیچگاه قابل اعتماد نیست .
شرق نزدیک همانا احوال مردم بیهوشی و گوشی است که تاریخ خویش به فراموشی سپردهاند و بهجای درس از تاریخ دور و نزدیک، افکارشان را بهسوی خرافه و خرافهپرستی و باورهای غلط و... سوق دادهاند. شرق نزدیک به نوعی می تواند حال کسانی باشد که خود را از همه مردمان شرق دور و شمال و غرب و... بهتر و بالاتر میدانند و خودشیفتگی چنان گریبانشان را گرفته که سترون برجایماندهاند. شرق نزدیک؛ اما همان مختصات جغرافیای فکری است که روشنفکران و شبه روشنفکران برایمان ترسیم کردند و خویش که شیفته شمال بودند به غرب دور رفتند! روشنفکرانی که همهاش از جغرافیا و تاریخ و... شمال فکری حرف میزدند و عاشق شمال بودند ؛ اما باکمال تعجب به غرب دور رفتند و مردمان وامانده شرق نزدیک را در توهماتی که خود برایشان خلق کرده بودند، وانهادند. این شبه دانایان شرق نزدیک ازبسکه ایدههای و افکار و نحلهها وایسم های مختلف را خواندند گیج شدند . و تمام اینها را در کافه ها با بخارات معده اشان آمیختند و با بوسههای پیاپی به فنجان قهوه همراه با پکی عمیق به سیگار، طمع تلخ و گس قهوه را مزه مزه میکردند و در تریاها و رستورانهای شبه غربی و نیمه شمالی؛ نشخوار افکارشان را با دود سیگار بیرون میدادند و شده بودند همچون رادیوی کهموجهایش باهم قاتی شده و،دائم پارازیت میاندازد و نامفهوم حرف میزند.
زمانی هم که کسی حرفشان را متوجه نمیشد ونمی فهمید . میگفتند که اشکال از سواد شنوده است. از همین رو دیگران را فرضاً نه که حتماً نادان میدانستند؛ و شروع میکردند از جوامع شمالی گفتن و چند کتابی هم به شنوده بختبرگشته میدادند وهی الفاظ قلمبهسلمبه بلغور میکردند و به شنوده بختبرگشته که سیگار اشنو ویژه و هما بیضی میکشید و در قهوهخانه چایی قندپهلو در استکان کمر باریک میخورد و حالا آنان را با این انقلتهای ریز ودرشت خدایان دانایی و علم میدید ، یک سیگار غربی که از راه شمال نزدیک آمده بود تعارف میکردند و قهوهای به او می خوراندند و سبیلهایش را به سبک مردمان شمال برایش آنکادر میکردند. اما باکمال تعجب می دیدند شنودهای که آن ها آن قدر روی افکارش کارکرداه اند وبه لطف زحمات شان حالا همهچیزش قاتیپاتی شده وقتی مثلاً برق میرود و میآید هنوز صلوات میفرستد.
این رفقا درنهایت به این نتیجه رسیدند که فایدهای ندارد. چه سود که برای نادانان قدمی بردارند. این مردمان همانی هستند که بودند. با این تفاوت که حالا راه رفتن شان نیز به نوعی یادشان رفته.
پس به همان انقلت ها و آروغهای شبه روشنفکرانه به و اصطلاح سیاسی خود در محافل روشنفکری بسنده کردند و منفعل پشت ویترین کتابفروشیها و در کافههای شرق نزدیک به افاضات پرداختند و ازسر بیدردی مدام پک به پیپهای خود میزدند و ریشهای بزی و سبیلهای آنچنانی اشان را با انگشت سبابه و شصت هی میخارانند و تاب میدادند و در فکر راه گریز سترون بر جای میماندند.
اینان همان تاریخ نگاران معاصر و تاریخدانان و مفسران و ایدئولوگهای شرق نزدیک بودند که از آنسوی بام افتادند و لگد بر هرچه تاریخ پرافتخار و کم افتخار وبی افتخار سرزمین خود زدند و بهیکباره منکر همهچیز شدند و بعضی هاشان با سفر به شمال نزدیک و به تأسی از آنکه قبله آمالشان بود . شورانه سر قصد تغییر در شرق نزدیک را از سر و دل گذراندند و افکار دیگران را بدون آنکه بدانند و بفهمند و آن را بافرهنگ و دانش و هنر و باورهای ... مردم سرزمینشان بسنجند مدام نشخوار کردند.
این رفقا هنگامه تغییر در شرق نزدیک ناباورانه به غرب دور رفتند و شرق دور را که همان گذشته پرافتخار و پردرد شرق نزدیک بود، به حال خود رها کردند. نشخوار گران این خدایگان دانایی و فضل با افکار شمالی و غربی خود تاریخ سرزمینشان را بهکل منکر شدند و حافظه اندک تاریخی خود را پاک کردند و تغییر دادند؛ تا بهجای آن تاریخ جعلی جدیدی را که از جنس شمال نزدیک وغرب دور بود سازی کنند. اینگونه شد که شرق نزدیک را تنها و وامانده و سرخورده رها کردند .آن دسته از این رفقا هم که ماندند به همان مدار خویش بودند و گشتند و روزگار گذراندند.
وای بر ما که روشنفکرانمان سترون هستند. تحصیلکردههایمان بهجز تا نوک دماغشان را نمیبینند و جز کتابهایی که یک خط در میان خواندهاند و بعضاً به فراموشی سپردهاند چیز دیگری نمیدانند. جز خویش و دانستههای خویش کس دیگری را قبول ندارند و هنوز درشان بر روی همان پاشنه میگردد که می گشت . همانهایی که آ هنگ موتزارت را بجای شوبرت زمزمه میکنند و بتهوون را بجا باخ میگیرند و از کهکشانها «مشتری را در برابر ناهید میپسندند».
وای بر ما و روشنفکرانمان که فکر می کنیم همه چیز را می دانیم و چون سترونیم و عقیم، بالندگی و زایش را نمیفهمیم که هیچ، آنقدر خودپسند و خودبین هستیم و در منیت خویش گیرکردهایم که هیچ زایشی را برنمیتابیم وهیچ باور واعتقادی را جز افکار خود قبول نداریم .
و چون فکرمان و اندیشه امان و... سترون است .در برابر زایش و بالندگی میایستیم و هر آنچه و هر آنکه خالق است و بارور و زاینده به دیده شک مینگریم. فکر میکنیم که ما همهچیز را تمام کردهایم و اصولاً نیازی به باروری نداریم، چون تاریخمان و حافظه بلندمدت و کوتاهمدت تاریخی امان را با شمال و غرب و جنوب و... تاخت زدهایم. چون اصولا نخواسته ایم بفهمییم که " لا شرقیه ولا غربیه " به چه معنا ست .
حال که به بنبست رسیدهایم راهی نمیبینیم جز چنگ زدن به باورهایی که روزگاری قبولشان نداشتیم. باورها را مستمسک قرار میدهیم و شروع میکنیم به عرفان بافی و عرفان بازی آنهم از نوع روشنفکرانهاش! و هیچ بر جای نمیگذاریم جز اعوجاج و تشویش و درنهایت فرار از خویش و واقعیت مهتومی که گریبانمان را گرفته. درنهایت چاره کار را در پاک کردن صورتمسئله میبینیم. اینکه بلکه با " مخ به زمین بخوریم " تا شاید تکانی و تغییری در ما ایجاد شود.
باید گفت شرق دور شرقی است که در کتابها نوشتهشده. همان کتابهایی که روزگاری به آتش کشیده شدند تا تاریخ ما را فاتحان بنویسند.شرق دور تاریخ پر فراز ونشیب شرق نزدیک است .
حمیدرضا نعیمی این بار با استفاده از تئاتر بیچیز تمامی بیچیزی امان و دستهای خالی امان را به رخ میکشد. ازاینرو سبکی که انتخاب کرده با آن چیزی که میخواهد بگوید همسو و همسان است. تئاتر بیچیز تئاتری است که خالی از همهچیز است. از تمامی عناصر اضافه و جانبی؛ اما پر است از درد مشترک از فریاد و البته اندیشه و تفکر و ایجاد پرسش برای دانستن و ورق زدن کتاب تاریخی که گویی صفحههایش سپید است و باید از نو نوشته شود؛ اما این بار نه به دست دشمنان و فاتحان بلکه به دست خودمان به دست نسلی که درراه است و در تکاپوی زایش و به دنیا آمدن.
نسلی که پاک است و سپید و هدیهای است نورانی و لطیف از جانب خدا. پس باید اوراق بهدرستی نوشته شوند تا او نیز در آینده بهدرستی بنگارد تاریخ گذشته را. تاریخی که پراست از قتل و غارت و کشتار و تجاوز و... دشمنان خونخواری که هماره چشم طمع بر این مرزوبوم داشتند و دارند. تاریخی که پر است از حاکمان ابله و پادشاهان مغرور و نادان و خودخواه که جز به خویش و به حکومت خود به چیز دیگری فکر نمیکردند.
نعیمی در قالب متنی پستمدرن رجعت به گذشته را از دریچه حال و آینده میبیند. حالی که پر از تضاد است و تناقض و آیندهای نزدیک که چون شرق دورهم در دسترس است وهم نیست و البته صحیح نگاشتن اوراق آن بستگی به خود ما دارد.
او از لابهلای تاریخ پر از درد و خون و خنجر و تجاوز و کشتار و قتل و غارت و... با ما حرف میزند مردگانی که استخوانهایشان و کفنهایشان پوسیده اما هنوز روحشان در التهاب و عذاب بسر میبرد. عذاب از نادانی و جور و ظلم حاکمان، از مردم منفعلی که نیاز به قهرمان و ناجی دارند، از روشنفکرانی که هیچگاه از تاریخ آنگونه که باید و بهدرستی درس نگرفتهاند و آن را باصداقت تفسیر نکردند و انتقال ندادند به وظیفه تاریخی و میهنی خویش عمل نکردند.
تاریخ شرق دور نزدیک که از لابهلای برگهای تاریخ ناگفته با فریاد ما را به خویش میخواند؛ تا آن را دوباره و چندباره بازخوانی کنیم؛ تا شاید یکبار هم که شده خویش تاریخ واقعی خویش را بنگاریم و درس بگریم ازآنچه بوده و باید باشد و نیست.
تاریخ کور است و تاریک واین مائیم که برای خودمان و نسلهای آینده اما ن و برای ماندگاری و جاویدان ماندن این سرزمین باید آن را بهروشنی بیان کنیم حتی اگر به ضرر خودمان باشد. باید نگذاریم که زین پس فاتحان تاریخمان را بنگارند. باید نقاط تاریک آن را برطرف سازیم، باید با خود و آیندگان صادق باشیم وگرنه چراغ راهی برای عبور از بزنگاههای حساس و رسیدن به آیندهای روشن پیش رو نخواهیم داشت.
نعیمی آگاهانه از هیچ برای گفتن همهچیز استفاده میکند. برای خواندن اما نخواندن، برای رقصیدن اما نرقصیدن، خوردن اما نخوردن، برای گفتن و شنیدن و فریاد زدن اما سکوت کردن و نگفتن، ازنشان دادن در اوج بینشانی، از خیزش و سخن گفتن مردگان در برابر زندگان خاموش و منفعل ...
از مردان سترون، از پزشکان ناآگاه و کم آگاه، از کسانی که هیچ مسئولیتی را به عهده نمیگیرند اما فرهنگ و هنر و ادب این سرزمین را بر روی میز جراحی مثله میکنند. از...
آه از شرق دور که در همین نزدیکی است! اما کسی را میخواهد، کسی که شاید در آینده زاده شود و راه شرق دور را هموار کند و نشانمان دهد؛ اما ابتدا باید بارور شد و پس آنگاه به زایش رسید. برای این باروی ابتدا باید به آگاهی رسید و برای رسیدن بدین آگاهی راهی نیست جز بازخوانی دوباره و چندباره و دقیق و متقن و درست تاریخ شرق نزدیک از لابهلای اوراق تاریخ شرق دور.
حمیدرضا نعیمی با تأسی به تئاتر بیچیز، بیچیزی خودمان را به رخ میکشد از همین رو تماشاکنان تا انتها مینشینند تا بلکه چیزی را از ورای این بیچیز ببینند و درنهایت کتاب قطوری نصیبشان میشود که باید آن را بخوانند تا بفهمند او چه میخواسته بگوید. هرچند که اشارههایی میکند. او با نشانهها و ارجاعات کلامی اندیشه را به دوردستهای شرق نزدیک میبرد. به همین دلایل ریتم نمایش تند مینماید و مخاطب را با خود تا انتها هماره میکند. علیرغم اینکه زمان نمایش بیش از هفتاد دقیقه است.
صحنه عریان در تو هراس را برمیانگیزاند. هراسی و دهشتی که با هیچ ترفند نمایشی دیگری نمیشد آن را خلق کرده و به تماشاکنان انتقال داد.
شاید این نوع کار کردن در شیوه همیشگی نعیمی نباشد و از سوی او برای مخاطبان خاصش تازگی داشته باشد. اما میتوان بهعنوان تجربهای جدید در کارهای نعیمی از آن یادکرد.
کارگردانی او با پیروی از شیوهای که برگزیده سیال روان است. نوعی آزادی حسابشده در حرکات و میزان، به همین دلیل بهتبع آن بازیها نیز خود بدین سو میرود. بهناز نازی، کامبیز امینی و محسن گودرزی بهخوبی از عهده نقشهایشان برمیآیند و دهشت را بر شما مستولی میکنند و واقعیت تراژیک شرق دور را از نزدیک بازمینمایانند. خندههای کامبیز امینی روی صحنه از نوع خنده گروتسک است. بهناز نازی در نقش ناهید توگویی که باردار تمامی تاریخ است. دیگر بازیگران نیز به نسبت هماهنگ کار میکنند. بخصوص لهجه شیرازی که بهدرستی و تأثیرگذار به کار گرفته میشود. حامد بهداد اما با طمأنینه و سکوت درونی و بیرونی دراماتیک و درک « آن شخصیت و فضا» با بیا نی رسا و البته بدون استفاده از میکروفون که این روزها باب شده حس نهفته در پس شخصیت را بازمینماید.
اما باید گفت که عدم انسجام دراماتیک درجاهایی و ایضاً از همهجا و همهچیز گفتن نوعی تعدد موضوع بههمریختگی را موجب میشود که در متن قابلمشاهده است. این موضوع تماشاگر عام را بهگونهای گیج و سردرگم میکند، بخصوص با پیچیده کردن آنچه که در پس اینهمه میخواهد گفته شود. او « تماشاگر» از خود میپرسد که چه؟ درنهایت میخواهد چه بگوید؟ قبول کنیم که پیچیده گفتن یا خیلی پیچیده کردن کار تئاتر نیست. تئاتر و اصولاً هنر باید پیچیدگیها را سهل کند تا بتواند با همگان ارتباط پویا برقرار کرده و مخاطب عام را جذب نماید. تا آنچه که باید و میخواهد با زبان خودش به او بگوید بهگونهای که سردرگم و گیج و آشفته نشود. این زبان میتواند بهطریقاولی زبان اندیشه و تفکر او نیز باشد.
آنچه که در پس تفکر و اندیشه نویسنده و کارگردان است و میخواهد آن را به مخاطب انتقال داده و بفهماند و میباید طوری گفته شود تا آن را درک کرده و بتواند هضم کند. والا میشود همان پزهای روشنفکرمابانه. که میدانم حمیدرضا نعیمی اصولاً اهل این بازیها و اداها نیست.
اما ناخودآگاه عدم فهم و درک از سوی مخاطب با پیچیده گویی اتفاق میافتد و این اجتنابناپذیر است. ایجاد پرشش و تولید اندیشه، کار تئاتر و هنراست. این درست است؛ اما ابتدا باید مخاطب را جذب کنیم، پس آنگاه، با مسایل پیچیده و غامض او را درگیر نماییم. یادمان باشد که نباید او را به لحاظ فکری و اطلاعاتی بمب باردمان کنیم که نتیجه عکس میدهد. بهتر آن است که ابتدا ذهنش را آماده کنیم، سپس از سادگی و ساده گفتن شروع کنیم، آنگاه آرامآرام او را با مسایل پیچیده درگیر کرده آنچه را که میخواهیم بگوییم.
نباید کاری کنیم که از تئاتر فراری شود. چون مثلاً متوجه نشده که یک نمایش درنهایت چه میخواسته بگوید. چگونه گفتن بهاندازه چه چیز گفتن مهم است.
درهرحال فکر میکنم این چند مورد باید مجدداً مورد مداقه قرار گیرند تا جایگاه مخاطب عام در نظر گرفته شود. شاید نباید از هر دری سخن گفت تا دچار پراکندهگویی نگردیم؛ هرچند که نویسنده با توجه به شرایط مجبور شده که لقمه را طوری بچرخاند تا بتواند آن را بدون اشکال در دهان بگذارد. اما خیلی هم نباید در لفافه حرف زد و پیچشها را زیاد کرد. چراکه بیم آن میرود حرف و مفاهیم اصلی و آنچه که میخواهیم بگوییم و باید گفته شود در بین تمام این پیچوخمها گم گردد.
درنهایت به حمیدرضا نعیمی و گروه بابت کاری ارزنده و قابلتأمل و تعمق که ما را به فکر وامیدارد تا بلکه شرق دور را از لابهلای اوراق تاریخ شرق نزدیک بجوییم و از آن برای ساختن آیندهای روشن درس بگیریم و راه خویش بازشناسیم و روزگار حال و آینده امان را از سترونی و انفعال نجات دهیم و جایگاه خویش بازیابیم خسته نباشید گفته، دیدن نمایش شرق دور شرق نزدیک را به همگان توصیه مینمایم.