گفتوگو با مهدی فرشیدیسپهر، نویسنده و کارگردان نمایش «عقل صورتی»
قصد ما روشنکردن یک گوشه تاریک است
ایران تئاتر:اسفندماه۹۵ و فروردینماه امسال نمایشی در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان اجرا شد با نام «عقل صورتی» به نویسندگی و کارگردانی مهدی فرشیدیسپهر که اثری متفاوت برای مخاطبان خاص خود بود و با استقبال گستردهیی روبهرو شد اما متاسفانه بسیاری از علاقهمندان تئاتر و هنرمندان نتوانستند از این نمایش دیدن بکنند که همین امر منجر به اجرای مجدد و البته محدود این نمایش در مردادماه سال جاری شد. به بهانه اجرای دوباره این اثر نمایشی، با مهدی فرشیدیسپهر کارگردان جوان، خلاق و مستعد آن به گفتوگو نشستیم.
نمایش «عقل صورتی» را در خردادماه امسال هم روی صحنه برده بودید. آیا اجرای مجدد آن ضرورت و نیازی از طرف شما و گروه بود یا درخواست و استقبال تماشاگران باعث این اجرای دوباره شد؟
ضرورتِ اجراهای دوباره «عقل صورتی» با دستوری از جانب مردم شروع شد. تماشاگران بسیاری مایل بودند اقوامشان که در شهرستانهای دور و نزدیک زندگی میکنند، به دیدن این نمایش بیایند. همینطور هنرمندان و اصحاب رسانه که این نمایش را ندیده بودند، ما را بر آن داشت که با تمام دشواریهایی که اجرای مجدد چنین کاری دارد مثل برگرداندنِ دکور به حالت اصلی و جمعکردن یک گروه سینفره، بیست روز دیگر این نمایش را اجرا بکنیم که شکرِ خدا آن تعداد از افرادی که نمایش را ندیده بودند هم به ما پیوستند و نمایش را دیدند اما اجازه بدهید از این فرصت استفاده بکنم و نکتهیی بگویم درباره صاحبان نظر و اندیشه در هنر. میدانید که تماشاگر تئاتر ثابت نیست. تماشاگرانی که امروز مخاطبِ کودکِ من هستند، دَه سال دیگر تماشاگر نمایشهای بزرگسال در تئاتر شهر و ایرانشهر و غیرهاند. به همین سبب، هنرمندانی که برای بزرگسالان کار میکنند، بهتر است که بدانند این بزرگسالی که روبهرویشان نشسته، در کودکی چه تعلیمی دیده. بسنده کردن به اینکه او نیز همان نمایشهای شاد و موزیکال تلویزیونی را دیده، تحقیق مناسبی نیست.
موافقم اما منظورتان از اشاره به این موضوع چیست؟
منظورم آن است که بگویم این اواخر ما به کمک اصحاب رسانه و همکاران زحمتکشی مثل شما، هنرمندان و صاحبنظرانی را به تماشای کار دعوت کردیم. یکسوم از آنها به تماشای کارآمدند و دوسوم دیگر چیز عجیبی میگویند. آنها میگویند «دیدنِ تئاترِ کودک در سلیقه ما نیست»، ولی آیا همهچیز برمدار سلیقه ما میگردد؟ آیا ما مسئولیت تاریخی نسبت به تماشاگرانی که نگاهمان میکنند، نداریم؟ به نظرم هنرمندی که کار بزرگسال میکند و میداند بزرگسالانی که روبهروی او نشستهاند، وقتی کوچک بودند چه دیدهاند، چه کشیدهاند و آبشخورهای ذهنیشان از کجا آمده، میتوانند نمایشهای بزرگسال تأثیرگذارتری بسازند. بنابراین یکی از غمانگیزترین تجربههای من آن بود که برخی صاحبان نظر و اندیشه، تصورشان از تئاتر کودک و نوجوان همان تئاتر سرگرمکنندهای است که خودشان در دهههای خودشان میشناسند و به همین سبب از دیدنِ تجربههای همکارانشان در تئاتر کودک و نوجوان پرهیز میکنند. درصورتیکه میتوانم اسم ببرم از احمدرضا احمدی، بهرام بیضایی، علی حاتمی و صاحبنظران بسیاری که در کنار کارهای خودشان، برای کودکان نسلهای متفاوت کارکردند و حتی بعد که صاحب شهرت و قدرتِ جهانی شدند، بازهم برای کودکان کارکردند، چراکه کودک و بزرگسال هر دو در مجموعهای به نام انسان نهفته هستند و ما داریم برای آدمیزاد کار میکنیم. نباید اجازه بدهیم خطوط صنفی و خطوط ژانری مغز و دیدگاه ما را محدود بکنند.
با این توضیح، آیا موافقید که «عقل صورتی» بهنوعی تربیت تماشاگران کودکِ امروز برای تماشای نمایشهای بزرگسال آینده است؟ ضمن اینکه علاوه بر تربیت تماشاگر کودک، به نحوی آگاهی و درسهای زندگی را هم به آنها میآموزید.
بله، با فرمایشتان مخالف نیستم. من وقتی بچه بودم، در کانون تئاتری دیدم به نام «ت مثلِ تئاتر». این تئاتر غیر از آنکه به ما یاد بدهد چه چیزهایی خوب است و چه چیزهایی بد، راجع به خودِ تئاتر بود و به ما یاد میداد همانطور که در خانه با پفک و تفنگ و اسباببازیتان درگیر هستید، بیخِ گوشتان، پشت دیوارها و ساختمانهایی که فکر میکنید برای این ساختهشدهاند تا با مامان و بابایتان از کنارشان رد بشوید، نمایش اجرا میشود. این نمایشها دربارهی زندگی و شما و پدر و مادرهایتان است. بروید و ببینید.«ت مثلِ تئاتر»،که یادم نیست کارگردانش چه کسی بود، به من یاد دادبخشی از رسالت هنر بخصوص در جامعههای صنعتی و مدرن شده و درحالتوسعه، حرف زدن راجع به خودِ هنر است، چون پس از یک مدت، اجرا کردن آثار چخوف و شکسپیر ایزولیشنی ایجاد میکنند که انگار کار ما اجراکردنِ آثار چخوف است! درصورتیکه آنها ابزارند برای حرف زدن درباره آدمیزادی. ازاینرو من علاقهمندِ اشارهکردن به ذات هنرِ نمایش در نمایش هستم. اگر روزی وقت داشته باشم تئاتری میسازم فقط راجع به تئاتردیدن! چرا وقتی بحث عمیق میشود، ما خمیازه میکِشیم؟ چرا ما میخواهیم فقط بخندیم؟ آیا این باعث رشد ما میشود؟ مثلاً ما در اتوبان بد رانندگی میکنیم، به هم غر میزنیم و به هم بد و بیراه میگوییم، یا بر قاتلانی که به کودکان تجاوز میکنند، ایراد میگیریم. حالا بیایید یکبار بیتعارف به آنها نگاه بکنیم. اغلب متخلفان کسانی هستند که با ادبیات، نقاشی، موسیقی و هنر رابطه ندارند. جالب اینجاست که ما یقهشان را میگیریم و متهمشان میکنیم، ولی در پیشگیری که باید آنها را باهنرها مجاور و معاشر بکنیم،کاری پیش نمیبریم.
نکته ویژه «عقل صورتی» همین است که روحِ عمیقِ هنر را در خود دارد و بر روحِ تماشاگر هم تأثیر مثبت میگذارد. این نمایش از معدود کارهای حوزه کودک و نوجوان است که روحِ مخاطب را به خیال و پرواز درمیآورد. این اتفاق چطور افتاده که شما با اتکا به دانش هنری و تکنیکهای کارگردانی و بازیگری بر روح تماشاگر تأثیر میگذارید و او را به واکنش وامیدارید؟
ممنونم از پرسشِ خوب و تمیزتان! بله، این اتفاق بارها افتاده و قصدمان هم همین بوده. ما همیشه از خودمان شروع میکنیم. ما وقتی سرِ تمرین میآییم، خودمان را کارمندِ تولید تئاتر نمیدانیم. مثلاً اینکه پانزده صفحه متن داریم و امروز سه صفحه را کار بکنیم، فردا سه صفحه دیگر و تا آخر. نه. ما ابتدا روح خودمان را درگیر میکنیم. ما خودمان را درگیر تمرینهای بدن و بیانِ روزمره تئاتر نمیکنیم. وقتی بازیگران میآیند اینجا، ما درباره دغدغه شخصیت اصلی قصهمان حرف میزنیم.گاهی تمرین را تعطیل میکنیم و به پارک میرویم و سه ساعت مردم را نگاه میکنیم.گاهی همه باهم میرویم سرِ چهارراه ولیعصر و به زنان و مردان و کودکان نگاه میکنیم و فکر نمیکنیم وقتی به سالن اجرا میآییم باید لباس خندهدار بپوشیم، صدایمان را تغییر بدهیم و میزانسنی سرِ هم بکنیم. ما بین مردم میرویم و به قولِ یکی از بازیگران این نمایش، میگوییم «ما خودمان را زخمی میکنیم تا این خون جاری بشود». شما وقتی به تماشای نمایش ما میآیید، حاصلِ آن زخم را میبینید که روی شما اثر میگذارد. یک نکته جالب را بگویم. نُه هزار نفر این نمایش را به کمکِ اصحابِ رسانه دیدند، پنج هزار نفرشان گریه کردند! در دو صحنه متفاوت گریه کردند. یکی جایی است که رضا اصغری میگوید «چقدر در دیدنِ پدر و مادرم کوتاهی کردم و چرا بیشتر مادرم را ندیدم؟». خب این دیالوگ میتواند دلِ آدمی را خش بیندازد و به گریه وادارد. جای دیگری هم در نمایش هست که به این اندازه عاطفی و هندی نیست. قهرمان قصه ما در پایان با یک عمل سادهروی یک سرمایهدار بیرحم اثر میگذارد و مدرسه را نجات میدهد. آنجا هم یکسری از مخاطبان گریه میکنند. من از آنها پرسیدم چرا گریه میکنید؟ پاسخها خیلی جالب بود: چون جامعه ما به سمت مادیگرایی پیش میرود و شما روی بیلبوردها مدام عکس سکه میبینید. همهجا نوشته بهاندازه وزنتان پول و طلا بگیرید یا برنده بشوید و صبح تا شب روی بیلبوردها درباره اینکه چطور با درونمان رابطه برقرار بکنیم،کلمههای اندکی میبینیم. در چنین وضعیتی که قهرمان درونگرا بودن، قهرمانی که با قلبش بر جامعه چیره میشود و نه با اسکناسها و حساب بانکیاش، آنقدر نادر شده که وقتی تماشاگران ما این صحنه را مثالی روی صحنه میبینند، ناگهان قلبشان که سالیان است پشتِ درههای مادی مانده، ملتهب میشود و گریه میکنند.
تماشاگر وقتی «عقل صورتی» را میبیند، در طول اجرا تأثیر لازم را میپذیرد و اشک میریزد، روحش به درد میآید اما فکر میکنید آیا وقتی از سالن خارج میشود و حتی تا چند روز بعد، آن تأثیر و حرف و پیامی که با نمایشتان به مخاطب منتقل کردهاید، در زندگیاش ادامه پیدا میکند؟ یا باعث میشود که تماشاگر و بخصوص کودکان در سبک زندگیاش تغییر رویه، اندیشه و نگاه بدهد؟
پرسش خیلی قشنگی کردید. ما وقتی در کلاس تئاتر درس هم میدهیم، چشم هنرجویان برق میزند،گلویشان پر از بغض است و مغزشان پر از دانایی اما ـ نمیخواهم کسی را متهم بکنم ـ وقتی میروند سرِ چهارراه و تاکسی میگیرند، دوباره مردم بیخبر از دنیای درون را میبینند، آن برق ذوق چشم از بین میرود یا کم میشود. ما تمرینهایی داریم برای اینکه خودمان را در این وضعیت نگهداریم. همانطور که در دفاتر و محافل و سالنهایمان به نتایج درونی قوی میرسیم، اینها را به زندگیمان ببریم، ولی اگر از من بپرسید چقدر در این بخش موفق هستید، میگویم بیست درصد! از میان تماشاگران من، بیست درصد گرتهبرداری میکنند و پیام نمایش در وجودشان تهنشین میشود. هشتاد درصد دیگر توسط جُنگهای صرفاً رقص و آوازیِ داخل پارکها، یا توسط زندگی روزمره و مادی آن رابطه را با ما از دست میدهند. درواقع ما اینجا مدد میخواهیم از تلویزیون، رسانهها، هنرمندان و رسانههای دیگر. حتماً دیدهاید که در پارکها جُنگهایی برگزار میشود. اینها یکراه ساده دارند که میپرسند «اینجا کی کُرد است؟» آهنگ کُردی میزنند.«کی رشتی است؟» آهنگ رشتی میزنند.«کی شیرازی است؟» آهنگ شیرازی میزنند. مردم تحریک میشوند و دست میزنند اما واقعیت آن است که این برنامهها در تماشاگران رشد ایجاد نمیکند. فقط تسکین موقتی است برای اینکه ببیند موزیک مادریشان در پارک پخش شد. حالا این چه ضرری برای من دارد که روی اندیشهکار میکنم؟! زورِ آنها از من بیشتر است. سِنها و تریبونها آنها از ما بزرگتر است. میزان زیادی از تأثیری را که ما روی آنها میگذاریم، به حداقل میرساند. بنابراین بیست درصد هم برای من خوب است.کافی نیست، خوب است. من روزهایی را سپری کردهام که از سالن صدنفره، یک نفر من را با خود به خانه میبُرده است. حالا از صد نفر شده بیست نفر، من این را به فال نیک میگیرم. امیدوارم اگر عمری باشد، بتوانیم تا سال 1410 بانفوذ به تلویزیون و گسترش دادن کسانی که همین تئاتر را، نه با تقلید از ما، بلکه با نگاه کردن به درون خودشان تئاتر میسازند، بیشتر بشود و ما هم بتوانیم این درصد را بالاتر ببریم.
معتقدم نمایش شما اثر کاملی است که نمیتوان بر آن نقدی وارد کرد. آیا خودتان فکر میکنید «عقل صورتی» ضعف و اشکالی دارد که بهعنوان نقد درباره آن مطرح بکنید؟
بله، انتقادهایی بر کار خودم دارم. مثلاً نمایش ما دراماتیک نیست. نقش منفی ندارد. بر اساس درام ارسطویی پیش نمیرود. درصحنه پایانی که قهرمان ما، فرد سرمایهدار را راضی میکند که مدرسه را تخریب نکند، هیچکدام از عناصر درام واقعی بر مردم تأثیر نمیگذارد.
پس چه چیز بر تماشاگران تأثیر میگذارد؟
شلوغیِ صحنه، یعنی در آن لحظه که پسر کوچک قصه ما روی سرمایهدار تأثیر میگذارد،کنار صحنه در سمت چپ، هجده بازیگر خبره ایستادهاند و به این بچه آماتور نگاه میکنند. این به لحاظ فرم روی تماشاگر اثر میگذارد. اگر آنها در این صحنه نبودند و یک چراغ جای آن روشن بود یا یک ویدیوپروجکشن پخش میشد، آن تأثیر را نمیگذاشت. شما وقتی میبینید هجده یا بیست بازیگرِ پا به سنگذاشته ایستادهاند و به یک بچه دهساله نگاه میکنند تا دهانش تکان بخورد و الگوی جدید را ارائه بدهد، شما هم آن صحنه را جدی میگیرید. یا هنرمندانی هستند که به من میگویند این نمایشنامه کارگاهی تولید شده. من تائید میکنم بله،کارگاهی تولیدشده اما آیا این جُرمی دارد یا حرفتان این است که مردم ما نباید کارِ کارگاهی ببینند؟ همچنین ایراداتی به زمانِ کار،که 65 دقیقه است، یا لحظههایی که آیتمیک پیش میرود، دارم. مثلاً وقتی پسر با مداد سحرآمیز به خانه برمیگردد، آرزوی پدر، مادر و خواهران بزرگ و کوچکش را برآورده میکند. من اینها را مثل آیتم ساختم. میشود نقد کرد که چرا آن شیرازه دراماتیک وجود ندارد؟ و من قول میدهم در کار بعدی آن را هم بگنجانم.
نکته ویژه و ستایش برانگیز دیگر در نمایش شما، وجود زبان مشترک برای دو نسل است، یعنی نمایشنامه «عقل صورتی» علاوه بر احساس نوستالژیکی که در تماشاگر بزرگسال ایجاد میکند، از بازیهای کامپیوتری گرفته تا خاطرات جبهه و جنگ و مدلِ مدرسهها و معلمان، بهنوعی برای تماشاگران کودک امروز هم مناسب است و به لحاظ فضا و روح اثر با آن ارتباط میگیرند. انگار از زبان نسل معاصر هم که در دنیای مجازی غرقشده، به بیان مسائل و دغدغههایشان میپردازید. این زبان مشترک در نمایش شما چطور اتفاق افتاده؟
اتفاقاً به نکته خوبی اشاره کردید. با کمک گرفتن از قدرت تئاتر این اتفاق در کار ما افتاده است. خیلیها به من میگویند چرا خانه نمایش شما مثل دهه شصت است اما در آن پِلیاستیشن هست؟ قصد من این بود که وقتی تماشاگر سرش را از سمت راست تا چپ صحنه میگرداند، سه دهه را پشتِ سر هم ببیند. لباس معلمها شبیه به معلمان دهه شصت است، ولی آیین رفتاریشان مثل معلمهای ماست. خانه و نوعِ سفره انداختن و غذا خوردن مثل دهه شصت است اما پِلیاستیشن و تلویزیون مثل دهه ماست. حتی کفشها، خط ریشها و موارد دیگر را با کمک آقای مرادی و بچههای طراحمان بهسوی یک بینامتنی بردیم. تلاش کردیم وقتی شما نگاه میکنید، همه اینها را درون هم ببینید. یکی دیگر از دلایلی که باعث لطف و ستایش شما و همکارانتان نسبت به نمایش ما میشود، مربوط به تئوری من است که به خودم میگویم سپهر چیزی را نساز که قبلاً دیدهای! چیزی را نساز که در تلویزیون هست. چیزی را بساز که تریبون ندارد. مثلاً دیدهاید ما هنرمندان و مردم وقتی همدیگر را دعا میکنیم، میگوییم بدرخشید. من فکر میکنم کار ما این نیست که بدرخشیم. لامپ که نیستیم! کار ما این است که اگر خداوند کمک کرد و درخشیدیم، نور را روی یک جای تاریک در زندگی خودمان و بغلدستیمان بیندازیم. درواقع اگر درخشیدیم و جای تاریکی را پیدا نکردیم، این نور به هدررفته است. بنابراین من برای ابراز استعداد شخصیام تئاتر نمیسازم. پس نمیترسم که درام را رعایت نکنم. قصدم آن است که وقتی یک انسان عادی از کف جامعه میآید و این تئاتر را میبیند، ملتهب بشود و با خودش چیزی ببرد. هرکسی هم یکچیز میبرد. یکی از دلایلی که باعث متفاوت بودن این نمایشنامه نسبت به تجربههای اخیر میشود، آن است که ما آن را برای اثبات استعدادمان ننوشتهایم و قصدمان هم درخشیدن نیست. قصد ما روشن کردن یکگوشه تاریک است.
گفتوگو از: احمدرضا حجار زاده