در حال بارگذاری ...
نقد نمایش آرسن به کارگردانی بهزاد صدیقی

تراژدی ای از پس دیوار شیشیه ای

ایران تئاتر_سید علی تدین صدوقی : آرسن تو را از یک موقعیت معمولی به یک موقعیت نیمه دراماتیک سوق می‌دهد. موقعیتی که آرام‌آرام جدی شده و درنهایت به قتل یکی از شخصیت‌ها منجرمی شود. نیمه دراماتیک از این بابت که از همان ابتدا و زمانی که پیرزن را در خانه می‌بینیم و می‌فهمیم که او یک بازیگر است مابقی قضیه معلوم می‌شود و درواقع تعلیق ماجرا خیلی سریع لو می‌رود.

آرسن تو را از یک موقعیت معمولی به یک موقعیت نیمه دراماتیک سوق می‌دهد. موقعیتی که آرام‌آرام جدی شده و درنهایت به قتل یکی از شخصیت‌ها منجرمی شود. نیمه دراماتیک از این بابت که از همان ابتدا و زمانی که پیرزن را در خانه می‌بینیم و می‌فهمیم که او یک بازیگر است مابقی قضیه معلوم می‌شود و درواقع تعلیق ماجرا خیلی سریع لو می‌رود. نمایش با یک فیلم از یک برنامه تلویزیونی شروع می‌گردد. درواقع کارگردان چند دقیقه اول نمایش را با ویدئو پروژکشن شروع می‌کند. و در انتها نیز نمایش با نشان دادن چندین عکس تمام می‌گردد. درواقع کارگردان از پروژکشن به‌عنوان یکی از عناصر اجرایی استفاده کرده است. برنامه تلویزیونی که پخش می‌شود در خصوص کسانی است که افراد خانواده اشان را به هر دلیلی گم‌کرده‌اند. در این برنامه مادربزرگی به دنبال تنها کسی که برایش باقی‌مانده یعنی نوه‌اش « آرسن» می‌گردد و از بینندگان عاجزانه خواهش می‌کند که برای پیدا کردنش به او کمک کنند. در انتهای برنامه مجری از بینندگان می‌خواهد چنانچه نشانی از نوه او دارند به پیرزن کمک کنند.

درصحنه بعد همان پیرزن را خانه‌اش می‌بینیم و معلوم می‌شود که او یک بازیگر چهل‌وچندساله است و آن برنامه همه‌اش ساختگی و دروغ بوده. برای پول درآوردن، مطرح‌شدن، کلاه گذاشتن سر مردم و...، زن در خانه تنهاست خانواده‌اش به مسافرت رفته‌اند. به‌یکبار زنگ منزل به صدا درمی‌آید و یک دختر خیابانی و کارتون خواب که لباس‌های پسرانه پوشیده و ادای پسرها را درمی‌آورد با سر وضع آشفته به‌عنوان نوه گم‌شده پیرزنی که در تلویزیون بود یعنی « آرسن» وارد منزل می‌شود. پس از کشمکش و مراوده بسیار بین آن دختر و زن کار به تهدید با اسلحه و زنگ زدن به پلیس می‌رسد اما زن نظرش عوض می‌شود و درنهایت معلوم می‌گردد که آرسن دختر است که لباس پسرانه پوشیده. زن از دختر خوشش می‌آید و با او مهربان است دختر حمام می‌کند زن ا و را شام نگه می‌دارد و از او می‌خواهد که نزدش بماند و باهم حرف می‌زنند و می‌رقصند. زن لباس‌های قدیمی‌اش را می‌آورد و تن دختر می‌کند.

دختر با اکراه لباس ها را به تن می کند. زن از او نام اصلی اش را می پرسد. دختر به هم می ریزد واز گفتن اسمش امتناع می ورزد. زن او را به آرامش دعوت می کند. دختر برای زن می گوید که در دوازده سالگی به او تجاوز شده وآن مرد حیوانی که به او تجاوز کرده مدام اسمش را می پرسیده ومی گفته از اسمت خوشم می آید اسمت را دوست دارم و... و در حین تجاوز از دختر می خواسته که اسم خودش را تکرار کند و دختر رامجبور می کرده که اسمش را بگوید. این برای دختر به یک حس ناخوشایند نفرت انگیز تبدیل شده که از خودش وهویتش وجنسیتش نیز به شدت متنفر است. او نمی خواهد حتی اسمش را به یاد بیاورد چون با هر بار تکرار نامش به عقب بر می گردد و آن خاطرات بد وحشتناک برایش تکرار شده و زنده می شوند. در نهایت دختر اسمش را به زن می گوید و سپس به او شلیک می کند ومی رود.

نمایش رویکردی روان‌شناسانه بر اساس آسیب‌های اجتماعی و خانوادگی دارد. زن از همان ابتدا دروغ می‌گوید و در یک برنامه تلویزیونی ساختگی و دروغی خود را به‌عنوان یک پیرزن که نوه‌اش را گم‌کرده و بسیار تنهاست جا می‌زند. درواقع نویسنده می‌خواهد بگوید دروغ تا مغز استخوان جامعه و مردم و مسئولانش فرورفته است. یک برنامه تلویزیونی که قاعدتاً باید راست بگوید دارد عملاً و علناً دروغ می‌گوید. زن که هنرمند است دروغ می‌گوید مجری برنامه و برنامه‌ساز و... دروغ می‌گویند. ظاهراً تنها کسی که راست می‌گوید همان دختر کارتون خوابی است که از نوزادی در یتیم‌خانه و پرورشگاه بزرگ‌شده وهمان جا هم به او تجاوز شده است. دختر اما از همه‌چیز و همه‌کس به‌شدت متنفر است حتی از اسم و جنسیت خود. او لباس پسرانه به تن می‌کند و نام پسرانه برای خود انتخاب کرده. می‌گوید از زن‌ها و از هم‌جنسان خودم حالم به هم می‌خورد. زن اما سعی دارد که این تنفر را از او دور کند اما هرچه تلاش می‌کند کمتر موفق می‌شود. شاید دختر به‌نوعی نوجوانی زن را به یادش می‌آورد. شاید او گذشته خود را در دختر می‌بیند. دختری هفده‌ساله که از پانزده‌سالگی در خیابان‌ها بوده. زمانی که زن لباس‌هایش را به او می‌دهد درواقع گذشته خود را می‌بیند گذشته‌ای که شاید خودش روزگاری آن را از سر گذرانده و حالا فکر می‌کند که همان روزها را این دختر دارد از سر می‌گذراند. فرق زن با دختر در اینجاست که او با مسایل کنار آمده وسعی کرده که به‌ظاهر هم که شده تنفر را از خود دور کند. حتی به دنبال آرزوی جوانی خود یعنی بازیگری رفته است اما همه‌چیزش دروغ است دختر درباره خود دروغ نمی‌گوید. اما از همه‌چیز و همه‌کس متنفر است. خشم دختر در شلیک به زن سرباز می‌زند. او فکر می‌کند هرکسی که اسمش را می‌پرسد می‌خواهد به او آسیب برساند. طنین اسمش و سیلاب‌های نامش برایش هراس‌انگیز و دهشتناک است واین درواقع عمق فاجعه این تراژدی انسانی را می‌رساند. نمایش تراژیکی که واقعیتی محتوم را بازمی‌گوید که جامعه ما نیز به‌نوعی مبتلابه آن است. کودکان کار، کودکان و نوجوانان و جوانان کارتون خواب که مبتلابه انواع بیمارها و آسیب‌های اجتماعی شده‌اند. تجاوز و...

اما باید گفت نمایش درجاهایی با ضعف روبروست. چه به لحاظ ماهوی و ربط وقایع چه به لحاظ شخصیت‌پردازی. مثلاً زن می‌گوید این برنامه را قبلاً ضبط کرده‌اند. آرسن می‌گوید برنامه را از تلویزیون مغازه صوتی تصویری‌ای که در همسایگی منزل زن است دیده و از آن‌ها آدرس خانه پیرزن را پرسیده. اولاً برنامه‌ای که دارد دروغ می‌گوید و صرف پر کردن باکس برنامه‌هایش چنین برنامه جعلی‌ای را ساخته. قطعاً بازیگر آن بالباس و گریم از استودیو بیرون نمی‌آید چون می‌داند که لو می‌رود. یا به همسایه‌هایش نمی‌گوید که او بازیگراست وهمان پیرزن برنامه تلویزیونی. چراکه این‌گونه جعلی بودن و دروغ بودن برنامه معلوم می‌شود. پس درواقع آرسن یا همان دختر از کجا می‌توانسته بفهمد که این پیرزن خانه‌اش کجاست واین زن همان پیرزن برنامه تلویزیون است در اینجا انگیزه نمایش لق می‌زند؛ و ارتباط منطقی و دراماتیک بین اجزای آن ضعیف است. از سویی متن بیشتر برای خواندن نگاشته شده تا اجرای صحنه‌ای.

از این‌که بگذریم بهزاد صدیقی با باز نویسی و ایده  های اجرایی که داشته و ایضا  دراماتورژی ای که  علی محمد رحیمی روی متن انجام داده  که البته نیاز به مداقه بیشتر و مجدد دارد . سعی شده  ضعف‌های متن اصلاح  گردد . و آن را به یک اجرای صحنه‌ای نزدیک نماید. از سویی  صدیقی با ایده‌هایی که در اجرا و طراحی حرکات داشته زیر متن خاصی را هم خلق کرده.

این  البته به طراحی وسایل صحنه که همه شیشه‌ای است ؛  و نوع طراحی صحنه نیز باز می گردد .که  حاکی از شکنندگی زندگی زن است . زندگی ای که بر اساس دروغ  پایه ریزی  شده و ایضاً روابط اجتماعی و به‌طریق‌اولی جامعه ای  که دروغ مبنی آن را تشکیل داده است. همین‌طور رابطه  دروغی زن  با دختر. آینه‌هایی که دورتادور صحنه وجود دارد در واقع از مجازی بودن و دروغ بودن این زندگی و به‌طریق‌اولی جامعه و روابط اجتماعی آن خبر می‌دهد. و این  همه وام دار طراحی صحنه دراماتیک وکاربردی عادل بزدوده است  . طراحی صحنه ای دراماتیک که  مفهوم متن را ارتقا داده و همسو با  تحلیل و  تاویل کارگردان است . 

شاید  بتوان گفت طراحی لباس پریدخت عابدی نزاد نیز به گونه ای در شخصیت پردازی زن موفق عمل نموده . مانند خط های راه راه گورخر که انسان وبیننده را به اشتباه می اندازد  که  خطای دید است دروغی  و این تفاوت بین ظاهر وباطن زن را پدیدار می کند  لباسی که راه راه  سیاه وسپید و خاکستری دارد .

 

شیشه‌ای که فاصله‌ای بین تماشاکنان و صحنه ایجاد کرده است درواقع علاوه بر انعکاس تماشاکنان در آن و آینه‌هایی که درصحنه وجود دارد درواقع مردم را در سرگذشت دختر به‌نوعی شریک کرده و تلویحاً می‌گوید که شاید فردا نوبت شما باشد از سویی انفعال مردم را نشان می‌دهد که دوست دارند وقایع و معضلات اجتماعی را بافاصله از دور فقط نگاه کنند و مبادا که خودشان درگیر ماجرا شوند. درواقع نگاه منفعلانه مردم است به این‌چنین افراد. افرادی مانند آرسن یا عکس‌هایی که از بچه‌ها کار و کارتون خواب‌ها فقرا و... در انتهای نمایش نشان داده می‌شود. درواقع کارگردان می‌خواهد بگوید که مردم همیشه دوست دارند که با یک‌فاصله‌ای این افراد را ببینند و یا از کنارشان بی‌اعتنا بگذرند. آن‌ها همیشه سعی دارند که فاصله خود را با این معضلات اجتماعی حفظ کنند؛ و ترجیح می‌دهند که اگر کمکی هم می‌خواهند بکنند با رعایت همین فاصله باشد. توگویی که با یک‌خانه شیشه‌ای روبرو هستی که هر آن امکان دارد بشکند و فروریزد. این اجتناب‌ناپذیر است. دوست دارند در صندلی‌هایشان بنشینند و ترجیح می‌دهند تنها نمایش یا فیلم و عکس این معضلات را ببینند؛ اما غافل از اینکه روزی دامان خود و خانواده اشان را خواهد گرفت چون آنان نیز با این عملشان به خودشان دروغ می‌گویند و سرخودشان را کلاه می‌گذارند و... همان‌گونه که در انتهای نمایش آرسن به زن شلیک کرده و او را به قتل می‌رساند و می‌گریزد.

این شلیک درواقع شلیک به جامعه‌ای است که دروغ و ریا و تزویر و انفعال و دنائت و بی‌توجهی به هم نوع و... دامانش را گرفته جامعه‌ای که به فرزندانش و نسلی که باید آینده‌اش را بسازد توجهی نمی‌کند. امروز آرسن است اما فردا شاید نوبت ما و فرزندانمان باشد. اگر جلوی این فجایع تراژیک و این دروغ و این اتفاقات دهشتناک و... را نگیریم. ریتم نمایش مطلوب بود و بازی‌ها هم نسبتاً روان و قابل‌باور صورت پذیرفته بود. مائده طهماسبی بدون اغراق ادا درآوردن‌های معمول بازی درستی را از خود نشان داد. ای‌کاش زمانی که آرسن به حمام می‌رود ما تغییر را بیشتر در ظاهر او ببینیم. نه‌فقط با یک حوله بلکه تغییر در صورت و شاید به‌نوعی و تا حدودی در رفتار. دیدن این نمایش را به علاقه‌مندان توصیه می‌نمایم به بهزاد صدیقی و گروهش خسته نباشید می‌گویم.

 




نظرات کاربران