در حال بارگذاری ...
گفتگوی ایران تئاتر با کیومرث مرادی کارگردان نمایش «نامه‌های عاشقانه از خاورمیانه»

اسطوره‌های امروزی دیگر در کتاب‌ها نیستند

ایران تئاتر:کیومرث مرادی کارگردان نمایش «نامه های عاشقانه از خاورمیانه» معتقد است؛ امروزه معاصر بودن یک هنرمند چه در ساحت زبان و چه در ساحت تکنیک و چه در ساحت قصه بسیار اهمیت دارد و می‌گوید:نمایش «نامه‌های عاشقانه از خاورمیانه» از دل همین معاصر بودن در جهانی که در آن زندگی می‌کنم (خاورمیانه) شکل گرفته است.

اغراق نیست که کیومرث مرادی را در زُمره یکی از هنرمندان موفق تئاتر ایران در دهه اخیر بشماریم. او در طول این سال‌ها به همان میزان که بر آموزه‌های خود افزوده، همواره داشته هایش را در مقام یک معلم دلسوز به علاقه مندان جوان تر منتقل کرده و توامان با این دو، در عرصه کارگردانی نیز با اجرای آثار نمایشنامه‌نویسان مطرحی همچون بهرام بیضایی، نغمه ثمینی، محمد چرمشیر و... اتفاق‌های قابل توجهی را رقم زده. تجربیاتی که در مجموع از او در میانه دهه پنجم زندگی‌اش هنرمندی مطلع و با تجربه ساخته است. اجرای مجدد نمایش «افسون معبد سوخته» به همراه جمعی از بازیگران حرفه‌ای و مطرح تئاتر در تماشاخانه ایرانشهر، اجرای نمایش «هملت 2017» با گروهی از دانشجویانش در پردیس تئاتر شهرزاد و البته اجرای مجدد نمایش «نامه‌های عاشقانه از خاورمیانه» در سالن مستقل تهران که اتفاقا با استقبال خوب مخاطبان تئاتر نیز مواجه شده، بهانه خوبی بود تا با کیومرث مرادی به گفتگو بنشینیم.

آنچه در ادامه می‌خوانید حاصل گپ‌وگفت خودمانی با کارگردان نمایش «نامه‌های عاشقانه از خاورمیانه»،  ساعاتی پیش از اجرا در یکی از کافه‌های اطراف سالن تئاتر مستقل است.

 

 - برای شروع گفتگو و پیش از آنکه مشخصا به نمایش «نامه‌های عاشقانه از خاورمیانه» بپردازیم، می‌خواستم از حال و احوال درونیِ امروزِ کیومرث مرادی بپرسم. با تمام تجربه‌هایی که طی این سال‌ها در ایران و خارج از ایران از سر گذرانده. چقدر حالِ امروزتان را نتیجه سرنوشت و چقدر حاصل برنامه ریزی و تلاش و کار مستمر می‌دانید؟

ما با تاریخ و زمانی‌که در آن زندگی می‌کنیم بزرگ می‌شویم، دو سه سالی است همیشه این جمله را به خودم می‌گویم و باور دارم که جهان بازتاب آن چیزی ست که تو در ذهن خود به آن فکر می‌کنی بازتاب انرژی است که در مغز تو وجود دارد وبه تو برمی‌گردد. بنابراین من می‌خواهم بگویم که هر هنرمندی (البته اگر من هنرمند باشم، چون من همیشه سعی می‌کنم از این کلمه فرار کنم و همچنان خودم را یک دانشجو بدانم) هر دوره‌ای از زندگی‌اش بازتابی از زمانه‌هایی است که در لحظه لحظه‌ آن زندگی می‌کند. واقعیت این است که کیومرث مرادی چند شخصیت دارد؛ یکی شخصیت کارگردانِ من است که یک روندی را دارد و از سال ۱۳۷۸ با اجرای نمایش «سندباد» آقای بیضایی شروع کرده و بعد با نمایشنامههای درخشان دوست خوبم نغمه ثمینی ادامه داده و در همه این دوران‌ها همواره دغدغه جامعه و فرهنگ خودش را داشته و انعکاس آن را می‌توان در کارهایش دید. به مرور در این روند سفرهایی برایش اتفاق افتاده و با یک چیزی بعنوان گفتگوی بینافرهنگی آشنا شده که همین مسئله او را برده به سمت تحقیق بر روی اینکه چطور می‌تواند با زبان‌ چندگانه با آدم‌ها دنیا صحبت بکند. چگونه می‌توانم راه‌هایی را پیدا بکنم که اجراهای من را نه تنها تماشاگر ایرانی بلکه تماشاگران خارجی هم بتوانند با آنها ارتباط برقرار بکنند. و در عین حال هرگز ریشه‌های خودم نیز فراموش نکنم. این یک بُعد کیومرث مرادی هست که همانطور که خودت می‌دانی از آن کارها می‌آید و می‌رسد به نمایش‌هایی مثل «شکلک»، «سیمرغ»، «افسون معبد سوخته» و «نامه‌های عاشقانه از خاورمیانه» که در همه اینها عنصر فرهنگ و عنصر جامعه‌ای که در آن زیست می‌کند بسیار مهم هست. اما از یک سوی دیگر من بُعد دیگری هم دارم بعنوان کیومرث مرادی معلم. کسی که سال‌های سال است در دانشگاه ها و آموزشگاه‌های درجه یک کشور بازیگری، کارگردانی و تئاتر درس می‌دهد. و به نوعی شاید خودم را ملزم می‌دانم به اینکه امیدی باشیم، جاده‌ای باشم، مسیری باشم و پُلی باشم برای اینکه بتوانم با هنرمندان جوان یک تعامل دو سویه‌ای را تجربه کنیم. یعنی هم جوان‌ها بتوانند با من تجربه کنند و هم بتوانم با آنها تجربه کنم.  چراکه همانطور که خودت می‌دانی این تجربه کردن ما با یکدیگر چالش‌هایی به همراه دارد؛ یکی اینکه هر هشت سال، ده سال یک بار نسل‌ها عوض می‌شوند. یعنی اگر در یک مقطعی با بازیگری که مثلا 22 ساله است کار می‌کنید، ده سال بعد از آن او 33 ساله شده، بعد 43 سال و...، اینجاست که تو احساس می‌کنی باید یک دری را باز بکنید تا بتوانی با نسل بعدی ره پیدا بکنی و حرکت روبه جلوی خودتان را ادامه بدهید. برای همین است که وقتی به کارنامه من نگاه می‌کنید می‌بینید که من در سال 1387 نمایشی را کار می‌کنم با گروهی از دانشجویان خودم که امروزه بازیگران بسیار بزرگ تئاتر هستند به نام «اکترا» و «رومئو و ژولیت» اجرا کردم و با آنها به فستیوال سینایا می‌روم. درست بعد از آن نمایشی دیگری را با بخشی از همان افراد و تعدادی از هنرمندان جوان کار می‌کنم که نتیجه‌اش نمایشی مثل «سیمرغ» و در انتها نمایشی مثل «هملت 2017» می‌شود. اما در این بین یک چیزی را می‌توانم اعتراف بکنم و آن این است که احساس می‌کنم و فکر می‌کنم امروزه معاصر بودن یک هنرمند بسیار اهمیت دارد؛ چه در ساحت زبان و چه در ساحت تکنیک و چه در ساحت قصه. برای همین خیلی دارم تمرین می‌کنم و تلاش می‌کنم که معاصر باشم، یعنی امروز باشم. و نمایش «نامه‌های عاشقانه از خاورمیانه» از دل همین معاصر بودن در جهانی که در آن زندگی می‌کنم (که برای من خاورمیانه است) شکل می‌گیرد.

 

-کمی مشخص‌تر توضیح بدهید که بالاخره چقدر امروزتان حاصل شانس و سرنوشت و چقدر حاصل یک برنامه‌ریزی بوده؟

راستش این یکی چیزهایی است که هیچ کس نمی‌تواند با یک ترازو آن را اندازه بگیرد. اما یک چیز را می‌توانم بگویم و آن اینکه هر کسی برآیند زندگی و اینکه چه می‌کند را در اعمال خودش نشان می‌دهد. در واقع تمام زندگی ما در اعمالی هست که ما انجام می‌دهیم. مثل فروشندگی، معلم بودم، پزشک بودن، گاهی می‌شود کارگردان بودن. اعمال ما بازتاب اندیشه ماست. و در نتیجه اعمال ما که بازتاب تجربیات زندگی ماست بر‌می‌گردد به تئاتری که تولید می‌کنیم و نمایشی که می‌آفرینیم. این می‌شود آیینه‌ای که ما خودمان را در آن به جامعه نشان می‌دهیم. ضمن اینکه قطعا هیچکس نمی‌تواند‌ فاکتور تجربه کردن را در زندگی در نظر نگرفت؛ مثل شلوغی‌های، گرفتاری‌ها، تنهایی‌ها، ندیده شدن‌ها و غیره. واقعیت این است که این مسئله تنها در رشته ما (تئاتر) نیست و در سایر رشته‌های نیز همین گونه است.

 

- خوشبختانه همانطور که پیش بینی هم می شد اجرای مجدد نمایش «نامه های عاشقانه از خاورمیانه» با استقبال خوبی مواجه شده. درباره این نمایش و روند شکل‌گیری آن از شما اینگونه نقل شده که ایده اولیه این اثر کار حاصل زندگی در خارج از ایران و اخباری که از خاورمیانه در رسانه‌ها و فضای مجازی منتشر بوده و دیگر اینکه شخصیت های این نمایش نیز در کارگاهی با نام «اسطوره شناسی معاصر» در فستیوال ادینبورو شکل گرفته. مشخصا شخصیت‌های نمایش «نامه‌های عاشقانه از خاورمیانه» که سه زنِ کُرد، افغان و عراقی معاصر هستند از چه وجهی به زعم شما اسطوره هستند؟

امروزه به نظر من هر فردی در جامعه خودش می‌تواند اسطوره‌‌ای باشد که در آن جامعه زندگی می‌کند. زمانی قهرمان‌های ما آدم‌های بزرگی بودند که کارهای بزرگ می‌کردند اما به نظرم جهان امروز مجموعه‌ای از آدم‌هایی است که ما آنها را نمی‌بینیم ولی آنها با زندگی خودشان دارند مدام دارند کارهای بزرگ می‌کنند. مثل آتش‌نشان نشانی که در آتش‌سوزی ساختمان پلاسکو برای نجات انسان‌ها جان خودش را به خطر می‌اندازد و یا سربازی که می‌رود برای دفاع از وطنش شهید می‌شود، این‌ها به نظر من هر یک برای خودشان اسطوره‌های معاصر هستند. انسان‌های معاصری هستند که همه ما می‌توانیم از آنها یاد بگیریم. بنابراین وقتی ما درباره اسطوره‌های معاصر حرف می‌زنیم راجع به آدم‌های درون قصه‌ها و افسانه‌ها که در کتاب‌ها آمده حرف نمی‌زنیم. ما داریم درباره آدم‌هایی حرف می‌زنیم که وجود دارند، پوست و استخوان‌ها آنها را می‌توانیم لمس کنیم. و همه جذابیت آنها نیز در ندیده شدن آنها است. اینکه تو آنها را نمی‌بینی و نمی‌شناسی اما ناگهان ظهور می‌کنند. ناگهان حضور خودشان را با کاری که از خودشان در جهان به یادگار می‌گذارند نمایش می‌دهند.

 

- بر اساس تعریفی که از اسطوره عنوان می‌شود، و خودتان قطعا بهتر از من می‌دانید اسطوره‌ها شاخص‌ها و تاثیرگذاری‌های معینی دارند از جمله ماندگاری‌شان برای آینده و آیندگان است. در واقع می‌خواهم بدانم چه وجهی از زندگی شخصیت‌های «نامه‌های عاشقانه از خاورمیانه» هست که آنها را به اسطوره نزدیک می‌کند؟

راستش در این رابطه من یک تفاوت ذهنی من دارم و آن هم نگاه من که تکنولوژی است. مثلا در یک زمانی  برای اینکه یک کتابی از یک جای دیگر دنیا به اینجا برسد شاید سال‌ها طول می‌کشید یا مثلا از تهران می‌خواستی به کرج بری دو روز در راه بودید. به همین مقدار تصور کنید چقدر کشف یک انسان و کشف یک اسطوره در آن دوران زمان می‌برد. اما امروزه وقتی یک اتفاقی در آمریکا می‌افتد و یکسری نژادپرست در شهری تظاهرات می‌کنند ما نیم ساعت بعد تصاویر آن‌ها را در تهران می‌بینیم. پس بخشی از این تفاوت، به نگاه که به تکنولوژی مربوط است و کم شدن فاصله‌ها برمی‌گردد. بخش دیگر اینکه اسطوره‌ها فقط در افسانه‌ها و رویاها نیستند. اسطوره‌ها امروز در خیابان‌ها هستند و من هنرمند باید بروم آنها را کشف کنم و درباره آنها حرف بزنم. همچنان که مرحوم تختی یک اسطوره بزرگ در جهان خودش بود و بسیاری درباره او حرف زدند.

 

- فکر نمی‌کنید با این نگاه می‌توان این را گفت که خُب در گذشته نیز از این دست انسان‌ها که می‌توانستند هر کدام اسطوره‌های زمان خود باشند بسیار بودند. اما آنچه که امروز برای ما بعنوان اسطوره باقی مانده چیزی بسیار فراتر از یک کُنش یا موقعیت خاص انسانی بوده. بعبارتی دیگر می‌خواهم بدانم به نظر شما کدام یک از این سه زن در نمایش «نامه‌های عاشقانه از خاورمیانه» بعنوان یک اسطوره در آینده و آیندگان مطرح خواهند بود؟

راستش من فکر می‌کنم این مسئله به این برمی‌گردد که امروزه به هر یک از این شخصیت‌ها چقدر پرداخته شود و اینکه چقدر امروزه درباره آنها حرف زده می‌شود؛ چه در حوزه ادبیات، چه در حوزه  نمایش، چه در حوزه سینما یا نقاشی. ماندگاری‌شان در آینده را این عوامل تعیین می‌کند. که بخشی از این ماجرا در دست من است بعنوان کارگردان و بخشی هم به خود جامعه و مخاطب برمی‌گردد. به  خواننده‌ای که می‌نشیند و این نمایشنامه‌ها و کتاب‌ها را می‌خواند. ضمن اینکه نباید فراموش کرد که امروزه ما در کتاب‌فروشی‌هایمان عناوین زیادی را می‌بینیم اما از هر کدام تنها هزار نسخه چاپ می‌شود و ناشران در فروختن همان هزار نسخه نیز مسئله دارند. بعبارتی دیگر من بعنوان یک هنرمند امیدوارم در آینده به این مسائل به اندازه‌ای که واقعا اهمیت دارند پرداخته بشود. علاوه بر اینکه بعنوان یک هنرمند تلاش می‌کنم با خلق یک اثر هنری دراماتیک و کم نقص این‌ها را در اذهان باقی بگذارم. در رابطه با شخصیتهای نمایش «نامه‌های عاشقانه از خاورمیانه» هم من فکر می‌کنم که کمتر تماشاگری می‌تواند به راحتی قصه این آدم‌ها را فراموش بکند.

 

-یکی از مشخصه‌های مشترک تمام آثاری که طی این سال‌ها کار کرده‌اید پرسوناژها و کاراکتر زن به طور مشخص در عموم آثارتان فارغ از اینکه متن ایرانی بده یا خارجی، یک اهمیت ویژه‌ای داشته و در این نمایش هم با توجه به اینکه شاید این سه شخصیت می توانستند سه مرد باشند از خاورمیانه اما ترحیج شما انتخاب سه شخصیت زن بوده. ریشه این مسئله از نگاه خودتان از کجا نشات می‌گیرد؟

شاید به خاطر داشتن مادر و مادربزرگ خوب بوده باشد. اما جدای از این، بخش عمده‌ای از این برمی‌گردد به اینکه کار به کار این مسئله متفاوت بوده و مروز من را به اینجا رسانده است. تردیدی نیست که نشانه‌های فرهنگ چقدر می‌تواند روی کار یک هنرمند تاثیرگذار باشد. به همین روی وقتی تاریخ سرزمین‌مان را مرور می‌کنیم از بدو پیدایش انسان این سرزمین منطقه‌ای بوده که محل تاخت و تازهای زیاد و اتفاق‌های عجیب و غریب و لشکرکشی‌های بزرگی بوده اما چیزی که آن را تاکنون نگه داشته و هنوز که هنوز است منطقه‌ای پر از شعر و ادبیات و عشق است، چیزی نبوده جز زمین. به نظر من عنصر زمین است که بارور و حاصلخیزتر از هر جای دیگر در دنیاست برای من این ماجرا خیلی مقدس است. از طرف دیگر زن در فرهنگ ما عنصر باوری و حاصلخیزی است. و من زن را در هنرمند همیشه عامل باروری می‌دانم عامل شکوفایی و خلاقیت می‌دانم. برای همین نگاه من به خاورمیانه همیشه توامان با احترامی عاشقانه همراه است. برای همین وقتی این متن را در آمریکا اجرا کردم این بود که بگویم خاورمیانه آن چیزی نیست که شما تصور می‌کنید. خاورمیانه چیزی نیست که در cnn، nbc، bbc و سایر شبکه‌های تلویزیونی می‌گویند. مردمان زیبایی در روستاها و شهرهای آنجا زندگی می‌کنند که از بودن با آنها و شنیدن شعر از زبان آنها لذت می برید. در واقع این همان چالش اصلی برای من در رابطه با زن است.

 

- چطور شد که در این نمایش خودتان هم بعنوان یکی از نویسندگان دست به قلم شدید؟

 واقعیت این است که من بیشتر از آنکه بنویسم این متن را ساختارمند کردم. چون از لحاظ اجرایی آن چیزی که فکر می‌کردم با آن چیزی که در متن باید اجرا می‌شد خیلی به هم نزدیک بودند. به همین دلیل خیلی مواظب بودم به لحاظ ساختاری از دغدغه‌های ذهنی‌ام دور نشود. نکته بعدی هم برمی‌گردد به دغدغه. واقعیت این است که گاهی اوقات دغدغه‌ها هستند که تو را همراهی می‌کنند. بعبارتی انگیزه تو می‌شوند برای جلو رفتن، نوشتن و کار کردن. در مجموع فکر می‌کنم مهاجرتی که من کردم در ایجاد این انگیزه بسیار نقش مهمی داشت. یک بخشی هم آن ساختاری که به لحاظ اجرای بعنوان یک کارگردان در ذهنم بود خیلی فشار آورد که این اتفاق بیفتد.

 

 - بی‌شک در نمایش‌هایی مانند «نامه‌های عاشقانه از خاورمیانه» که در اپیزودهای مختلف شخصیت‌ها راوی زندگی خود هستند، انتخاب بازیگر و هم سطح بودن کار بازیگران به لحاظ کیفی در تاثیرگذاری و حفظ تعادل ریتم مورد نظر کارگردان بسیار تعیین کننده است. بدون اینکه بخواهم قضاوتی کرده باشم بعضی معتقدند این تعادل در بازی از نظر کیفی در این کار زیاد است و در واقع این تصور را دارند که چنانچه هر سه بازیگر در یک سطح بودند تاثیرگذاری کار بیشتر از این که امروز شاهد ان هستیم می‌بود. این نظر را چقدر قبول دارید؟

راستش خودم چنین حسی ندارم. به خاطر اینکه فکر می‌کنم مقایسه کردن توانایی‌های آدم‌ها و نگاه کردن به افراد با یک ذهن قضاوت‌گر برای یک گروه تئاتری و انسجام یک گروه تئاتری بسیار مضر است. به نظر من اگر هانا کامکار و شخصیتی که درآورده و یا آزاده صمدی که بعنوان یک ایرانی باید تحسین کرد که توانسته اینقدر با دقت لهجه یک دختر عراقی را (چه در فارسی صحبت کردن و چه در انگلیسی صحبت کردن) از کار درآورد و در مخاطب این باور را به وجود ‌آورد. و یا بازی فوق‌العاده پانته‌آ پناهی‌ها نیز همچنین. من معتقدم اگر بخواهیم از هم تفکیک کنیم شاکله تئاتر زیر سوال می‌رود. حتی اجازه بدهید این را بدتر کنم مثلا اگر یک شب آیدین الفت تصمیم بگیرد که صداها را پخش نکند و یا گروه موسیقی زنده امشب یک جایی مکث کنند و متوقف بشوند اجرا فرو می‌ریزد. این را هم اضافه کنم که من کاری ندارم که مخاطب با چه دیدگاهی به یک اثر نگاه می‌کند ولی توانایی هر بازیگر در مسیر کاراکتری که بازی می‌کند توسط کارگردان عاملی است که او را انتخاب می‌کند. برای همین هم وقتی طناز طباطبایی نتوانست به خاطر مشغله کاری در این اجرا با ما باشد من بی‌واسطه گفتم آزاده صمدی. جهانی که تجربه آزاده صمدی در این شخصیت است خیلی تجربه حسی و شخصی است. جالب اینکه بدانید که قبل از اینکه این نقش را به او پیشنهاد کنم در سفری که به کانادا برای بازی در نمایش آیدا کیخایی داشته پاسپورتش را گم کرده و جالب اینکه حس‌هایی را که درباره آن با من صحبت می‌کرد خیلی شبیه حس‌هایی بود که خودش در پلیس کانادا داشته و تجربه کرده. این به نظر نشان می‌دهد من بر اساس نشانه‌های ذهنی‌ام انتخاب درستی را  انجام دادم.

 

- حالا که صحبت از بازیگری شد اجازه بدهید سوالی بپرسم درباره برخوردی که شما در طول تمرین با بازیگران دارید. با توجه به اینکه هم با بازیگران حرفه‌ای و مطرح و هم با بازیگرانی که دانشجو و تازه‌کار هستند کار می‌کنید، روند تمرینات‌تان با هر یک از این دو گروه از بازیگران چه تفاوت‌هایی دارد؟ البته علت طرح این سوال از شما به این خاطر است که من تمرینات شما را از نزدیک دیدم و همچنین برای بسیاری دیگر از کارگردان‌ها را. اخیرا بسیار می‌بینیم که کارگردان‌های حتی بعضا شناخته شده تئاتر وقتی با بازیگران مطرح کار می‌کنند عملا در تمرینات کمترین دخالتی در اکت‌های بازیگران مطرح نمی‌کنند و گویی به خاطر اینکه مبادا بازیگر چهره‌شان را از دست بدهند او را کاملا آزاد می‌گذارند.

وقتی من با بازیگرانی کار می کنم که هم سن  سال خودم بودند و در جهان خودم بزرگ شدند مثل امیر جعفری، پانته بهرام، پانته آ بهرام، هانیه توسلی و... تلاش می‌کنم یک زیست که با هم بکنیم. زیستی که نمایش و قصه و شخصیت ها دغدغه همه کا بشود. این زیست کردن لذت بردن از فضای تمرین است. بنابراین تمرین به نظرم خاطره برانگیزترین لحظات کاری من با گروهم است. به قول امیر جعفری همیشه می‌گوید آدم دلش برای تمرین های کیومرث دلش تنگ می شود. چون هم خوش می گذرد و هم خیلی خوب بداخلاقی می‌کنیم، حرف می‌زنیم، تمرین بدن می کنیم، تمرین بیان می‌کنیم و...

 

 - و حاصل این زیست در نهایت منجر به چیزی می‌شود که شما خودتان بعنوان کارگردان از ابتدا در ذهن داشتید؟

همیشه اینگونه است که اصولا من تصویری در ذهنم دارم اما این به آن معنی نیست که همیشه آن تصویر اجرا می‌شود. گاهی می‌بینم که عوامل حرفه‌ای که با آنها کار می‌کنم در طول تمرینات با ایده‌ها و تصویرهای قشتگ‌تری می‌آیند که خیلی متفاوت‌تر و جذاب‌تر است. و این حاصل همان زیست کردن در یک جهان واحد است. مثلا در همین نمایش «نامه‌های عاشقانه از خاورمیانه» همانطور که می‌دانید یک اپیزود تغییر کرده و هانیه توسلی عامل و کسی بود که من را به این سمت هول داد. هانیه توسلی در پروسه تمرینات یک روز گفت؛ «چرا من باید نقش دختر کُرد را بازی کنم در حالی‌که یک دختر توانای کُرد اینجا کنار ما نشسته» و خیلی زیبا  از این نقش کنار کشید و خودش هم آمد این نمایش را افتتاح کرد. من از آقای سمندریان یک چیزی آموختم و آن این است که همیشه می‌گفت؛ «جهان تئاتر، جهان خانواده‌ای است که تو باید عاشقانه در آن زندگی کنی». پس وقتی در نمایشی مثل «هملت 2017» با گروهی از عزیزترین شاگردانم هم که کار می‌کردم این زیست با یک شکل دیگری اتفاق می‌افتد. مثلا اگر برای این اجرا دو ماه تمرین می‌کنیم برای آن اجرا هفت ماه تمرین می‌کنیم چراکه آموزش هم با آن تمرین توام وجود دارد. البته این آموزش تنها برای آنها نیست بلکه برای خودم نیز هست. چراکه من باید زیست کنم تا بتوانم به این برسم که چگونه می‌توان یک بازیگر جوان را تبدیل به کسی کرد که وقتی در سالن تئاتر شهرزاد حرف می‌زند نیاز به HF نداشته باشد. این آن ابعادی است که بعنوان یک تئاتری باید به آن دقت کرد. ضمن اینکه هنوز خداوند این توانایی را که من به آن می‌گویم توانایی تجربه شدن و تجربه کردن و نه استاد بودن را به من نداده، چراکه فکر می‌کنم وقتی آدم به این کلمه می‌رسد انگار تمام می‌شود. این توانایی را دارم که بتوانم ارام آرام این زیست را بوجود بیاورم و چیزی را ایجاد کنم که جذاب است و از آن لذت هم می‌برم. چون باور دارم اگر هنرمند از کاری که می‌کند لذت نبرد مخاطب نیز از آن لذت نخواهد برد.

 

-«نامه‌های عاشقانه از خاورمیانه» یک ویژگی مشخص دیگری که کمتر شبیه آن را می بینیم وجه چند ملیتی بودن ان است. به این معنی که نه تنها مخاطب ایرانی بلکه مخاطب غیر ایرانی نیز می تواند با ان همذات پنداری کند. این اتفاق تصادفی بود یا حاصل یک تصمیم آگاهانه؟ و اینکه تصمیم دارید این وجه را از این پس در آثارتان ادامه بدهید؟

این همان معاصر بودن است که گفتم. یعنی زیستی که می‌کنی و در دل تجربه‌ای که در زندگی به دست آوردی ناگهان مواجه می‌شوی با یک پدیده و اتفاق جدید که از ذهن‌ات بیرون می‌افتد. تو نمی‌دانی که باید با آن چگونه برخورد کنی. اما وقتی آن را تجزیه و تحلیل می‌کنی متوجه می‌شوی که چه اتفاقی افتاده است. واقعیت این است که من اصلا از قبل تصمیمی نگرفتم که نمایشی کار کنم که مخاطب بینالمللی داشته باشد. بلکه من در بازتاب زندگی‌ای که داشتم به اثری رسیدم که شد «نامه‌های عاشقانه از خاورمیانه». بعد وقتی آن را مرور کردم دیدم این نکته در آن وجود دارد. و البته این به همان مسئله برمی‌گردد که تو اگر با زمانه خودت زندگی بکنی و در چارچوب‌های ذهنی خودت گیر نیفتاده باشی آن وقت به سمت زبان آنها می‌روی و می‌توانی با آنها حرف بزنی. بنابراین این یک نوع فرآیند است که فکر می‌کنم از این به بعد بیشتر در کارهایم وجود داشته باشد.

 

- و در این بین اگر موضوعی خاص و ویژه نظرتان را جلب کند اما این قابلیت بین‌المللی را نداشته باشد، آن وقت انتخاب شما کدام خواهد بود. آیا در اینجا اَهم و فی‌اَلاهمی دارید؟

اَهم وفی‌اَلاهمی ندارد. خود کار و زمانی ‌که در آن زندگی می‌کنم این اَهم و فی‌اَلاهم را تعیین می‌کند. من این شکلی برخورد نمی‌کنم که حالا از این سه نمایشنامه این یکی را انتخاب می‌کنم. در واقع آن نمایش خودش به سوی من می‌آید. مثلا در حال حاضر کار بعدی که می‌خواهم انجام بدهم نمایشی است که با عنوان «زمانی برای کشتن» که خیلی با قصه‌های امروز در تهران به روز است. تجربه‌ای را که در «نامه‌های عاشقانه از خاورمیانه» شروع کردم را دوست دارم ادامه بدهم.

 

- برای اتمام این گفتگو چنانچه حرف ناگفته یا نکته خاصی باقی مانده و فکر می‌کنید لازم است با مخاطبان ما در میان بگذارید، بفرمایید.

راستش دو نکته هست که فکر می‌کنم بد نیست اینجا عنوان کنم؛ اول اینکه بهترین سالن با ماشینری مدرن در اختیار شما باشد، یا بازیگران خوبی داشته باشید یا اینکه خودتان کارگردان و یا نمایشنامه‌نویس بزرگی باشی دلیل نمیشود که نمایش خوبی هم خواهید داشت. به قول آقای سمندریان؛ «هیچ وقت نمی‌شود با یک انگشت کف زد. باید تمام انگشتان در یک انرژی واحد برای تولید یک صدای واحد که در آن عشق وجود داشته باشد بهم بخورند تا به کف زدن تبدیل شود». تئاتر نیز همین است، به نظر من تئاتر مجموعه‌ای از یک کار گروهی در تمام عناصر آن است. مجموعه‌ای از تمام افراد حرفه‌ای که کنار من می‌ایستند همگی در کار خودشان متخصص هستند. چون همه اینها حتی در تئاتر خصوصی هم که هزینه بالایی دارد لازم است تا یک تئاتر تولید بشود. مسئله آخری هم که می‌خواهم بگویم این است که من در سال 2015 در ایتالیا این شانس را داشتم که در کنار یوجینیو باربا، رومئو کاستولوچی و پینو دیمودیو در یک میتینگ باشیم که در محل تئاتر کاستالوچی اتفاق افتاد. آنجا یک دیوار بزرگی بود که روی آن نام و پوستر تمام تئاترهایی (73 عنوان) که او طی 35 سال کار از سال 1983 تا 2015 کارگردانی کرده بود می‌شد دید. من وقتی این دیوار را دیدم یاد آقای سمندریان افتادم که طی 35 سال تنها 4 نمایش را فرصت کردند کارگردانی کنند. بعد از آقای کاستالوچی پرسیدم شما چطور توانستی این همه کار را روی صحنه ببری. پاسخی که به من داد این بود، گفت؛ «کیومرث من شغلم چیه؟» گفتم کارگردان تئاتر. گفت یک کارگردان تئاترم پس کارم را انجام دادم. و تو هم بعنوان یک کارگردان تئاتر باید بری و کارگردانی کنی. و همچنین به من گفت؛ «بعضی وقت‌ها یک کارگردان باید در یک دهه‌ای از عمرش نمایشی را کار کند و آن کار تمام بشود. مواظب باش در دهه پنجاه سالگی نمایشی را که باید در سی سالگی کار می‌کردی را کار نکنی». در واقع به این نتیجه رسیدم که راست می‌گوید و من هم تخصص‌ام کارگردانی است. بنابراین خیلی تلاش کردم تا در سال گذشته که دو نمایش کار کنم که تصادفا بیشتر شد. و البته اگر امکان تئاتر خصوصی که در این چند سال به وجود آمده نبود شاید این فرصت و شانس را پیدا نمی‌کردم. در نهایت اینکه اینها انگیزهای است برای من که دارم کارگردانی می‌کنم. و همه تلاشم را دارم خرج می‌کنم تا آثاری را تولید کنم که برای مخاطب ارزش هنری داشته باشد. و امیدوارم خدای نکرده کسی فکر نکند که من جای کسی را دارم اشغال می‌کنم و یا خدای ناکرده حق کس دیگری را دارم می‌گیرم.

 

گفت‌وگو از: حسین سینجلی




مطالب مرتبط

نظری بر نمایش «تنهایی و تن‌هایی وطن‌هایی» نوشته سجاد افشاریان و کار کیومرث مرادی

ذهن و پیکر به مثابه میدان جنگ
نظری بر نمایش «تنهایی و تن‌هایی وطن‌هایی» نوشته سجاد افشاریان و کار کیومرث مرادی

ذهن و پیکر به مثابه میدان جنگ

بهنام حبیبی: جنگ‌ها پیامدهای بسیار دارند؛ از کشتار بی‌رحمانه انسان‌ها تا خرابی خانه و کاشانه و... آدم‌های پس از جنگ، نه‌تنها در جسم خود کشته و زخمی شده‌اند که در درون و روان خود نیز کشته و ...

|

نظرات کاربران