در حال بارگذاری ...
یادداشت محمد عارف بر نمایش «برف سرخ» به کارگردانی شقایق فتحی

رگه‌های پنهان طنز در پشت ماجراها

ایران تئاتر - محمد عارف: آنچه نگارنده را وادار به نوشتن یادداشتی برای «برف سرخ» کرده، پیوستگی اجراها و روند رو به رشد این گروه نمایشی طی سال‌های اخیر در تئاتر تهران است. گروهی که با تامل و سکوتی معنادار، تنها به اجرا می‌اندیشد و همواره در پی یافتن کلیدهای اساسی تئاتر برای مردم‌اند.

یکی از نکات قابل‌اعتنا و به‌جا در نمایش «برف سرخ» عنوان شاعرانه و تمثیلی آن است که اصولا باید بر اساس تم یا زمینه فراگیر موجود در متن انتخاب شده باشد. «روزی که برف سرخ ببارد ز آسمان- بخت سیاه اهل هنر سبز می‌شود» آنچه در اغلب نمایشنامه‌های اجراشده در سال‌های گذشته از نگاه نویسندگان متون نمایشی دورمانده و ظاهراً بی‌توجه به هسته‌ی اصلی متن لحاظ گردیده است. ستونی که دیر یا زود باید به حدود اساسی خود برگردد. عنوان نمایش آینه‌ی نمایش و ساختار نمایش هم بیان جامع دیدگاه و قالب نمایشی موردنظر نویسنده است؛ بنابراین نمایشنامه‌ای که به‌عنوان کم‌توجه‌ی کند در سطح می‌ماند.
جامعه نمایشی ایران و متولیان اجرایی تئاتر کشور دیر یا زود حتماً متوجه این بیانیه خواهند شد که نمایشنامه در گام نخست رکن اصلی نمایش است؛ یعنی در آغاز نویسنده متن، سپس کارگردان و درنهایت بازیگران نمایش عهده‌دار انتقال مفاهیمی انسانی به مخاطب روزگار خود به شمار می‌آیند. این رسم‌الخط مربوط به ایران یا اروپا یا امریکا و حتی مربوط به یک شیوه خاص اجرایی در نمایش‌های ایران یا جهان نیست بلکه بنیادی‌ترین رکن هنر نمایش در جهان است. بی‌سبب نیست که نامی فراتر از آیسخیلوس یا سوفوکلوس یا اریپیدوس در دوره کلاسیک، یا نامی فراتر از شکسپیر در دوره نئوکلاسیک و یا نامی جاودانه‌تر از بکت در سالن‌های نمایشی اخیر جهان به چشم نمی‌آید؛ زیرا نویسنده نمایشنامه حرف اول هر اثر نمایشی را می‌زند. ستیزه‌های چخوف با استانیسلاوسکی نیز بر همین مایه استوار بوده است. آنچه در ایران برعکس شده و دگر دیسی مدیران فرهنگی هنری یا کارگردانان تئاتر در ایران نسبت به اصول و اساس نمایش در جهان، موجب نابودی ادبیات دراماتیک در ایران را فراهم آورده است. این سایه آنقدر گسترده و تعمیم یافته شده که بر پوستر اغلب نمایش‌های اجراشده در تئاتر تهران یا نام نویسنده حذف‌شده و یا با جایگزین شخصی به نام دراماتورژ، نام نویسنده در سایه و محو قرارگرفته است. علاوه بر این‌ها حقوق مادی نویسنده در ایران نیز کم‌ارزش‌ترین رقم در قلمرو نگارش تا تولید است؛ بنابراین نه می‌توان برافت چشمگیر درام در ادبیات نمایشی مولود نویسندگان خرده گرفت و نه می‌توان بی‌تفاوت از کنار اشکالات نگارشی آنان گذشت. یافته‌ها حاکی از آن است که در دو سه دهه اخیر تمام هم‌وغم متولیان و مدیران هنرهای نمایشی کشور برجذب مخاطب به هر شکل و قیمتی بوده و همچنان هست. سازی که صدایش لحظه‌به‌لحظه به گوش می‌رسد و روند صعودی‌اش تا این لحظه متوقف نگردیده است. در این میان نیز ادبیات دراماتیک به‌عنوان بی‌اساس‌ترین عنصر هنر نمایش مدنظر بوده و توسل جستن به شکل‌های نمایشی موردتوجه غرب و گاهی نیز با بازی اشخاصی در نقش بازیگر به رکن اصلی جذب مخاطب بدل گردیده است. سه رکنی که در تئاتر جهان جایشان با ایران عوض‌شده است. نویسنده، کارگردان، بازیگر، در ایران به بازیگر، کارگردان، تمام عوامل نمایشی و در آخر، نویسنده تبدیل‌شده است.
یکی از نویسندگانی که در این مجال نابرابر مورد مداقه قرار خواهد گرفت ابوالفضل حاج علیخانی نویسنده نمایشنامه برف سرخ است. ایشان نیز باید با همین مقیاس مانند سایر نمایشنامه نویسان کشور بررسی شود. نه چیزی فزون‌تر و نه کمتر!
بنابراین نقطه‌ضعف این نمایشنامه نیز مانند ضعف اغلب نمایشنامه‌های در حال اجرا یا اجراشده در تهران ست.
خلاصه متن «برف سرخ»:
رحمان و رحیمه پس از سی سال کار در سمت عوامل تئاتر، به تماشاخانه خورشید، انتهای پاساژ مستوفی، وسط خیابان لاله‌زار می‌روند تا از آرشیو خاک گرفته سالن متروکه‌ای که کوه خاطرات آندو (عشق، ازدواج، کار، تئاتر و...) در آن شکل‌گرفته، چند دست لباس سنتی امانت بگیرند و به کانادا برای عروسی دخترشان ببرند و بپوشند. دختری که از زیر صندلی‌های همین تئاتر پیداکرده‌اند و کوشیده‌اند تا هدفمند بزرگش کنند. پسر مستوفی فراموش می‌کند که رحمان و رحیمه داخل سالن رفته‌اند، در را قفل و بند می‌کند و می‌رود. شب عید است و پسر مستوفی عازم مسافرت شمال و تا بعد از سیزده هم بر‌نمی‌گردد. آب قطع است، تلفن قطع است، فقط شعله ضعیفی برق روشن است. رحمان و رحیمه خود را با البسه‌های نمایش‌های مختلف سرگرم می‌کنند و قطعاتی نمایشی که عمری در حسرت ایفای آنان بوده را بازی می‌کنند. رحمان دغدغه‌اش تئاتر سنتی (تعزیه، تقلید، نقالی) است و رحیمه گرایش به درام غربی و آثار اقتباسی دارد. درنهایت آندو در میان خاطرات و حسرت‌ها و امید و آرزوهایشان، جان می‌سپارند.
نمایش برف سرخ اگرچه به لحاظ ساختار دراماتیک به‌ویژه از منظر ایده و پیرنگ دچار اشکالاتی عمده است اما در ارتباط با تماشاچی و انتقال مفاهیم موردنیاز مخاطب به‌خوبی عمل کرده است.
ارتباط با تماشاچی و جذابیت‌های بصری که البته زاییده‌ی شرایط آفریده‌شده توسط کارگردان در کار با بازیگر و طراحی مشترک با نویسنده است.
متن نمایشی برف سرخ از ناحیه پیرنگ دچار نواقصی است که برکنش‌های نمایشی هم تأثیر گذاشته و موجب پارگی قطعات نمایشی از هم شده و روابط علی معلولی بایسته‌ای رقم نخورده است.
به‌عنوان نمونه:
1-    فراموشی پسر مستوفی منطقی به نظر نمی‌رسد به‌ویژه این‌که این متن با تکیه بر مکتب واقع‌گرایی شکل‌گرفته است
2-    قفل شدن درب سالن هم برای شرایط معماری امروز قابل‌قبول نیست
3-    عدم استفاده از موبایل آن‌هم برای دوشخصیتی که به کانادا بروند باورپذیر نیست
4-    قطع شدن آب
5-    قطع شدن تلفن
6-    شعله ضعیف برق در این روزگار منطقی نیست
7-    فراموشی پانزده‌روزه پسر مستوفی
8-    مرگ رحیمه و رحمان به همین سادگی و ده‌ها دلیل بی‌اساس دیگر لطمه به منطق متن می‌زند.
9-    قصه‌ای بی‌جان و ناکارآمد در عصر حاضر نمی‌تواند چیزی به درک اجتماعی مخاطب خود بیفزاید و چون حرفی جدید ندارد که بزند چیزی به جهان مردم نمی‌افزاید.
بااین‌حال دیالوگ‌های روان و بازی‌های هر دو نمایشگر صحنه تا حدودی توانسته انتظار مخاطب تئاتری خود را در رابطه با قطعات بی تمهید نمایشی بکاهد و چشم بپوشد اما برای تماشاگر باذکاوت نواقص متن همچنان پابرجاست.
استفاده مستدل و به‌جا از امکانات صحنه نیز جزو نکات قابل‌اعتنای نمایش در ارتباط تنگاتنگ بازیگر با تماشاخانه و با کاراکترهای محوله است.
نمایش در فضایی ملودراماتیک سیر می‌کند ورگه‌های پنهان طنز در پشت ماجراها، بی‌هیچ فشار و اصراری بر روح و روان تماشاگر می‌نشیند و او را با التذاذی بی‌واسطه با خود همراه می‌کند.
طراحی‌ها اعم از صحنه، نور لباس، موسیقی، گریم و آکسسوار به‌تناسب موضوع و فضا قابل‌تحسین به نظر می‌رسد. مهم‌ترین نکته‌ای که نسبت به سایر شاخص‌های نمایشی خود را به‌درستی می‌نمایاند بازی بازیگران است.
شقایق فتحی در فضاهای استحاله‌ای مولود متن، به‌خوبی توانسته درک انسان‌شناختی خود را در قالب رحیمه بریزد و با تحلیلی به‌دوراز غلو آن را بیافریند. فتحی خود را اسیر دورریزهای تکراری متن و شنیده‌های اجتماعی فرهنگی نمی‌کند بلکه از بازیافت همه آن داده‌های تکراری به آفرینش شخصیتی قابل‌اعتنا دست پیدا می‌کند. کوشش‌های فراوان رحیمه و رحمان در بازآفرینی کاراکترها موفق‌تر از سایر ارکان نمایشی در برف سرخ به شمار می‌آیند. آن دو بیش از آن‌که بازی کنند زندگی می‌کنند بااین‌حال شقایق فتحی بیشتر و درست‌تر و هوشمندانه‌تر از ابوالفضل حلج علیخانی، رحیمه ی رحمان را می آفریند. موفقیت فتحی به‌منزله‌ی بی‌تأثیری حاج علیخانی بر بازی وی نیست کما اینکه فضاسازی‌های رحمان از مهم‌ترین عوامل سبک‌بالی رحیمه بر صحنه در آرشیوخانه ای متروکه است.
در آخر اینکه:
بازی‌ها بافاصله‌ای زیاد نسبت به کارگردانی، طراحی‌ها و دیالوگ‌های نمایشی متمایز گردیده و از نکات مثبت مترتب بر نمایش برف سرخ به شمار می‌آید و همین امتیاز موجب آفرینش فضایی جذاب، مفرح و ملودراماتیک بین خود و تماشاخانه با تماشاگر گردیده است.

 




نظرات کاربران