در حال بارگذاری ...
نقدی بر نمایش «سه خواهر» با کارگردانی محمدحسن معجونی

عشق‌های نامتقاطع

ایران تئاتر- رضا آشفته:  در نمایش «سه خواهر» محمدحسن معجونی خیلی نرم و ملایم در پردازش رفتارها همه‌چیز را سمت‌وسو داده است. او از غلیان حس جلوگیری و درعین‌حال برای ملموس شدن وضعیت درونی این آدم‌های منفعل، از سکوت و مکث‌ها استفاده کرده که نگاه مخاطب معطوف به درون شود.

«سه خواهر» معجونی برداشتی است که در آن دراماتورژی محور تغییرات و دگرگونی‌های اساسی در متن اصلی بوده است و شاید این خود نکته گویایی باشد برای اینکه بدانیم از چه منظری می‌شود حال و هوای آن متن را منطبق با زمانه و روزگار ما کرد و این گویای دگرگونی‌های اساسی است که در ظاهر و فرم اجرایی مشهود است اما در بطن اثر همچنان وفاداری به اصل و اساس «سه خواهر» رعایت شده است؛ شاید تنها دلیل فحوای آن باشد که همچنان رنگ و بوی تازه‌ای به خود گرفته و شاید هرگز هم کهنه نشود.

 به عبارتی برخی از مفاهیم همچون عشق و دلدادگی هیچ‌گاه کهنه نخواهد شد و انسان تا هست عشق هم خواهد بود اما میزان و چگونگی غلظت و رقیق شدن آن است که کم‌وزیاد خواهد شد. به‌ویژه عشق مجازی که در روابط جنسیتی هویت می‌یابد تا الی ابد همین خواهد بود اما عشق حقیقی است که به نسبت مدرن شدن و پیشرفت روزگار شاید رنگ ببازد و این تنها دلیلش توجه و تمرکز بر ماده‌گرایی و پول باشد که مانع از جلوه‌گری ارتباط متافیزیکی با جهان معنا خواهد بود و انسان همواره در مسیر تاریخ روبه‌زوال خواهد بود و این پیش‌بینی با همان اصطلاح آخرالزمان تعبیر و تفسیر شده است. در این نقد ساختار هدفمندانه‌تر موردتوجه است که بدانیم از چه منظری ارزش و اعتبار کار موردتوجه واقع می‌شود و البته دراماتورژی اثر نیز بیشتر بر ساختار اثر ارائه‌شده از سوی معجونی تأکید خواهد کرد و این باز خود دلیل موجهه‌ای برای رویکرد نقد خواهد شد.

متن دگرگون‌شده

«سه خواهر» عنوان نمایش‌نامه‌ای است نوشته آنتون چخوف که در سال ۱۹۰۰ نگارش یافت و برای اولین بار در سال ۱۹۰۱ به روی صحنه رفت. نمایش‌نامه ناتورالیستی سه خواهر درباره پوسیدگی و نابودی تدریجی اشرافیت اواخر قرن نوزدهم و آغاز قرن بیستم روسیه است و جست‌وجویی برای یافتن معنای زندگی در دنیای جدید.

اما یکی از دگرگونی‌های اساسی این هست که محمدحسن معجونی، کارگردان و  مهدی چاکری، دراماتورژ انگار توافق کرده‌اند که اصلاً اجرایی ناتورالیستی را به صحنه نیاورند؛ یعنی، به اقتضای زمانه سعی کنند که همچنان وفادار به چهارچوب و بستر واقع‌گرا تکیه کنند اما درواقع مدل برخوردشان طوری نباشد که واقع‌نمایی با توجیه تیرگی‌های زندگی نمایان شود. در اینجا به‌طوری اشاره به ابعاد درونی‌تر است و شاید بشود گفت که در آن امپرسیونیستی بودن لحظات با تأکید بیشتری برجسته شده است.

 این نمایش‌نامه شرحی بر زندگی و دل‌مشغولی‌های خانواده پروزروف است که از سه خواهر به نام‌های اولگا (آوا شریفی)، ماشا (فرزانه میدانی) و ایرینا (به‌آفرید غفاریان) و برادرشان اندری (سعید چنگیزیان) تشکیل‌شده است. این خانواده از وضعیت موجود خود ناراضی است و چشم‌انداز آینده را تیره‌وتار و امیدهای خویش را برباد‌رفته می‌بیند.

درواقع در اجرای فعلی شاهد اتفاقات زیبایی هستیم، مثلاً دیگر صدوچند سال محسوس نیست و انگار امروز دریکی از شهرستان‌های خودمان یک جشن تولد در حال برگزاری است وعده‌ای سرباز و درجه‌دار و افسر در این خانه رفت‌وآمد می‌کنند، و هدف به‌روز شدن همه‌چیز هست. یک سربار نشسته و از کپسول گاز هوا به بادکنک‌ها می‌دمد و یکی دیگر آن‌ها را آویز می‌کند روی میزی و درصحنه  بعدی همه این‌ها به آسمان رها می‌شوند که به سقف سالن گیر می‌کنند. این‌ها تصاویری تلویحی به روزگار ماست و این دقیقاً نوعی دراماتورژی برای به‌روز شدن متن چخوف است و البته به همین هم محدود نمی‌شود و زبان و گویش هم منحصر به روزگار ماست.

سه خواهر این خانواده همگی زنان جوان، تحصیل‌کرده و بافرهنگی هستند که در مسکو بزرگ‌شده‌اند؛ ولی از ١١ سال پیش در شهری کوچک واقع در یک ناحیه روستایی روسیه زندگی می‌کنند. شهر مسکو در این نمایش‌نامه نقش برجسته‌ای دارد: سه خواهر همواره به آن می‌اندیشند و پیوسته آرزو می‌کنند روزی به آن بازگردند. مسکو، شهری که آنان شادترین روزهای خود را در آن گذرانده‌اند، به ‌نظر ایشان مظهر کمال است؛ اما وقتی نمایش پیش می‌رود، این سه خواهر بیش‌ازپیش و به‌تدریج از رؤیاهای خویش فاصله می‌گیرند.

این رؤیاپردازی یا دور افتادن از عشقی که بیشتر به خیال می‌ماند تا مسئله‌ای عملی و شدنی، خواهرها را روان‌پریش کرده است. این می‌تواند گسترده شود که بخش‌هایی از جامعه که امور را در دست دارند اما دچار بی‌عملی‌اند  این در درازمدت دگرگونی و تحول را به دنبال خواهد داشت.

اولگا (دختر بزرگ خانواده) در ابتدا در مدرسه‌ای آموزگار است؛ ولی در انتهای نمایش به مقام مدیریت آن مدرسه رسیده است، ترفیع مقامی که او چندان علاقه‌ای به آن ندارد. ماشا همسر یک معلم به نام فئودور ایلیچ‌کولیگین (حسین امیدی) است. در ابتدای ازدواجشان ماشا فریفته استعداد و زرنگی شوهرش بود؛ ولی اکنون هفت سال بعد از ازدواجشان او را مردی کودن به‌حساب می‌آورد که آن‌قدرها هم که او در ابتدا می‌پنداشت، باهوش نیست.

ایرینا جوان‌ترین خواهر است. او در عالم رؤیاهایش همیشه در آرزوی رفتن به مسکو و پیدا کردن عشق واقعی خویش است. آندره‌ای تنها پسر خانواده است. او عاشق ناتاشا ایوانوا است.

پرده دوم نمایش وقتی آغاز می‌شود که آندری (سعید چنگیزیان) و ناتاشا (آناهیتا درگاهی) باهم ازدواج‌کرده‌اند و صاحب یک فرزند شده‌اند و این در حالی است که ناتاشا با شخصی به نام پروتوپوپوف، که یکی از رؤسای آندره‌ای است، نیز رابطه عاشقانه برقرار کرده است. شخصیت پروتوپوپوف در نمایش ظاهر نمی‌شود و فقط نامش آورده می‌شود. ماشا با یک افسر ارتش به نام الکساندر ایگناتیه ویچ ورشینین رابطه دارد. افسری که متأهل است و همسری دارد که مرتب دست به خودکشی می‌زند. درواقع ماشا نمی‌خواهد با مردی حراف مواجه شود و به همین دلیل خیلی ساده و سریع دلباخته ورشینین (پوریا رحیمی سام) می‌شود. این دلباختگی هم با توجه به زنده و پچه دار بودن این افسر ارتش چندان سمت‌وسویی درست و قابل‌لمسی به خود خواهد گرفت و دلیل دیگری است برای افزودن بر روان‌پریشی و درواقع اضمحلال روح و روان این زن بریده از همه‌چیز.در همین پرده، توزنباخ (میلاد شجره) و سولنی (فراز سرابی) نسبت به ایرینا اظهار عشق می‌کنند.

وقایع پرده سوم نمایش در اتاق مشترک اولگا و ایرینا اتفاق می‌افتد. اینکه اولگا و ایرینا مجبور شده‌اند به‌طور مشترک در یک اتاق زندگی کنند، نشانه بارزی است بر اینکه ناتاشا دارد کنترل امور خانواده را به دست می‌گیرد. او از دو خواهرشوهر خودخواسته است تا دونفری در یک اتاق زندگی کنند که فرزند خودش بتواند دارای یک اتاق مستقل باشد. در شهر یک آتش‌سوزی اتفاق افتاده است که همه سرگرم تعمیرات و پاک‌سازی‌های بعدازآن هستند. ماشا و ایرینا از اینکه برادرشان آندری خانه‌شان را به گرو گذاشته تا با پول آن بدهی‌های ناشی از قمار‌بازی‌هایش را بپردازد، بسیار عصبانی هستند و... در پرده چهارم که آخرین پرده نمایش است، سربازها که اکنون دیگر دوستان خانواده پروزروف هستند، در حال آماده شدن برای ترک آن ناحیه هستند و درست در زمان رفتن آنان، توزنباخ در حین یک دوئل به دست سولنی کشته می‌شود.

درواقع این دراماتورژی از آن بار سیاسی چخوف هم کاسته است که دو انقلاب 1905 و 1917 در آن پیش‌بینی می‌شود و به‌مرور طبقه فئودال از هم می‌پاشد و طبقه کارگر سوار بر همه‌چیز خواهد شد. شاید دیگر درنگ سیاسی نمی‌تواند سه خواهر را برجسته کند چون از آن زمانه دورافتاده‌ایم و شاید وجوه درونی این سه خواهر که عشق را در مرد دلخواه، کار و مسکو می‌جویند، می‌تواند امپرسیونیسم متن را برجسته‌تر و ما را نسبت به کنش‌ها متقاعدتر گرداند.

این آدم‌های منفعل

محمدحسن معجونی خیلی نرم و ملایم در پردازش رفتارها همه‌چیز را سمت‌وسو داده است. او از غلیان حس جلوگیری و درعین‌حال برای ملموس شدن وضعیت درونی این آدم‌های منفعل، از سکوت و مکث‌ها استفاده کرده که نگاه مخاطب معطوف به درون شود. این جریانی متفاوت است با آنچه باید در بیرون نمود بیابد، اما در اینجا بازی‌ها به لحاظ فعل و واکنش درونی فعال‌تر و پویاتر هست و البته بازیگرانی که درست‌تر این مفهوم را درک کرده‌اند در روال بازی‌شان خلل و لغزشی هم یافت نمی‌شود. از محمد عاقبتی گرفته که در اینجا نقش مرد کر و کم شنوایی به نام فراپونت را بازی می‌کند که هم پیر بودن و هم ملال‌انگیز رفتارش را به‌درستی نشان می‌دهد و هم بی‌توجه بودن نسبت به دنیای پیرامونی را به‌درستی بازی می‌کند؛ تا پویا رحیمی سام که برای بازی افسر بلندمرتبه و بداقبالی‌های زندگی‌اش به واگویه های درد انگیز اما با لحن بی‌تفاوت بسنده می‌کند و هردوی این‌ها توانسته‌اند، خط و ربط همه‌چیز را درآورند. میلاد شجره نیز به سکوت و ور رفتن با اشیا و نگاه‌های بلند به ایرینا در بازنمایی عشق و عواطف پنهان مانده، بازی‌اش را پیش می‌برد و البته او باید قربانی این عشق باشد که در دوئل جانش را از کف خواهد داد. حسین امیدی در نقش کولیگین همانا یک معلم همچنان حراف و پرانرژی را بازی می‌کند و هیچ‌گاه دل از حضور ماشا نمی‌کند و این نقش آمیخته به طنز و شوخی است و این بازیگر به‌درستی می‌خنداند که تلطیف گر فضا باشد. با همان گیرهایی که انتظار می‌رود که از معلم دیده شود. حسین حسینیان نیز در نقش دکتر پیر دو وجه را مدنظر دارد؛ یکی گذشته و عشقی که همچنان به مادر سه خواهر دارد و دوم اینکه دیگر حوصله خواندن کتاب را ندارد و آنچه هم خوانده از پزشکی به‌مرور زمان از ذهنش پاک‌شده‌اند. بنابراین دچار بطالت است و رخوت را نه درکند شدن که در بودن و خوردن نمایان می‌کند. سعید چنگیزیان هم باکمی تندخویی و تندمزاجی بر آن هست که هم احساسات یک مرد باسواد را نمایان سازد و هم با بی‌خیالی‌هایش ورود یک زن رند و خانه‌خراب‌کن را توجیه کند.

اما سه خواهر به نظر هر یک به‌نوعی نمی‌توانند به منبع درست الهام دست یابند و هرکدام به‌نوعی از آن پریشانی احوال عقب می‌مانند درحالی‌که تراژدی و خانه‌سوزی و خانه‌خرابی شامل حال آنان می‌شود و باید که بتوانند این اندوه را نمایان کنند و این مهم درآمیختگی با طنز و کمدی مردان می‌تواند نمودار اتفاقی شایسته‌تر شود که در اینجا نرسیدن به آن اوج‌های لازم از سوی دختران، مانع از بروز و تجلی یک وجه دیگر از سه خواهر خواهد شد. حتی بازیگر نقش ناتاشا هم کم می‌آورد و شاید کمتر از بقیه و نمی‌تواند صحه بگذارد بر رندی و رذالت یک زن که این اگر بود چقدر سه خواهر معجونی قابلیت‌های بیشتری برای درخشیدن داشت. شاید فریبا جدیکار از این قاعده بیرون باشد چون هم نقشش در حاشیه است و باید یک خدمتکار وظیفه‌شناس را بازی کند که در پایان قربانی بی‌رحمی ناتاشا خواهد شد اما این زن آندری است که باید بی‌رحمی را به اوج برساند که حال همه مخاطبان بیشتر گرفته شود از این مواجهه‌ی با شقاوت غیرمنطقی که متأسفانه کم‌مایه گذاشته می‌شود و انگار آن حس لازم سمت‌وسو نمی‌گیرد در این فضای منقلب از همه‌چیز.

پیامد فضاسازی

معجونی در صحنه آرایی مختصر و مفید همه‌چیز را نمایان می‌سازد. ایجاز به یک میز و صندلی و مبل و چند بادکنک و کپسول گاز محدود می‌شود و 4 پرده هم در این مکان ثابت نمایان می‌شود، و این 4 وجهی شدن دلالت بر شکل مربع می‌کند که دیگر نه آن تیزی سه وجهی مثلث را دارد و نه 5 وجهی که شکل و شمایل چیره گرایانه تری را تداعی می‌بخشد. چهاروجهی می‌تواند مربع یا مستطیل باشد که در اینجا مستطیل نمایان هست و این خطوط موازات رؤیاها و اتفاقات مردان و زنان را که هیچ‌گاه حتی در دوردست تقطیع نخواهند داشت، نمایان می‌کند و البته در این پیراستگی‌ها، مهم القائات صحنه‌ای و فضاسازی است که بر بازی‌ها تأکید شده است و تا حدودی هم موفق است اما آن‌قدر نیست که در چشم و دل و ذهن جای بگیرد. یعنی فضا با حس و حالت بازیگران ساخته می‌شود و اگر لغزشی است به دلیل عدم فهم کامل این موقعیت است که مردهای کار به‌درستی وارد عرصه کمدی و طنز شده‌اند اما زن‌ها در ایجاد تراژدی کم می‌گذارند و این پیامدی است که مانع از درخشش صددرصدی یا نزدیک به آن خواهد شد.




مطالب مرتبط

گفت‌وگو با نگین ضیایی، کارگردان نمایش «سه خواهر»

کلاژهایی که در ذهن مخاطب، داستان روایت می‌کند
گفت‌وگو با نگین ضیایی، کارگردان نمایش «سه خواهر»

کلاژهایی که در ذهن مخاطب، داستان روایت می‌کند

نگین ضیایی، کارگردان نمایش «سه خواهر» که در تالار مولوی روی صحنه خواهد رفت، می‌گوید این نمایشنامه و اجرا بر اساس ایده کلاژ و نقاشی شکل‌ گرفته و تکنیکی مؤثر در نمایش «سه خواهر» است و در طول نمایش انگار کلاژی را می‌بینیم که در ذهن مخاطب داستانی را روایت می‌کند.

|

نظرات کاربران