در حال بارگذاری ...
نگاهی به «چند درجه سوءتفاهم در مقیاس اتللو» به کارگردانی حبیب اله دانش

اتللو و همراه همیشگی‌اش مردن و زنده شدن

ایران تئاتر، رفیق نصرتی*: توی پلاتوی کوچک مکتب تهران هر شب نمایشی با عنوان «چند درجه سوءتفاهم در مقیاس اتللو» اجرا می‌رود که در همه وجوهش نکته‌های قابل‌تأملی برای تئاتر ما دارد.

«چند درجه سوءتفاهم در مقیاس اتللو» مونودرامی است با بازی ستودنی محمدرضا ترابی و کارگردانی حبیب اله دانش و نوشته‌ی محسن رهنما. سه‌نفری که هرکدام به بهترین شکل ممکن کار خود را انجام داده‌اند. از آخری شروع کنم...رهنما، نویسنده‌ی این کار، برای بازنویسی اتللو رویکردی جالب انتخاب کرده است. چند درجه سوءتفاهم در مقیاس اتللو، روایت امروزی اتللوی شکسپیر است. بازیگر اتللو به رابطه ی نامزدش، بازیگر دزدمونا و بازیگر نقش کاسیو ظنین است، در حالی بازیگر یاگو در این ماجرا نقشی ندارد، اما عشق امیلی بازیگر نقش همسر یاگو، به بازیگر اتللو سوی دیگر پیچیده شدن این روابط چند وجهی است اما اینها همان کلیشه های رایج سریالهای آبکی است اگر شیوه ی روایت رهنما چنین نبود. رهنما برای فرار از ابتذال درونذات روابط انسانی و به جای تاکید بی دلیل و سانتیمانتال روی آنها از آن مرکززدایی کرده است. حالا دیگر مساله روایت و درام رهنما، روابط آدمها نیست. ما درگیر واقعیت روابط نیستیم...آن مسایل خاله زنکی که در زندگی روزمره به اندازه کافی وقت و انرژی مان را میگیرد کانون درام نیست و به مرور و در طول اجرا از ریخت می افتد و آنچه مهم میشود مساله ی بازیگر اتللو با خود مفهوم بازیگری و البته همراه همیشگی‌اش مردن و زنده شدن است.
به این بخش از متن توجه کنید
" چند شب پیش تئاتر که تموم شد، توی محوطه‌ی بیرون مشغول امضا کردن دست‌مال‌ِ یکی از تماشاگرها بودم که اتفاق عجیبی افتاد. دختر کوچولویی با چشم‌های سبزآبی و موهای بلوند فرفری دست‌مال‌شُ داد امضا کنم. گفتم تئاتر ما مناسب سنّ تو نبوده عزیزم. خودشُ کشید عقب. «با کی اومدی اینجا؟». دور شد و گفت تو اونی نیستی که نشون میدی اتلّو! گفتم اون اتلّو که روی صحنه بود مُرد. من بازی‌گرشم. گفت فکر کردی من نفهمیدم اَلکی‌ مُردی! گفتم این تئاتره؛ دروغ‌ئه. گفت دورغ تویی. تو می‌دونستی. تو داشتی همه رُ به کُشتن می‌دادی. «هی... من کیُ به کُشتن می‌دادم؟... دست‌مال‌ت!...». بهت آن دختر بچه خیالی و کلامش نه تنها واجد نوعی حقیقت گویی آپوکالیپتیک (ادبیات مکاشفه ای) است بلکه به شکلی ضمنی از شکل کلاسیک تعلیق و پایانبندی راز زدایی میکند اما انچه شگرف است مواجهه ی درست بازیگر نقش اتللو با این جهان تودرتو است.
در یک فهم افلاطونی از حقیقت، محمدرضا ترابی چون "بازیگر اتللو " را بازی میکند به ظاهر دوبار از حقیقت اتللو دور است اما او خوب فهمیده است حقیقت افلاطونی وانموده ای بیش نیست به همین دلیل بیش از هر اتللویی به ما نزدیک است و با معاصر است. کافی است به بازی او دقت کنید...او به واسطه بازی اش که بار اصلی آن روی دوش میمیک و نشانه های دیداری حک شده روی چهره اش است همان اندازه از ما دور است که اتللو به واسطه رنگین پوست بودنش از جامعه خودش. در واقع محمدرضا غریبگی اتللو را به خوبی معاصر ما کرده است. بازی درخشان او چنان نفسگیر و پرقدرت است که به یکباره یادآوری میکند چقدر بازیگری در این روزها از آنچه باید باشد دور است. محمدرضا بازیگری است آکادمیک. برای درک این مطلب باید بازی اش را در این کار حبیب دانش ببینید. کاری که ساده و روان، بدون هیچ اعوجاجی در عناصر اجرایی اش، خلاقانه از فضا، لوازم صحنه، نور و در نهایت سکوت و صدا بهترین استفاده را میبرد تا نشان دهد چگونه آنچه اتللو را معاصر ما میکند نه مساله مرگ، خیانت و قتل که رابطه تاتر است با این مفاهیم. در بخشی از اجرای اتللو، محمدرضا از خمیری روی صورتش بهره میبرد تا برخی مفاهیم را تصویری کند. همین بخش از اجرا کافیست تا توانایی خلاقه ی این گروه احترام ما را برانگیزد. حبیب دانش، به عنوان کارگردان این اجرا، شجاعانه از هر پیرایه ی اضافه ای چشم پوشی کرده است و اجرایی مینیمال طراحی کرده است که در آن لایه های مختلف بیانی، به شکلی متقاطع ما را در ادراک عمیق آنچه قصد شده یاری میکند. کارگردانی حرکت دادن و ضلوغ کردن صحنه نیست. توان نوشتن با آن است...دانش، دانش این کار را دارد به گواه این کار.

*رفیق نصرتی، عضو کانون ملی منتقدان تئاتر ایران

 




مطالب مرتبط

نظرات کاربران