در حال بارگذاری ...
نقد نمایش یک زندگی بهتر به کارگردانی شهاب الدین حسین پور

شامی که در آن شرف، خون وگوشت پدر سرو می شود

ایران تئاتر_سید علی تدین صدوقی : نمایش یک زندگی بهتر آدم را یاد نمایشنامه‌های پینتر می‌اندازد با همان رگه‌های ابزوردیسمی که خاص اوست. ماجرا حول خانواده یک رزمنده دفاع مقدس می‌گردد که هشت سال در جبهه‌ها جنگیده است. در تمام این سال‌های پس از جنگ او نمی‌خواسته که از امتیازات رزمندگی‌اش استفاده کند.

نمایش یک زندگی بهتر آدم را یاد نمایشنامه‌های پینتر می‌اندازد با همان رگه‌های ابزوردیسمی که خاص اوست. ماجرا حول خانواده یک رزمنده دفاع مقدس می‌گردد که هشت سال در جبهه‌ها جنگیده است. در تمام این سال‌های پس از جنگ او نمی‌خواسته که از امتیازات رزمندگی‌اش استفاده کند. می‌گوید من شرفم را نمی‌فروشم. او یک هنرمند است که سه‌تار می‌سازد اما سال‌هاست که به دلیل بیماری ریوی و آسم دست از کار کشیده و دست‌فروشی می‌کند. او می‌گوید گرد چوب توت باعث شده تا مشکل ریوی پیدا کند.

این چون تعلیقی تا انتهای نمایش خود را نشان می‌دهد . مخاطب نمی‌داند آسم او آیا واقعاً به دلیل گرد چوب توت است یا در جبهه شیمیایی شده است .خودش می‌گوید من سالمم من شیمیایی نشده‌ام.

زندگی او در حال نابودی است هرلحظه آبستن حادثه‌ای است. از پسرشان رضا که با گرفتن وام او را به خارج برای تحصیل پزشکی فرستاده‌اند و حالا که بازگشته متوجه می‌شوند که در تمام این سال‌ها درس نخوانده و فقط نیروی خدماتی یک بیمارستان بوده گرفته تا دیگر پسرشان که چند سال است با نامزدش عقد کرده و حالا از کار بیکار شده و نامزدش که زن عقدی اوست قبل ازعروسی باردار شده است.

مادر اما در این میانه سعی دارد همه را کنار یکدیگر نگه دارد اما هرچه تلاش می‌کند کمتر موفق می‌شود. درنهایت به پیشنهاد پسر بزرگ‌تر یعنی رضا پدر علیرغم میل باطنی‌اش بخار جوهر نمک استنشاق می‌کند تا بتواند کارت جانبازی بگیرد و به‌عنوان شیمیایی شناخته شود تا خانواده بتواند از امتیازاتش برای رفع گرفتاری‌های خود استفاده نمایند.

نمایش سراسر یاس و نام امیدی است. افراد این خانواده از هم گسیخته هرکدام در خواب‌وخیال خود هستند هرکدام آرزوهای محال خود را دارند حتی مادر و درست به همین دلیل است زمانی که وارد صحنه می‌شوند گویی از یک خواب یا رؤیا به واقعیتی محتوم یعنی زندگی واقعی پرت شده‌اند.

پدر مدام با فرزندانش مخالفت می‌کند گویی می‌دانسته که مثلاً پسرش رضا دست از پا درازتر بازخواهد گشت. او دلش برای ساختن ساز تنگ‌شده است خودش می‌گوید نفرین چوب توت دامن‌گیرش شده ، چون قبل از تمام شدن چهل روز آن را برای ساخت اولین ساز از زیرخاک بیرون آورده. البته شاید در جبهه نیز شیمیایی شده است ؛ اما علائمش شدید نیست و در حد یک حمله خفیف آسمی است.

این سرسختی او برای نرفتن و نگرفتن کارت جانبازی کمی دور از ذهن می نماید شاید او  بقه نوعی احساس گناه می کند . رضا می‌گوید وقتی‌که با پدرش برای تشکیل پرونده جانبازی رفته بوده همه او را تحویل گرفته‌اند و او احساس غرور کرده که کنار آدم بسیار مهمی ایستاده است. پدر اما با همه مخالفت‌هایش به راحتی تن به پیشنهاد رضا می‌دهد و در حمام که در طراحی صحنه به شکل دراماتیکی نشان داده شده است . بخار جوهر نمک را استنشاق می‌کند . این رضایت سریع او با پرداخت شخصیتش کمی ناهم خوان است  . خیلی سریع و بدون مقاومت زیاد به این خواسته تن در می‌دهد.

 از سویی این دووجهی بودن بیماری پدر یعنی اینکه معلوم نیست بالاخره در جبهه شیمیایی شده است یا نه اذهان را بدین سو می‌برد که نکند اکثر جانبازان این‌گونه ادعای مثلاً جانبازی می‌کنند واین البته درست نیست من خودم حداقل خیلی‌ها را سراغ دارم که خودشان وخانوده اشان پس از سی سال هنوز درگیر این قضایا هستند . چندین جانباز را می‌خواهید شاهد مثال بیاورم که پس از سال‌ها معلولیت وزندگانی سخت که حتی تصورش هم برای خیلی‌ها دورازذهن است درنهایت به درجه شهادت رسیده اند. پس نمایش باید تکلیف این سردرگمی شخصیتی را روشن کند . یا حداقل کدها و نشانه‌هایی قابل‌درک‌تر برای مخاطب بگذارد که متوجه اصل ماجرا بشود ودرمقام مقایسه برنیاید.

 اما از این‌ها که بگذریم به بازی‌ها می‌رسیم که همگی روان و دراماتیک صورت پذیرفته است . از شمسی صادقی با بازی واقعی‌ وقابل بیاورش گرفته تا سامان دارابی که نشان داد می‌تواند نقش‌های جدی را هم به‌خوبی بازی کند. در این میان اما خسروشهراز بازی بسیار ظریف و دراماتیزه شده‌ای را ارائه داد ه است . بازی‌ای که تو را به کنه شخصیت می‌برد . بخصوص زمانی که دیالوگ ندارد ودرخود است . می‌توانی به افکارش پی ببری و شاید بتوان گفت این بازی شهرازاست که شخصیت را از این سردرگمی نجات می‌دهد و ما را تا حدودی مطمئن می‌کند که او نیز شیمیایی شده است.

ارمغانی که رضا از غرب آورده نیز یکی از زیر متن‌های نمایش را تشکیل می‌دهد و آن ارمغان چیزی نیست جز دروغ و کلک پیشنهاد مسمویت موقت با بخار جوهر نمک را او مطرح می کند . چون در بیمارستان آلمان شاهد مسومیتی اتفاقی از این نوع بوده است .

کارگردانی شهاب‌الدین حسین پورنیز قابل‌ملاحظه است .با حرکات و میزان‌هایی که از خواست متن و تحلیل‌های زیر متنی و شخصیت‌پردازی‌ها برآمده .  لحظاتی او طراحی کرده  و شخصیت‌ها با یک‌نفس عمیق به‌گونه‌ای که توگویی از یک جهانی دیگر آمده‌اند و یا از رؤیا و خواب به‌یک‌باره پریده‌اند و به داخل صحنه به‌نوعی پرت شده‌اند نیز از نقاط قابل توجه نمایش است .بده بسان ها ارتباط بین شخصیت ها و... نسبتا خوب از آب در آمده است .

باید گفت نورپردازی و طراحی صحنه نیز بسیار دراماتیک و کاربردی صورت پذیرفته . توگویی که دوش‌ها و شیرهای آب علاوه بر تداعی غسالخانه در بخشی از صحنه نیاز به تطهیر و پاک شدن از گناهان را نزد هریک از شخصیت‌ها گوشزد می‌کند.

میزان صحنه آخر تو را یاد تابلوی شام آخر مسیح می‌اندازد. با این تفاوت که در اینجا افراد خانواده انگار که دارند گوشت تن پدر را می‌خورند. گوجه‌فرنگی‌های قرمز مانند گوشت تن اوست که ریزریز شده و توسط فرزندانش  با ولع خاص خورده می‌شود؛ و آب قرمز آن چون خون در گوشه لب‌هایشان خودنمایی می‌کند.

طراحی صحنه سعید حسنلو یکی از نقاط قوت نمایش است؛ که با هوشمندی صورت پذیرفته است. طراحی‌ای که کل مفهم و تحلیل نمایش را در خود گنجانده است. این خانواده دریک موقعیت بغرنج قرارگرفته‌اند که گویی خروج از آن غیرممکن می‌نماید آن‌ها به آخرین چیزی که می‌توانند چنگ می‌اندازند وآن شرف پدرشان است که آن را نیز می‌خورند . البته باز معلوم نیست که آیا موفق خواهند شد یا نه ، یک تراژدی‌ای امروزی که از تبعات جنگ است و شاید هیچ‌کدام در آن مقصر نباشند این شرایط است که آنان وزندگی اشان را بدین جا کشانده، سیر تسلسلی که چون یک دایره بسته می‌نماید. به کارگردان شهاب‌الدین حسین پور و گروه بایت نمایشی قابل‌تأمل و تعمق خسته نباشید می‌گویم.

 




نظرات کاربران