نگاهی به نمایش «نوبت یعنی بعدی» به کارگردانی مرتضی شاهکرم
آقای اسد جراحی به اتاق عمل
ایران تئاتر- مسعود موسوی: «نوبت یعنی بعدی» به کارگردانی مرتضی شاهکرم که در تالار قشقایی مجموعه تئاتر شهر روی صحنه است؛ داستانی دارد دردناک اما ساده، موقعیتی هولناک اما عمیق و بهیادماندنی، داستانی سرشار از بغضها و ضجهها اما ...در قالبی باورکردنی و پذیرفتنی...
ماجرا به سادهترین شکل ممکن آغاز میشود:
اسد جراحی صاحب مغازه کلهپزی است و به مردم مغز وزبان پاک و استریل میدهد تا انرژی بگیرند زندگی را بهتر و قویتر دنبال کنند، اما خودش از دست زبان مردم به تنگ آمده و مغزش داغ شده است.
چراکه خدای مهربانیها دخترکانی دوقلو به او داده است که از بخت بد روزگار به هم چسبیدهاند و تا حالا که بیست سال از سن آنها میگذرد نتوانسته است همسرش را راضی به جداسازی آنها کند
اسد جراحی زبان به مردم میفروشد اما همسرش لال است و این مشکل بهاصطلاح قوز بالا قوز برای او در زندگیاش شده است که نتواند به هر شیوه و ترفندی متوسل شده و مادر دوقلوها را به جداسازی آنها راضی کند.
او به مردم زبان میدهد تا بخورند و لذت ببرند اما خودش در برابر لفاظی لفاظیها زیبا و دوست داشتنی دخترکانش کم آورده است، دخترکانی بالغ و شاداب که با از هم بودن و زندگی اینگونهای ناراضی نیستند اما دیگر وقت آن رسیده است که برای تشکیل یک زندگی “مشترک ”، از هم “جدا ” شوند
اسد جراحی که نام خانوادگیاش بلای جانش شده است و یک جراحی آنهم برای جداسازی فرزندانش بزرگترین چالش زندگی وی محسوب میشود.
یک کاسب عادی خدا که از زیر ذرهبین بودن توسط خبرنگاران، اقوام و همسایهها به تنگ آمده است، اقوامی که در مغازه او مجانی و رایگان زبان و مغز و بناگوش و پاچه میخورند و سپس زبان بازکرده و صحبتهای از سرسیری آنها، وضعیت او همسر بیزبان و دختران به هم چسبیدهاش است.
حال وی در شرایط بسیار سخت و طاقتفرسا به خانهای نقلمکان میکند که زن صاحبخانه تنها و بیکس برای پسرش به دنبال قلب میگردد قلبی اهدایی تا وی را زندگی بخشیده و امید را مجدداً به کانون یخزده و مرده مادر درمانده برگرداند.
حال چه کسی بهتر از اسد کلهپز که هم مغز دارد و همزبان ... همچشم و هم بناگوش که شریف گونه برای خشنود کردن دل یک پیرزن به او قول داده و متعهد شود که قلبی برای فرزندش پیدا کند. قلبی سالم و متوقف ناشدنیو پایان تمامی این دردها و مشکلات ...چیزی نیست جز دو فاجعه...فاجعه اول آنجا رخ میدهد که دو دختر در هنگام جداسازی از بین میروند اما ...دو قلب جوان برای اهدا به پسر صاحبخانه پیدا میشود همانگونه که پدرشان به زن صاحبخانه قول داده بود و فاجعه دوم وقتیکه مشخص میشود مادر فقط و فقط از پسر رزمندهاش دو استخوان به یادگار دارد و در سرابی وهمآلود و تراژیک امیدوار است با اهدا تکتک اندام انسانی وی را درنهایت سالم و شاداب ببیند...
داستانی دردناک اما ساده، موقعیتی هولناک اما عمیق و بهیادماندنی، داستانی سرشار از بغضها و ضجهها اما ...در قالبی باورکردنی و پذیرفتنی...
شخصیتهای نمایش هم مانند موقعیتنمایشی، بسیار سادهاند، بهدوراز هرگونه پیچیدگی بیمنطق و تحمیلی و...به همین دلیل است که بازیها هم به باور مینشینند و ارتباط دوسویه بین اجرا و تماشاگران بهخوبی برقرار میشود بهگونهای که لحظات ظاهراً طنز اجرا در بغض تماشاگران محوشده و حتی کوچکترین لبخند گونهای هم از ابتدا تا انتهای اجرا بر لبان تماشاگران نقش نمیبندد.
داستان ظاهراً تکراری است، بودهاند نمایشهای بسیاری که بر صحنههای مختلف تئاتر کشور به اجرا درآمدهاند که از جبهه و جنگ و تراژدیهای پس از آن گفتهاند و میگویند اما اینجا و در این نمایش خبری از شعار نیست، خبری از بیانیه نیست، خبری از تحت تأثیر قرار دادن تماشاگران به صد حیله و ترفند نمایشی نیست، اینجا همهچیز صادقانه است و باورپذیر، از موضوع و بن اندیشه گرفته تا بازی بازیگران، از طراحی لباس گرفته تا طراحی صحنهای که بهخوبی نشانگر پایمال شدن خونها و به هدر رفتن و کمرنگ شدن ارزشهاست، در این نمایش تعداد اعضای ارکستری وجود ندارد که به رخ کشیده شوند و تماشاگران را به ظواهری آنچنانی مجذوب کنند، موسیقی در این اثر نمایشی گول نمیزند...توجیه نمیکند ...بلکه فقط فضاسازی دارد آنهم عمیق و تأثیرگذار و خلاصه اینکه اجرایی که بر بازی بازیگران بهعنوان مهمترین شاخصه موردنظر کارگردان تأکید شده است و میزانسنهایی که بیشتر سعی در القا رویداد دارند، هرچند که کارگردان برای مبحث زیبا شناسانه این ترکیببندیها، میتوانست وقت بیشتری را اختصاص دهد. حرکات ماشینی بازیگران و شخصیتهای نمایشی نیز که بهعنوان نمادی از درگیر شدن انسانها با دنیای ماشینیزم طراحیشده بودند، علیرغم نا چسب بودن حرکات و عدم همخوانی با نحوه دیالوگ گویی و پرداخت شخصیتها، در حدی نبودند که تماشاگران را اذیت کرده و از مسیر اصلی داستان دور کنند و...
چه خوب بازیگران از پس نقشهای خود برمیآیند، بازیگرانی مانند غزاله جزایری در نقش مادر، علی غایشی در نقش پدر و آناهیتا اقبال نژاد در نقش زن صاحبخانه...و چه تأسفبار اینکه اینگونه نمایشهای بهیادماندنی... در غبار کاذب برپاشده حضور چهرههای نهچندان تئاتری گمشده، به چشم نیامده و مورد استقبال درخوری قرار نمیگیرند...چهرههایی که نه بدن آموزشدیدهای دارند و نه بیان ساختهشدهای.چهرههایی که استفاده از میکروفون نجاتدهنده بیان آنهاست و میزانسنهای ساکن و راوی گونه پوشاننده ضعفهای حرکتی و بدنی آنان، چهرههایی که فقط و فقط تعداد صفرهای قراردادها برایشان مهم است؛ و دیگر هیچ
و در این میان یکی از مهمترین سؤالاتی که شاید بتوان از مرتضی شاهکرم بهعنوان نویسنده و کارگردان اثر نمایشی «نوبت یعنی بعدی» پرسید این است که چرا اینقدر تلخ؟ چرا اینقدر سیاه؟ چرا اینقدر ناامیدانه؟ واقعاً آیا هیچ کور سویی هم برای رسیدن به دنیایی سرشار از امید و شادی و اصالتها و ارزشهای واقعی انسانی دیده نمیشود و نیست؟