در حال بارگذاری ...
در گفت و گوی علی اکبر عبدالعلی زاده با ژاله آموزگار بررسی شد

اهمیت خودشناسی فرهنگی با بازخوانی اسطوره ها در آثار هنری تازه و جذاب

ایران تئاتر - علی اکبر عبدالعلی زاده : با ژاله آموزگار در مورد مفهوم اسطوره و چگونگی شناسایی شاخص های ایرانی بودن از بررسی و مقایسه اسطوره های ایرانی با دیگر اسطوره های جهان دارد گفت و کرده ایم .

آموزگار مهم‌ترین عرصه حضور ما در جهان  را ادبیات می داند و از اینکه  نسبت به اقتباس از ادبیات کم توجه ایم  ابراز تاسف کرد، زیرا معتقد است رجوع به متون ادبی و توجه به قصه ایرانی می تواند در خودشناسی و شناخت مردمان پهنه ایران فرهنگی موثر باشد. این گفت و گو از جمله گفت و گو گوباموثرین فرهنگ ایرانی ای در کتاب "سینما و جهان ایرانی" با همراهی و همکاری عباس عبدالعلی زاده است .بازنشر مباحث  موثر و مفید کتاب را برای علاقمندان تئاتر کشورمان  با گفت و گوی خواندنی استاد ژاله آموزگار آغاز می کنیم و سلسله ای را پیش روی مخاطب قرار خواهیم داد به امید آنکه هدف اصلی انتشار کتاب یعنی اهمیت توجه به تقویت ارتباطات فرهنگی ایران با کشورهای ایران فرهنگی براساس انگیزه وتوان خواننده ، در قالب نمایشنامه ، تحقیق ، پایان نامه و... به محصولی فرهنگی بدل شود .

ژاله آموزگار پژوهشگر، نویسنده و مترجم است. او که دکترای زبان‌های باستانی ( زبان‌های ایرانی و ادبیات مزدیسنی) را از دانشگاه سوربن دارد و به زبان‌های انگلیسی، فرانسه، ترکی، پهلوی و اوستایی مسلط است ، بیش از ۳۰ سال در دانشگاه تهران تدریس کرده‌است." اسطورهٔ زندگی زردشت "، "زبان پهلوی، ادبیات و دستور آن "و"تاریخ اساطیری ایران "،ازتالیفات وی محسوب می شود.
همچنین باید اشاره کرد به ترجمه کتاب های "نمونه‌های نخستین انسان و نخستین شهریار در تاریخ افسانه‌ای ایرانیان "، (برنده کتاب سال ایران در سال ۱۳۶۸) و" شناخت اساطیر ایران ".

 

* امروز چقدر اهمیت دارد که در گستره جهان ایرانی به تقویت فرهنگ توجه کنیم؟

باید به فرهنگ توجه کنیم چون آدم‌ها در فرهنگ‌شان زندگی می‌کنند ولی گاهی آن را درست نمی‌شناسند. فرهنگ لازمه زندگی است و باید آن را بشناسیم تا به آن علاقمند شویم. نتیجه دیگری که از این شناخت حاصل می‌شود این است که اشتراکاتمان را پیدا کنیم و این باعث نزدیکی، همبستگی و افزایش ارتباط آدم‌ها می‌شود. همچنین در این شناخت درمی‌یابیم که باید به سایر فرهنگ‌ها نیز احترام بگذاریم و آن‌ها را نیز دوست داشته باشیم.

 

* چه ضرورتی دارد که امروز ارتباط فرهنگی‌مان را با کشورهای محدوده ایران فرهنگی پررنگ‌تر کنیم؟

اول اینکه تقویت ارتباط فرهنگی باعث می‌شود دشمنی‌ها کم شود؛ البته به شرط اینکه نخواهیم به گسترش مرزهای سیاسی و جغرافی‌مان فکر کنیم و به ارزشگذاری میان کشور‌ها بپردازیم. ما از یک محدوده بزرگ فرهنگی صحبت می‌کنیم که مختص فرهنگ ایران است؛ منطقه‌ای که تا جیحون و سیحون و از سوی دیگر تا بالای قفقاز و دشت‌های سیبری و از طرفی تا بین‌النهرین وسعت دارد. فرهنگ ایران چنین گستره‌ای را در برگرفته و در این وسعت هیچ کشوری از نظر فرهنگی بر دیگری بر‌تر ندارد. تقویت ارتباطات فرهنگی باعث می‌شود آن‌ها را نیز از خودمان بدانیم و سعی کنیم یکدیگر را بهتر بشناسیم و از دشمنی‌ها بپرهیزیم چراکه غالبا دشمنی‌ها از جهالت برمی‌خیزد.

 

* برای تقویت ارتباطات فرهنگی با کشورهای محدوده ایران فرهنگی به نظر می‌رسد در اولین گام بهتر است بر اشتراکات تکیه کنیم و برای این منظور لازم است نقش هر یک از این کشور‌ها را در تاریخ تمدن ایران نمایان سازیم؟ مثلا بگوییم زبان سغدی روزگاری زبان مراودات اقتصادی جهان ایرانی بوده و با آن برات می‌نوشتند، بنابراین سهم قابل توجهی در رشد اقتصادی این تمدن داشته یا تاجیکستان و ازبکستان امروزی روزگاری مرکز اندیشه و ادبیات ایرانی بوده و بعد بر اساس این نقش تاریخی، اهمیت حضور فرهنگی آن را نمایان کرده و نقش تازه‌ای را برای آن‌ها در نظر بگیریم؟

ایجاد شناخت و عمق دادن به این شناخت در بهبود روابط فرهنگی میان کشور‌ها موثر است ولی تمرکز بر آن می‌تواند حساسیت‌برانگیز باشد. مثلا هم‌اندیشی درباره بازی‌های کودکانه برگزار می‌شود و هر کشور در مورد داشته‌های خود اطلاعاتی را مطرح می‌کند و از مجموع اطلاعات به اشتراکات می‌رسیم. در اسطوره و نماد و موسیقی و دیگر عرصه‌ها با چنین عملکردی به نتایج خوبی می‌رسیم.

 

* در این میان ایران با هریک از این کشور‌ها در چه حوزه‌ای اشتراکات بیشتری دارد؟

با همه کشورهای حاضر در ایران محدوده ایران فرهنگی در جهانبینی یکی هستیم و با برخی مثل افغانستان و تاجیکستان در مظاهر فرهنگی نیز این وحدت وجود دارد و با دیگر کشور‌ها در زمینه‌های محدودتری اشتراک موثر داریم، مثلا با ارمنستان و گرجستان در نماد و لباس. اما با کشورهایی که در زبان مشترک هستیم بسیار نزدیک هم هستیم زیرا ادبیات مشترک داریم، همگی اشعار حافظ را می‌خوانیم و لذت می‌بریم. البته اگر جایگاه زبان فارسی را به عنوان زبان واسط بررسی کنیم، می‌بینیم ترک‌زبان و کردزبان و غیره علاوه بر زبان خود به ادبیات فارسی نیز علاقمندی جدی دارند. اما در این برخورد باید سیاست را کنار بگذاریم. یعنی اگر می‌خواهیم از طریق زبان ارتباط‌مان را پررنگ کنیم باید در انتخاب و ارسال کتاب نگاه سیاسی را کنار بگذاریم و تکیه را بر جذابیت ادبیات بگذاریم. افغان و تاجیک بدون نگاه سیاسی ارتباط بسیار جدی و خوبی با ما برقرار می‌کنند. تاجیک‌ها در تلاش هستند الفبای خود را از سیرلیک به فارسی برگردانند و فرهنگستان زبان ایران هم در حمایت از این اشتیاق نماینده‌ای از تاجیکستان را در جلسات خود پذیرفته است. زبان هنوز هم امکان ارتباطی خوبی را فراهم می‌کند حتی با پاکستان و هندوستان همچنان می‌توانیم بر پایه زبان به تفاهم برسیم. تجربه من از دوره‌ای است که در دانشگاه بخش دانشجویان خارجی را داشتیم و می‌دیدم که هندی‌ها و پاکستانی‌ها می‌گفتند زبان دین اسلام برای ما فارسی است و در درس تاریخ تمدن خیلی علاقمند تاریخ ایران باستان بودند. چینی‌ها و ژاپنی‌ها و به طور کلی دانشجویان آسیایی علاقه جدی به فرهنگ ایرانی نشان می‌دادند. همه اینها از بی‌توجهی ما در ترویج زبان فارسی در خارج از کشور ناراحت بودند. روزگاری ما در هاروارد و دانشگاه‌های معتبر دنیا کرسی زبان فارسی خریده بودیم ولی امروز امتیار کرسی‌های ما در اثر بی‌توجهی ایران به حمایت مالی به عرب‌ها و ترک‌ها و رژیم اشغالگر فلسطین برای تدریس زبان خودشان فروخته شده است. ترویج زبان فارسی در خارج از کشور بدون حمایت مالی دولت میسر نمی‌شود. باید پول بدهیم کرسی دانشگاهی بخریم و دانشجویان خارجی را بورسیه کنیم تا به زبان فارسی علاقمند شوند. باید برای نشریه‌های خارجی ایران‌شناسی بودجه بدهیم تا به زبان و فرهنگ ایران توجه کنند. ما رقبای جدی همچون عربستان سعودی داریم که پول زیادی هم خرج می‌کنند و از گسترش زبان فارسی احساس خطر می‌کنند.

ارتباطات فرهنگی با کشورهای دیگر برای ایران هم اثر باز‌شناختی و خود‌شناسی دارد، چنانچه مثلا در هندوستان ما منابع قابل توجهی نسخه خطی به زبان فارسی داریم. مرحوم دکتر امین ریاحی تاریخ عثمانی را بر اساس منابع فارسی موجود در ترکیه نوشت.

 

* به میزان نقش زبان در روابط فرهنگی به مراتب نقش ادبیات در تقویت این روابط همچنان جدی و قابل توجه است؟

مهم‌ترین عرصه حضور ما در جهان ادبیات است. ادبیات ایران بی‌نظیر است.

 

* این جایگاه از علاقه شما به ادبیات فارسی برآمده یا از واقع‌بینی‌تان؟

از واقع بینی، زیرا ادبیات ما محمل اندیشه و جهانبینی ما است که مشاهیر و نحله‌های متعددی را در خود جای داده در حالی که مفاخر دیگر زبان‌ها انگشت‌شمار هستند. این در حالی است که عمده آثار و نام‌های تاریخ ادبیات باستان ما از بین رفته است و تاریخ بعد اسلام قابل بررسی است. ادبیات فارسی در مقایسه زمانی با دیگر زبان‌ها پر از اندیشه و حرف است. تا پیش از صفویه که ادبیات رنگ سیاست بگیرد این برتری منحصر به فرد است. نظامی و مولوی و سنایی و همینطور بشماریم پایان ندارد.

 

* ضمن اینکه پراکندگی قابل توجهی در سراسر سرزمین ایران دارد...

حتی در سرزمین‌هایی که زبان فارسی‌ زبان رسمی است بزرگان و اندیشمندان به این زبان آثار خود را عرضه می‌کردند. فرهنگ ایرانی چنین فراگیری و گستره‌ای دارد.

 

* همچنان چنین سرمایه‌ای در اختیار ما است که به دور از نگاه و گرایش‌های سیاسی می‌توانیم از آن استفاده کنیم؟

زیرساخت‌ها هنوز هم موجود است اما باید با دقت و توجه به آن‌ها بپردازیم تا تقویت شوند.

 

* پس از این مقدمه می‌خواهیم به اسطوره بپردازیم. بد نیست در این بخش با مقایسه اسطوره‌های ایرانی و دیگر تمدن‌ها به نوعی وجوه تمایز جهانبینی ایرانی را روشن کنیم.

اسطوره رویا‌ها و آرزوهای جمعی یک ملت است. در اسطوره یک اصل فراسویی غیرمادی یعنی مینویی و روحانی هست و یک دنیای مادی و گیتی هست. رویا و آرزوی ملت‌ها در اسطوره با خدایان و دیو‌ها اتفاق می‌افتد. بعد با گذشت زمان حماسه از دل اسطوره زاییده می‌شود به این معنی که خدایان زمینی می‌شوند.

همه تمدن‌ها در کلیات اسطوره مشترک هستند یعنی همگی اسطوره آفرینش دارند، شخصیت‌های مثبت و منفی دارند. یعنی خدایان در آسمان و دیو‌ها در زیر زمین زندگی می‌کنند و در تقابل باهم داستان‌هایی را به وجود می‌آورند؛ همه تمدن‌های ایران، یونان، بین‌النهرین، مصر و هند، خدای جنگ، خدای خرد، خدای باروری، ولی رفتار آن‌ها با هم تفاوت دارد که این از تفاوت اقلیمی و جغرافیایی برمی‌آید. به نحوی که در اسطوره‌های ایرانی همه عناصر از اهورامزدا گرفته تا اهریمن آرام و ملایم هستند و حتی دعوای میان عناصر خشن نیست. ایرانی همیشه وحدانی و قائل به خدای واحد بوده و دیگر قدرت‌ها آفریده و زیر نفوذ او عمل می‌کنند. در مقابل قدرت بزرگ اهریمن‌ها هم وجود دارد که سرانجام در برابر اهورامزدا شکست خواهد خورد. اهورامزدا خردمند است و همه چیز را از پیش می‌داند ولی اهریمن بدآگاه است یعنی آگاهی دارد ولی آگاهی درست ندارد. صفت دش‌داناک از اینجا برمی‌آید. بر اساس خرد اهورامزدا یک دوره دوازده هزار ساله ساخته می‌شود که در پایان آن به نیکی ابدی می‌رسد. تکلیف در اساطیر ایران روشن است و خط مشخصی بین بد و خوب وجود دارد. شاید به همین خاطر است که ما در زندگی روزمره نیز قائل به خوب و بد هستیم و سیاه و سفید هستیم و حد میانه یا خاکستری نداریم. به نوعی دچار افراط و تفریط هستیم و در دین زرتشت هم دایما به اعتدال و حفظ پیمانه توصیه شده است. به هر حال در اسطوره ایرانی هیچ موجود اهورایی، اهریمنی نمی‌تواند و هیچ موجود اهریمنی، اهورایی نمی‌گردد.

در اسطوره‌های ایرانی خداوند توصیف می‌شود ولی تصویری برای او نمی‌سازیم. این هم خوب است و هم بد، چراکه همیشه آنقدر بزرگ فکر کرده‌ایم که نخواستیم خدایان خود را در قالب تصویر و پیکره و سنگ بگنجانیم - البته استثنا را کنار بگذاریم- اما تصور کنیم ما که نقش‌برجسته‌های تخت جمشید را ساخته‌ایم اگر می‌خواستیم خدایمان را مجسم کنیم چه شاهکارهای زیبا و هنرمندانه خلق می‌کردیم. توصیف خدایان را هم در شکل انسانی ولی بسیار عظیم تصویر کرده‌ایم، مثلا ایزد مهر را با ده هزار چشم و ده هزار گوش و دست‌هایی که آنقدر بلند است که دنیا را می‌گیرد وصف می‌کنیم. ولی به هر حال اندام انسانی دارند و برخلاف دیگر تمدن‌ها از خدایان انسان و حیوان خبری نیست.

وقتی به اسطوره‌های مصر و بین‌النهرین مراجعه کنیم تفاوت‌ها آشکار می‌شود. خدایان آن‌ها خشن است در حالی که بهرام که در اسطوره ایرانی ایزد جنگ است باز هم چندان خشن نیست. در مصر خدایان ترکیب انسان- حیوان دارند یعنی سر لک‌لک یا سر شاهین و بدن انسان دارند. خدایانشان متوسط هستند یعنی ترکیبی از خوبی و بدی هستند. شاید هم فلسفه‌شان این است که انسان قابلیت خدا شدن ندارد، حیوان هم این قابلیت را ندارد، بنابراین خدایان باید ترکیبی داشته باشند که اصلا وجود ندارد. در بین‌النهرین هم خدایانشان آینه‌ای از پادشاهان هستند و خیلی خشن هستند، علاوه بر خدایان شبیه انسان باز هم خدایانی با ترکیب انسان- حیوان دارند.

 در اساطیر یونان که امروز دنیا را با خدایانش تسخیر کرده، خدایان وجوه انسانی دارند حتی در خلق و خوی رفتار کاملا انسانی هستند. منتها به مراتب زیبا‌تر و قوی‌تر از انسان. خدایان یونان در عین حال که خوب هستند دچار حسد، خشم، طمع و غیره می‌شوند. حتی زئوس برای دستیابی به امیال خود به شکل فاخته و گاو درمی‌آید،در حالی که در ایران خدا هرگز خصلت‌های بد انسانی را ندارد. مثلا در اسطوره طوفان، خدایان بابلی از سر ناراحتی از بندگان خودشان انتقام می‌گیرند. وقتی ایشتر از خرابی‌های بسیرا گریه می‌کند وقتی به فرمان خدایان بزرگ انوو و اندیل و... قرار است به زمین بیایند، خدای انکی پنهانی نقشه خدایان را به گوش اوسماکشتیم که نوح بابلی است می‌رساند. یعنی نسبت به خدایان خبرچینی می‌کند؛ اتفاقی که اصلا در اسطوره‌های ایرانی نمی‌بینیم. اهورامزدا هرگز چنین نمی‌کند و اصلا بدی و بلایی ندارد، اگر هم قرار است بلایی مثل سرما به ایران بیاید توسط دیو‌ها می‌آید. دیو مرگ هم از یاران اهریمن است. در بین‌النهرین دنیای زیر زمین که حادث خوانده می‌شود در دست خدای مردگان اشکیگال است.

ما خدای خرد را در اساطیر ایران داریم که خود اهورامزدا است. با خرد هم اهریمن را شکست خواهد داد. در مصر هم خدای خرد نصیحت می‌کند و خدای خرد انکی است که خبرچینی می‌کند که خیانت به جامعه خدایان تلقی می‌شود. خدای خرد در یونان آتنا است ولی دچار حسد است. آتنا که توربافی زبردست است می‌شنود که در شهر لیدی زنی هست که از آتنا بهتر تور می‌بافد، بی‌درنگ او را تبدیل به عنکبوت می‌کند که رفتاری است بعید از یک خدای خردمند. رفتاری بسیار غیرخردمندانه و غیر الهی است.

خدای جنگ یونان آراس که بعد‌ها می‌شود مارس جنگ‌افروز است و جنگ را دوست دارد در حالی که بهرام جنگ را دوست ندارد و به ضرورت تقدیرش جنگیدن است. در عین اینکه همه خدای آب، باروری، مرگ و غیره دارند عمل هر یک و تعریف‌شان از مفاهیم متفاوت است. مثلا تعریف و برداشت‌شان از عشق فرق می‌کند. نوعی عفاف در اسطوره ایرانی هست که در اسطوره دیگر تمدن‌ها دیده نمی‌شود. در اسطوره‌های غیر ایرانی صحنه‌های بی‌پرده و بی‌پروا بسیار دیده می‌شود که به دلیل آنکه ریشه در جهانبینی آن تمدن‌ها دارد حتی در ادیان‌شان هم نمایان می‌شود.

 

* یعنی با استفاده از اسطوره می‌توان تفاوت‌های بنیادی جهانبینی تمدن‌های مختلف را دریافت حتی با توجه به اینکه مسامحه زیرساخت روابط ما است، صلح‌طلب و ضد جنگ بودن و در عین حال اهل دفاع بودن، آزادگی و طرفداری از راستی و این در اسطوره‌هایمان نمایان است، می‌توان مشخصات یک فرد ایرانی را تحلیل کرد؟

 با مقایسه و انطباق می‌توان چنین نتایجی را بهدست آورد. حتی برای رفع اتهام و رفع بیماری‌های رفتاری می‌توانید به اسطور‌ه‌ها رجوع کنید چون اسطوره حقیقی و واقعی جامعه است. مثلا این اتهام که ایرانیان فردگرا هستند و کار گروهی  نمی‌توانند انجام دهند را در اسطوره جستجو می‌کنیم. داستان گرشاسب در اوستا که معادل رستم در شاهنامه است. گرشاسب فرازمینی عمل می‌کند؛ غول‌ها را می‌کشد، باد را متوقف می‌کند و بسیار زیبا، جذاب و اتفاقا سینمایی است. باعث تاسف است که خلاقیت‌های شکوفای فیلمسازان ایرانی هرگز دست به ساخت فیلم بر اساس این متون نبرده است؛ اینکه گرشاسب غولی را می‌کشد که به رمه مردم حمله می‌کند و همه را می‌درد و از لابلای دندان‌هایش احشام می‌ریخت و گرشاسب با ترفندی زیبا او را می‌کشد. باد را که خرابی به بار می‌آورد کنترل می‌کند، مرغی را که مانع بارش باران است  هدف قرار می‌دهد و...

گرشاسب که خدمات بسیاری به جهان ایرانی کرده روزی که اژد‌ها را می‌کشد در مسیر سرعت حرکت او آتش خانه پیرزنی را خاموش می‌کند و به آتش بی‌احترامی می‌شود. این دیگر گناه تلقی می‌شود و جلسه محاکمه در حضور اهورامزدا برگزار می‌شود و ایزد آتش و زرتشت و ایزد رمه و حیوانات مفید هم در جلسه هستند. گرشاسب از اهورامزدا می‌خواهد او را در بهشت قرار دهد و برای جلب رای اهورامزدا یک به یک خدمات خود را شرح می‌دهد و در پایان هر خدمت اهورامزدا می‌گوید: تو را نمی‌بخشم چون آتش، پسر مرا رنجانده‌ای. این جملات تکرار می‌شود. در آخرین مرحله زرتشت با لحنی ادبی به اهورامزدا یادآور می‌شود که از دایره انصاف خارج شده است. با سخن او خدای رمه هم لب باز می‌کند و یک به یک ایزدان لب به حمایت باز می‌کنند یعنی در ضمن داستان می‌فهمیم در اسطوره ایرانی حتی در مقابل اهورامزدا هم می‌توان حقیقت را گفت و رفتاری را نقد کرد. اهورامزدا هم از این داوری تاثیر می‌گیرد. خواننده این متن دیگر نمی‌تواند بپذیرد که ایرانی شخص‌محور است و اهل مشورت نیست. با همین موضوع سه مورد اساطیری را برگزیدم. در ابتدای اسطوره آفرینش چند مرحله سپری می‌شود. سه هزار سال اول دنیا مینوی است، اهورمزدا آفریده‌های خودش را دارد و اهریمن در دنیای خودش بدون اینکه آفریده زمینی داشته باشد مشغول است. زیرا انسان اهورایی است و اهریمن هرگز انسانی را نیافریده است. بعد اهورامزدا که می‌داند اهریمن وجود دارد از بیم جاودانگی بدی مرحله بعدی را شکل می‌هد. در سه هزار سال دوم دنیا را می‌آفریند. آسمان و آب و زمین و گیاه و جانور و انسان را می‌آفریند تا به عنوان سلاح‌هایی برای مقابله با بدی باشند، وگرنه من ملک بودم و فردوس برین جایم بود. در سه هزار ساله دوم اهریمن برای نابودی دنیا می‌آید و این شش آفرینش را مورد آسیب قرار می‌دهد. آسمان را تاریک می‌کند، آب را گل‌آلود می‌کند، زمین را دچار پستی و بلندی می‌کند و اهورامزدا برای هر یک از این آسیب‌ها مقابله‌ای را آماده دارد. مثلا هنگام کشته شدن گاو نطفه‌ای بر زمین می‌ریزد و تمام حیوانات مفید به دنیا می‌آیند و هنگام کشته شدن کیومرث هم نطفه‌اش بر زمین ریخته می‌شود و نسل انسان به وجود می‌آید.

اهریمن در مرحله نابودی گاو به او صدمات زیادی می‌زند و اهورامزدا برای اینکه گاو رنج نبرد بنگی را جلوی بینی او می‌گیرد. اهورامزدا می‌داند که قرار است چنین رخدادی اتفاق بیفتد. در هنگام ساخت گاو اولیه ایزد گاو‌ها یعنی گوشورن اعتراض می‌کند و مانع ساخت گاو می‌شود. می‌گوید اولا اهریمن چنین مرگی را برای گاو رقم خواهد زد، دوم اینکه مردم با گاو بدرفتاری خواهند کرد و به سختی گاو را می‌کشند و گوشتش را به قساوت می‌خورند. تصور کنید اهورامزدا در طبقه عالی و گوشورن در در جه سه قرار دارند. اهورامزدا به جای اینکه مانند خدایان اساطیری دیگر تمدن‌ها بگوید خفه شو، نقدپذیر است و او را مجاب می‌کند. برای گوشورن توضیح می‌دهد که نگران نباش چون من فردی را می‌فرستم که نحوه رفتار با حیوانات را خواهد آموخت. تاکید می‌کنم اینها برداشت شخصی من از متون نیست و یا تعصب و تخیل و آرزوی شخصی از متن نیست بلکه محتوای متن است.

سومین مورد مشابه در موضوع نقدپذیری در داستان جمشید رخ می‌دهد. زرتشت از اهورامزدا می‌پرسد قبل از من دین را به کسی عرضه کرده‌ای و اهورامزدا می‌گوید بله، دین را به جمشید عرضه کرده‌ام و صفات خوب جمشید را برمی‌شمرد ولی جمشید پیامبری را نپذیرفت. ببینید خیلی حرف است که انسانی پیامبری را رد کند. جمشید دلایلی هم برای نپذیرفتن عرضه می‌کند و می‌گوید من می‌توانم شاه خوبی باشم و سرزمین اهورامزدا را ببالانم و آباد کنم. خدای هریک از تمدن‌های دیگر بود. خشم می‌گرفت و جمشید را در دیگ مسی زغال می‌کرد یا صاعقه برایش می‌فرستاد. ولی اهورامزدا می‌پذیرد و دو نشان شهریاری به او می‌دهد.

این سه مثال دلیل این است که ما می‌توانیم در محضر بزرگ‌تر حرف بزنیم. برخلاف یونان که تعدد خدایان در اساطیرشان به ظاهر نشان دمکراسی است اما به محض اینکه انتقادی از سوی بندگان به خدایان مطرح می‌شود بلافاصله از آنها انتقام می‌گیرند. دائم با بندگان و خدمتگزاران خود غضب می‌کنند و آنان را نابود می‌کنند. این را ارزشگذاری نمی‌کنم حتما برکشیده از سرزمین و جهانبینی آن است.

 

* اگر اسطوره را زاییده عالم خیال مشترک یا عالم روحانی ملت‌ها بدانیم، می‌توان خصلت‌های شاخص هر ملت را شناسایی کرد. مسامحه، صلح‌طلب و ضد جنگ بودن، نقدپذیری و حق‌طلبی حتی در محضر قدرت و پند‌پذیری از حق‌طلب بی‌طرف. حتی این باور که خداوند دائم برای ما دعوتنامه می‌فرستد و بر اساس ظرفیت‌های رشدیافته ما نقش تازه‌ای برایمان تعیین می‌کند و ما در پذیرش یا عدم پذیرش آن خودمختاریم. حالا اگر ما بر پایه این عناصر شناخت شخصیتی فرد ایرانی داستان‌های امروزی یا کهن را برای ساخت فیلم عامه‌پسند انتخاب کنیم، می‌توانیم امیدوار باشیم که مخاطب با آن ارتباطی ذاتی برقرار کند؟

بله به شرط آنکه داستانی جذاب پیرامون آن عنصر شناخت شخصیتی شکل بگیرد.

 

* مثلا سلحشوری خلق شود و یا داستانی عاشقانه و یا حماسی رقم بخورد؟

درست است و این کار با رجوع به متون ایرانی آنچنان ساده انجام می‌شود که باور نمی‌کنید. من تجربه تدریس اسطوره را در فضاهای مختلف دارم و هنرجویان با دانش‌ها و حوزه فعالیت‌های مختلفی پای درس من نشسته‌اند. وقتی از شاگردان فیلمسازم عتاب‌آمیز می‌پرسم چرا از داستان‌ها و متون ایرانی استفاده می‌کنید بهانه محدودیت‌ها را می‌آورند.

 

* شاید دشواری راه و بزرگی کار آنچنان هراس‌آور است که هنرمندان شناخت درستی نسبت به آن ندارند و به همین خاطر از کنارش می‌گذرند.

اتفاقا یک فیلم از رستم و اسفندیار دیدم که واقعا فیلم ضعیف و پرنقصی بود.

 

* ما در غفلت از این منابع بیشتر دچار بهانه هستیم تا دلایل و موانع. هنرمند امروزی اغلب ارتباطات فرامتنی با حوزه‌های تخصصی مثل ادبیات و اسطوره‌شناسی و نماد‌شناسی و غیره ندارد و به درک درستی از شاهنامه نمی‌رسد که حاصل آن در اثری دیده شود.

آثار ما را هم نمی‌خوانند. در کلاسی که در بخش خصوصی دارم هنرمندان جوان از نقاش و فیلمساز و فیلمنامه‌نویس  و...در این کلاس حضور دارند. این کلاس برای آن‌ها رایگان است و نه نمره‌ای می‌دهیم و نه مدرکی. همواره به آن‌ها می‌گویم که شما نباخته‌اید چون حرف‌های من در گوشه‌ای از ذهن شما می‌ماند و در زمان مناسب اثر خودش را می‌گذارد.

 

* قطعا برای ارتباط فرهنگی با کشورهای ایران فرهنگی آن هم از طریق هنر نیازمند آن هستیم که هنرمندان به شناخت نسبی از مبانی فرهنگ ایرانی برسند و این کار میسر نمی‌شود مگر با تلمذ و مطالعه جوانب و دیدگاه‌های مختلف به یک موضوع ثابت مثل شاهنامه.

خانم پری صابری گفت می‌خواهم نمایشی درباره جمشید بسازم و من گفتم خواهش می‌کنم مقالات مرا در مورد جمشید بخوانید. مقالاتی که برای دایره‌المعارف نوشته بودم را در اختیار ایشان گذاشتم. خانم پری صابری بعد مطالعه این مقالات گفت من دیدم کلا نسبت به موضوع عوض شد.

 

* یعنی در ردیف هنرمندی مانند پری صابری این کاستی وجود دارد. بنابراین هنرمند واقعا نیازمند ایجاد ارتباطات متنی و فرامتنی در حوزه‌های مختلف است تا بتواند اثری جامع عرضه کند؟

حسن هنرمند جدی این است که تفاوت دیدگاه‌ها را قبول می‌کند. مهم نیست که او هم حتما مثل من نگاه کند ولی شناخت کامل‌تری نسبت به موضوع پیدا می‌کند. دیگر واقعیت وجودی جمشید مسخ نمی‌شود و اثری جذاب و در عین حال اثرگذار عرضه می‌شود.

 

* با این موضوعات که سهل و ممتنع است نباید با سهل‌انگاری برخورد کرد و به همین نسبت برای اینکه اثری جذاب برای ارتباط با مخاطبین کشورهای ایران فرهنگی بسازیم بیش از هر چیز به شناخت داشته‌های فرهنگی خودمان نیاز داریم.

دلیل این غفلت هم آن است که دچار نوعی ماراتن بی‌پایان شده‌ایم و می‌خواهیم یک شبه ره صد ساله برویم، در حالی که هنرمندی ماندگار می‌شود که گام به گام و آرام پیش برود و در این شتاب خود را بی‌نیاز از تحقیق نداند. با تحقیق حداقل روشن می‌شود تاریخ از من پژوهشگر، هنرمند و یا فیلمساز شروع نشده و دیگرانی هم در این زمینه تلاش کرده‌اند. همچنان که برای نوشتن مقاله‌ای در مورد جمشید من متون و ترجمه‌های بسیاری را خواندم. همین جستجو نتیجه‌گیری را قدرت و قوت می‌بخشد. وقتی حقیقت و اصل برای هنرمند آشکار شود حتی ذهن او برای تخیل هم بال و پر بیشتری می‌گیرد.

 

* البته این نقص صرفا متوجه هنرمند نیست زیرا در بسیاری موارد کلیدی و کلان تحقیق منجر به هیچ نتیجه‌ای نمی‌شود و همین نبود منابع باعث می‌شود در موضوعات دیگر رغبت تحقیق از بین برود. اما این بهانه ذهنی را باید شکست، در موضوع همین سلسله گفت و گو ها در کمال ناباوری دیدم از دهه شصت به صورت جدی در حوزه‌های مختلف پژوهش‌های مفیدی در مورد ایران فرهنگی و جهان ایرانی در منابع داخلی و خارجی صورت گرفته است.

اصلا ارتباطات فرامتنی منابع را کاربردی می‌کند. یعنی مثلا من اسطوره را بدون جهت‌گیری تحلیل می‌کنم، دیگری ظرفیت‌های روایتی و داستانی و سینمایی آن را بررسی می‌کند و همینطور اطلاعات مرجع کاربردی می‌شود.

 

* پس شناخت اسطوره امری تفننی نیست و باعث خود‌شناسی برای ملت‌های می‌شود و می‌توان بر اساس شناسه‌های این شناخت آثاری هنری‌ای خلق کرد که زبان دنیای خیال یک ملت باشد. شاید یک عاشقانه امروزی یا یک اثر حادثه‌ای یا کودکانه عرضه شود. این ویژگی در شخصیت‌های شاهنامه چگونه است چون به نظر می‌رسد در شاهنامه حتی پهلوانان و شخصیت‌های مثبت هم دچار لغزش و آفت‌های انسانی مثل فریب و غرور و غیره می‌شوند.

هر پهلوانی که نماد انسان است باید در مسیر خودسازی رشد کند. این اصل در خوان‌های پهلوانی مثل هفت خوان رستم نمایان می‌شود و در این مسیر البته قهرمان دچار خطا و لغزش هم می‌شود. جایی از داستان رستم خوابیده و رخش در حال چریدن است که دشت‌بان می‌آید و به حضور رستم و اسب اعتراض می‌کند. رستم بی‌درنگ گوش‌هایش را می‌برد و کف دستش می‌گذارد. خواننده داستان با خود می‌گوید این رفتار از اخلاق پهلوانی دور است اما واقعیت این است که کسی نباید به خودش اجازه دهد به پهلوان درشتی کند. این رفتار رستم در این اصل که او فردی زمینی است توجیه‌پذیر است در حالی که خدایان اساطیر دیگر تمدن‌ها در جایگاه خدایی‌شان دچار چنین لغزش‌هایی می‌شوند.

 

* ضمن اینکه در ادامه داستان به نظر می‌رسد این رفتار رستم به نوعی ترفندی برای ترساندن پسر دشت‌بان است. در جایگاه پهلوانی شاید بتوان چنین رفتاری را درک کرد.

در داستان رستم و اسفندیار هم شما نمی‌دانید حق را به چه کسی بدهید.

 

* داستان از هر طرف پیش برود باخت- باخت است و نتیجه تراژیک دارد...

اغلب خواننده داستان به نفع اسفندیار گرایش پیدا می‌کند و به عاقبت او دل می‌سوزاند در حالی که اگر داستان را تا انتها بخوانیم اسفندیار از گشتاسب پادشاهی می‌خواهد و گشتاسب که هنوز بر تخت پادشاهی نشسته هر بار شرطی برای پادشاه شدن اسفندیار می‌گذارد که پس از انجام آن کار پیمان‌شکنی می‌کند. تا اینکه شرط ناشدنی آوردن رستم آن هم به صورت کت بسته را تعیین می‌کند. مادر اسفندیار او را برحذر می‌دارد و حتی رستم از او استقبال می‌کند ولی اسفندیار همچنان بر خواسته خود پافشاری می‌کند. رستم بار‌ها جایگاه و قدرت خود را به اسفندیار یادآوری می‌کند ولی او اعتنا نمی‌کند. تا اینکه رستم مجبور به کشتن اسفندیار می‌شود. شما حق را به کدام یک می‌دهید، به زخم‌های رستم یا مرگ دردناک اسفندیار؟

 

* کمک خواستن از سیمرغ و تجهیز به دانش فرازمینی کمی از رفتار پهلوانی دور است.

سیمرغ یعنی فراسویی و مینوی در تمدن‌های دیگر خدایان به پهلوان کمک می‌کند ولی شاهنامه از نیروی مافوق طبیعت بهره می‌برد. سیمرغ هم به رستم هشدار می‌دهد که کشتن شاهزاده شوم است. در این داستان رستم به حق است چون باید به عنوان پهلوان ایران از حقوق خود صیانت کند ولی اسفندیار قربانی زیادی‌خواهی خود می‌شود زیرا می‌تواند صبر کند و به وقتش شاه شود. برای زود رسیدن به خواسته‌اش می‌خواهد نماد ایران را خوار کند. اگر امروز خواننده ایرانی داستان را اینگونه می‌خواند که رستم دست بسته نزد شاه برده شد پهلوانی در نظرم خار می‌شد. حتی می‌توان تقصیر را در گشتاسب جستجو کرد که همه فتنه‌ها از او است.

 

* تا اینجای ماجرا برای گشتاسب بازی برد- برد پیش می‌رود ولی او و رستم هم صدمات ناشی از این اشتباه را بعدا می‌بینند.

تراژدی یعنی همین که همه شخصیت‌های داستان آسیب می‌بینند.

 

* به نوعی شاهنامه حتی در خطای شخصیت‌ها نیز پندی حکیمانه را منتقل می‌کند؟

نکته اینکه سرنوشت شخصیت‌ها را پیش می‌برد.

 

* به خاطر همین ویژگی‌ها است که شاهنامه در مقاطع مختلف به عنوان ابزاری برای حفظ اصالت فرهنگی به کار رفته است. چنانچه در دوره تسلط حکومت شوروی شاهنامه‌خوانی برای تاجیک‌ها در دوره رضاخانی برای عشایر ایران و در دوره حکومت حزب بعث برای کرد‌های عراق هویت ایرانی‌شان را حفظ کرد. به همین میزان هم حکومت‌ها در این مقاطع کمر به نابودی شاهنامه بستند.

در مقاله پیشکاری فردوسی چرایی ماندگاری شاهنامه فردوسی را در میان چندین شاهنامه مطرح تاریخ ادبیات ایران بررسی کردم. در واقع صحبت این نیست که چه می‌نویسی، مهم این است که چگونه می‌نویسی. عاشقانه‌های زیادی به غزل درآمده ولی هیچ یک حافظ نمی‌شود. شاهنامه‌های مختلف و تاریخ‌نویسی‌های زیادی مسائل مورد نظر فردوسی را گفته‌اند. چرا فردوسی این میزان ماندگار است چون فردوسی نگارنده و مترجم صرف نبوده که از شاهنامه ابومنصوری رونویسی کند. شاهنامه آنی دارد که در حس عاشقانه فردوسی برآمده که نجات ایران را وظیفه خود می‌داند. این حس به روح شاهنامه تبدیل شده است. فردوسی مجسمه پیری نبود که از سنگ پیکره بسازد، فردوسی آرش بود و همه وجودش را در تیر شاهنامه پرتاب کرد. خودش مرد ولی اثرش در حرکتی جاودانه در زمان حرکت کرد و ایرانی بودن ما را حفظ کرد. جالب اینکه در این رهگذر فردوسی خودش نیز شاهنامه شد. این نگاه حسی با بررسی علمی زبان و روش نگارش شاهنامه نیز اثبات می‌شود، چنانچه اگر شاهنامه به روش اوستا به بیانی باستانی نوشته می‌شد مسلمانان آن را نمی‌پذیرفتند. در حالی که با خواندن شاهنامه مطلقا حس بدی نسبت به دین پیدا نمی‌کنید. داستان‌هایی که زمینه رویارویی با اسلام را فراهم می‌کند را اساسا در شاهنامه قرار نداده است. مثلا داستان مشی و مشیانه در شاهنامه نیست، این هنر است.

در عین حال داستان کیکاووس که به کمک دیوان به مرز تاریکی و روشنایی رسید و در آن لحظه دیوان ر‌هایش می‌کنند و سقوط می‌کند. فردوسی این را دچار گردش قهرمانان می‌کند و به یک داستان ملموس و معقول تبدیل می‌کند که طی آن کیکاووس بازهایی را گرفت و آن‌ها را گرسنه نگه داشت و بعد گوشت را محرک پرواز آن‌ها و خود می‌کند.. چنان این کار را نرم و هنرمندانه انجام داده که ایرانیان مسلمان نام فرزندانشان را از میان این قهرمانان برمی‌گزینند.

 

 * بر اساس این ویژگی‌ها و قابلیت‌های شاهنامه این اثر ماندگار یکی از پایه‌های محکم برای پررنگ کردن ارتباطات فرهنگی با کشورهای ایران فرهنگی است؟

بله، ضمن اینکه فرهنگ ایرانی مملو از این منابع است. اما حوصله می‌خواهد که بسیاری متن بخوانیم تا یک اثر هنری خلق شود.

 




نظرات کاربران