یادداشت روزبه حسینی در فراق صدرالدین شجره
بی غزل، بی خداحافظی
ایران تئاتر: روزبه حسینی نویسنده و کارگردان تئاتر پس از انتشار خبر درگذشت صدرالدین شجره با ذکر یادآوری همکاری با این هنرمند فقید یادداشتی را در اختیار ایران تئاتر قرارداد.
۱. به یک ساعت نمیکشید که سیگارش را روشن میکرد. هرگز ندیدم کسی شهامت اعتراض به او را داشته باشد. با اشاره به رژی و با خونسردی تمام، میان برنامه زیرسیگاری میگرفت و هنگام پخش گزارشی یا حتی وسط خواندن قطعهای، سرخی سیگار را افزون میکرد.
۲. وقتی بناشده بود، به برنامه کارنامه در رادیو پا بگذارد و من بهعنوان نویسنده برای او بنویسم، من که گاه همان پشت استودیو متن را آماده میکردم، مدام کلمات را از نو مینوشتم. مانده بودم آن صدا که خود قلمی داشت فربه و مهگون را چه باید بنویسم و اصلاً چگونه بگویم: این متن برنامه است. کاری که مهدی، تهیهکننده گفت: کار خودته.
۳. داخل اتاق رژی شد. او قطعاً مرا به چهره نمیشناخت.
- سلام. من نویسنده برنامه م. این تکست برنامه ست که...
- علیک سلام آقا جان.
بهوضوح با اکراه گرفت. آشکارا رضایتی نداشت، نگاهی به مهدی که صورتش گلانداخته، خود را مشغول مانیتورینگ کرده بود انداخت. متن را لوله کرد و داخل شد. حتی خاطرم نیست مهمان آن شب که بود! فقط خود او و نگاههای از پشت عینکش گهگاه به رژی، من و مهدی.
۴. از همان هفته بناشده بود کارنامه که چهارفصل داشت، دو مجری کارشناس برای سه بخش به آن اضافه شوند. بیتردید بار سنگین اجرای هر هفته به اجرای فصل تئاتر تقلیل و برای من بهعنوان نویسنده برنامه، حضور دو مجری دیگر صاحبنام و رسم، اعتبار خاص خودش را داشت:
دکتر امیر حسن ندایی برای اجرای پخش تلویزیون و سینما و آن صدای ماندگار و نگاههای غلیظ، برای فصل رادیو.
۵. یکی دو سطری را خواند بعد چند سطری جا انداخت سؤال پیامکی برنامه خواند و با مهمان مشغول گپ و گفت شد. اختصاصاً برای جلب نظر او میانهای برنامه، قطعات شاعرانه را بیشتر کرده بودم؛ از همانها که امیر حسن و مهدی و همین چند روز پیش نادر، میگویند از من در رادیو بهترین خاطراتشان شاعرانههای کوتاه کوتاه است.
۶. قطعه پایانی را با نرمی تمام خواند، در تیتراژ پس از اسم نویسنده مکثی و در لحظه به رژی نگاه انداخت و اسمم را گفت. اینهمه سال بنویسی و هنوز اضطراب تو را بگیرد! ... برنامه تمام شد. از خاموش بودن سیگارش مطمئن شد. زیرسیگاری را برداشت و نوشتهام را لای سررسیدش جا داد و از خفگی اتاق بیرون زد. لبخندی از مهر بر لب آورد:
- دفعه بعد متنت رو کامل اجرا میکنم.
- قربون شما. (اعتماد به نفس بازگشته بود) و این آغاز بود و اینک بدرقهای بی انتظار که نشنیده ماند بر گوش و جانم، یک غزل از خداحافظیاش؛ او، آن اوی نازنین: صدرالدین شجره بود.
او، او که با نوازش صداش، در پایان خوانده بود
«بی غزل، بی خداحافظی
بیتاب تو اینجا
اینجا تنهای تنها
کنار عطر خیالت،
خیره به ماه اینجا نشستهام...
کارنامه. رادیو نمایش و بندهی کمترین...»
برادر کوچک شما. روزبه