در حال بارگذاری ...
یادداشت احمد عظیمی کارگردان نمایش آخر خط؛

گندیدن نمک در مسیر موفقیت

ایران تئاتر- احمد عظیمی: باید اعتراف کنم حالا که اثرم را در روبروی مخاطب و چه‌بسا در میان او قرار داده‌ام به همان خود انتقادی می‌رسم که در سراسر این نمایشنامه و اجرا در جریان است! آیا مطرح کردن چنین نقدی در جامعه امروزی قابل‌قبول است؟

شرایط کنونی در دو دهه پیش بسیار دور از ذهن بود. توسعه همه‌جانبه فضای مجازی به‌تنهایی در سراسر جهان شرایط زندگی را تغییر داد. این جهان تنها شهرهای بزرگ و کشورهای توسعه‌یافته را شامل نمی‌شود بلکه حتی روستاهای جهان سوم را نیز دربر می‌گیرد. شبکه‌های اجتماعی، موتورهای جستجو و سایت‌های خرید و فروشِ همه-چیز، چنان این دنیا را کوچک کرده است که از حادثه تا خبر بیش از چند دقیقه فاصله نیست. به همین ترتیب در این اتاق جهانی دیگر قرار نیست تنها صاحبان رسانه های بزرگ امکان نشر اطلاعات در سطح وسیع را داشته باشند بلکه هر کسی می تواند با تلفنی هوشمند جهانی را مخاطب خود قرار دهد و با رعایت نکات و روش، صاحب رسانه شود. در این دنیا دیگر نیاز نیست تا ویژگی خاص داشت بلکه صرف اشتراک گذاری می توان مخاطبانی را پیدا کرد.
شاید این بخشی از آن کابوسی باشد که در دهه نود میلادی از آن بیم داده می شد و همه آنها زیرمجموعه کلید واژه عبارت "سال 2000 " قرار می گرفتند. سالی که قرار بود آغاز از خود بیگانگی انسان در مواجه با تکنولوژی های جدید باشد و حالا که در پایان دهه دوم آن به سر می بریم می دانیم که این از خود بیگانگی چقدر عمیق و وسیع است. اگر چه به نظر می رسد اصلا شبیه آن جهنمی نیست که ما را می ترساند و احتمالا به زعم بسیاری عذاب آور که چه، بسیار هم لذت بخش است. اساسا دیگر از آن تفکر منفی نگر که به چیزهای جدید با دیده شک می نگریست در این دنیای نو خبری نیست.
گویی همه آن بیم ها توهماتی منفی نگرانه به پدیده ای نو بوده که با پیش داوری همراه بودند. در این دنیای جدید همه چیز خوشگل تر است و آدمها نیز شمایلی جذاب تر را دارند. سرگرمی فراوان است و امکاناتی که روزگاری سخت به دست می آمد در دسترس همگان قرار گرفته است.
این مسیر را می توان همچون همه زندگی دید که شرایط جدید از دور دست با استرس ها و ترس ها همراه هستند اما در نهایت وقتی با آنها روبرو می شوید و به اصطلاح در جریان آنها می افتید اوضاع خیلی هم بد نمی‌شود. به همین ترتیب واقعیت های ابدی همچون مرگ یا زوال دیر یا زود از راه می رسند و تنها وقتی می توان آنها را دریافت که کسی را از دست داد یا زوال پدیده یا انسانی را شاهد بود.
دهه نود میلادی اوج بیم ها از پایان قرن بیستم و دنیای مدرنی بود که پس از دو جنگ جهانی خانمان سوز شکل می گرفت. عصری که بسیاری از تعابیر و مکاتب فلسفی توضیحی برای ارزش های از دست رفته بشری پیدا نمی کردند و نظریات هر چه بیشتر خود ویران گر بودند تا در پی ساخت ساختمان فکری نو. همه از قرن جدید می گفتند و این مسئله که دنیا قرار است در این دوره به کدام سو رود و دور از ذهن نبود که با توجه به حوادث قرن بیستم این پیش گویی ها خیلی امید بخش و مثبت نگرانه نبودند. نویسندگان ابزرود یا اکسپرسیونیست ها در این جریان بیش از همه از این جهان بیم می دادند و عده ای هم همچون دادائیست ها برخوردی هنجار شکنانه و آنارشیستی با آن داشتند. نویسندگانی مثل مولر در آلمان چیزی جز سیاهی را نمی دیدند و امید را از دست رفته و بیهوده می دانستند.
پیتر تورینی نیز در چنین شرایطی آخر خط را می نویسد. متن او همانگونه که از نامش بر می آید از پایان حرف می زند و با نگاهی یاس آور از جریان سازان دنیای نو می گوید. شخصیت اصلی او در این نمایشنامه یک روشنفکرنما و غول رسانه است که در لوای پزها و ژست ها برای خود شمایلی پوشالین ساخته اما حالا دیگر به پایان این بازی رسیده. او به درستی راه مطرح شدن در اذهان را یافته است اما در نقطه اکنون نمایش از مسیری که پشت سر گذاشته پشیمان است چون چیزی جز دروغ راهگشای مسیر شخصیت قصه تورینی نیست.
نمونه او در این دوران کم نیستند؛ انسان هایی که نه بر حسب شایستگی بلکه به واسطه نتیجه گرایی و موج سواری به چهره هایی معروف و با نفوذ تبدیل شده اند. با این تفاوت که این پوشالی بودن زمانی که در طبقه الیت رسوخ کند خطر دو چندان می شود؛ تورینی از گندیدن نمک سخن می گوید! متن او از ابتذال دنیای پیش رو خبر می دهد از اینکه آنچه با آن روبرو هستیم چیزی نیست مگر ملغمه ای از تزویرها و این ها همه در دنیایی رخ می دهد که از سوی دیگر بسیار جذاب است.
البته باید به روشنی اعلام کنم قطعا مراد من زدن همه با یک چوب نیست و این تعابیر در مخالفت با پدیده ستاره سازی در اصناف و رشته های مختلف نیست. به همین ترتیب سیاهی نمی تواند پایان محتوم باشد. اما اگر واقع نگر باشیم نقد تورینی به وضوح در بسیاری از مناسبات دنیای امروز قابل رویت است.
باید اعتراف کنم حالا که اثرم را در روبروی مخاطب و چه‌بسا در میان او قرار داده‌ام به همان خود انتقادی می‌رسم که در سراسر این نمایشنامه و اجرا در جریان است! آیا مطرح کردن چنین نقدی در جامعه امروزی قابل‌قبول است؟ مخاطب این نمایش کیست؟ آیا او دوست دارد که مسئله ای که امروز جزو سازوکار روزمره زندگی است توسط تئاتری که می بیند نقد شود؟
چندی پیش پویشی شکل گرفته بود که در آن شعار از این قرار بود: به معروف کردن آدمهای نادان پایان دهید! ترجمه ای تحت الفظی اش چنین چیزی می شود... منظور این جریان ها ستاره سازی هایی بود که سردمدار آن را باید تلویزیون ها و فضای مجازی به ویژه اینستاگرام دانست. معروف شدن افرادی که تنها به واسطه اینکه تریبون در اختیار آنها قرار گرفته و ایجاد جذابیت های سطحی می کنند مسئله نسبتا جدیدی است که در چند سال اخیر بسیار باب شده. در این فضا حتی برخی افراد صاحب جایگاه نیز چنان دم دستی می شوند و همه آنچه به ذهنشان می رسد را بلافاصله اشتراک گذاری می کنند که برخی وجوه ناپسندشان در معرض نگاه عموم قرار می‌گیرد! مراد اینکه در چنین فضایی دیگر تشخیص درست و نادرست هم زیر سوال می رود و همه چیز قابل پذیرش است.
نسبیت گرایی به اوج می رسد و اساسا معنای "بد" به آن بدی که فکر می کردیم نیست. این گونه است که همه چیز دچار تعابیر و تغییرات جدی می شود و اساسا دیگر دانش و آگاهی به‌تنهایی کارساز نخواهند بود بلکه همه این ها تحت لوای "روش" زیر سوال می روند. روشی که بیش از هر چیز هدفش نتیجه است و خوشایند مخاطب، تا بتواند درشکل حداکثری طرفدار جذب کند.
حالا سوال من از خودم و گروهم نیز همین است در چنین شرایطی باید به این سازو کار انتقاد کرد؟ اگر پاسخ مثبت است پس مقبول همگان بودن چه؟ در برابر قدرت فضای جدید سطح اثر گذاری این تئاتر چقدر است؟ در روزگاری که همه به دنبال پسند بیشتر و فالوئر میلیونی هستند چند صد مخاطب این اثر چه درصدی از آن جامعه میلیونی غرق در رویای ستاره شدن را تشکیل می دهند؟ اصلا شخصیت اصلی این نمایشنامه که در اوج موفقیت رسانه ای قرار دارد و از جایگاهش ناراضی است در دنیای امروز دیوانه به نظر نمی آید؟... بله او دیوانه است و جنونی که از موفقیت او را در برگرفته شخصیت را در این نقطه قرار می دهد.

نمایش «خط آخر» به نویسندگی پیتر تورینی با ترجمه و کارگردانی احمد رضا عظیمی در عمارت روبرو به صحنه می رود.




نظرات کاربران