در حال بارگذاری ...
جستاری بر نمایشنامه های عشایری در ایران

ریشه دار و ژرف یا اسطوره و آیین

ایران تئاتر- رضا آشفته:اگر بپذیریم که بخشی از جمعیت ایران در کنار شهرنشینان و روستانشینان، مردمان عشایر و کوچ نشین هستند، اما به همین نسبت که از تعداد آنان در طول تاریخ کاسته شده است انگار در زمینه درام نویسی نیز چندان توجه ویژه ای به این نوع زندگی نشده است.

اگر بپذیریم که بخشی از جمعیت ایران در کنار شهرنشینان و روستانشینان، مردمان عشایر و کوچ نشین هستند، اما به همین نسبت که از تعداد آنان در طول تاریخ کاسته شده است انگار در زمینه درام نویسی نیز چندان توجه ویژه ای به این نوع زندگی نشده است. زندگی عشایری سرشار از مرارت و در عین حال شور و حال است و در آن ریشه دارترین آیین ها و اسطوره های کهن حضور دارد و هنوز هم برخی از آنها زنده و پویا می نماید اما در بستر درام نویسی ما چندان توجه ای به آن نشده است،  به جز استثنائاتی که در این جُستار به آن پرداخته می شود.

 

ورگ

ورگ از نمایشنامه های عباس معروفی است که دو بار در دو کتاب با نامهای متفاوت منتشر شده است. اول بار تحت عنوان دو نمایشنامه همراه تا کجا با منی، و ورگ توسط انتشارات جهاد دانشگاهی در سال 66 منتشر شد. بار دوم نیز در مجموعه سه نمایشنامه تحت عنوان آونگ خاطره های ما در سال 86 منتشر شد.

نمایشنامه "تا کجا با منی " در سال های 1361 - 1362 تحت عنوان "نمایشنامه آن شصت نفر، آن شصت هزار نفر" به ترتیب توسط نشر بین الملل و وزارت ارشاد اسلامی  و مرکز هنرهای نمایشی منتشر شده است.

کتاب آونگ خاطره های ما در ۱۳۸۶ تو سط انتشارات ققنوس منتشر شد که شامل دو نمایشنامه دیگر با عنوان های "دلی بای و آهو" و "ورگ" است.

معروفی درباره نمایشنامه "ورگ" می نویسد: به دو دلیل نمایشنامه ورگ را انتخاب کردم؛ یکی این که از همه سوژه ها برای من مشکل تر و پیچیده تر بود و لازمه نوشتن آن شناخت دقیق آداب و رسوم و محاورات عشایر سنگسر بود و دیگر این که اگر طرح اولیه نمایش را رها می کردم مانند زخمی ناسور بر گونه می ماند و دیگر فرصت و توان بازسازی و دگرگون کردن صحنه ها پیش نمی آمد، کار نقص داشت، بی روح بود و اطلاعات مربوط به عشایر و مردم شناسی بی رویه عرضه می شد.

نویسنده اهل سنگسر (مهدیشهر) است که اتفاقا از همین ایلی می گوید که ریشه در آن دارد. ماجرای نمایشنامه ورگ در ایل سنگسر، می‌گذرد.

ورگ نمایشنامه ای درباره ایلات اطراف سنگسر و پدرکشی در ایل است. نمایش در حقیقت پایان نامه نویسنده بوده است. عباس معروفی در پیشگفتار نمایشنامه ورگ همچنین می نویسد: موضوع نمایشنامه تنها یک جنایت و مکافات نیست، بلکه بحث بر سر جابجایی قدرت در عشایر است؛ جابجایی و نه تفییذ. در عشایر سنگسر تفییذ قدرت بر اساس سنن و اصول خاصی استوار است. یک مرد هنگامی که پسرش به توانایی و تجربه و پشتکار کافی رسید، در طول سالیان تکه تکه قدرت را واگذار می کند تا جایی که در نهایت با احساس آرامش فقط نظاره گر ادامه کارها و زندگی خویش در وجود پسر می شود. این یک آیین است.

معروفی با بیان تصویری ادامه می دهد:

یک مرد همیشه نقش پیشاهنگ گله را دارد که باید گله ها را از گردنه ها و صخره ها یا بهتر بگویم، باید از آب و آتش بگذراند. این بز (پاجنگ) سالها عهده دار چنین نقشی است. اما با رسیدن روزهای پیری، بزهای جوانتر را نزدیک خود می بیند که در کنارش راه می آموزند و از آنان همیشه یکی هوشیارتر است. روزها و سالها می گذرند تا اینکه پاجنگ احساس خستگی و ناتوانی می کند، دیگر نمی‌تواند گله را هدایت کند، با موهای خاکستری، شاخ بلند و چشمانی فرسوده بر بلندترین قله کوهی که گله در نزدیکی آن به چرا مشغول است می ایستد، به اطراف می نگرد و شاید به این فکر می کند که در گذشته، در تمامی این کوره راهها، تخته سنگ ها و صخره ها گله را به پیش می برده، از رودها می گذرانده و در تاریک روشن هر صبح حرکت آغاز می کرده است. آنگاه چشم فرو می بندد و در صخره ها فرو می غلتد.

مسئله دیگری که در نمایشنامه به آن اشاره می شود، جشن نرون و پایان سال چوپانی است. جشن نرون یکی از جشنهای کهن و اساطیری ایل سنگسر است. نرون یا انیران به معنای روشنایی بی پایان است. جشن نرون در مهدیشهر و بخصوص در بین عشایر ایل سنگسر از تاریخ ۶ شهریور شروع شده و به مدت یک هفته ادامه می‌یابد.

در این جشن گوسفندان نر زیبا و از نژاد اصیل قوچ سنگسری را آذین می‌کنند و در فضایی وسیع رهایشان می‌کنند. آنگاه انار را بر شاخ شان می‌کوبند تا تکه‌تکه شود و بعد آن‌ها را رها می‌کنند تا در گله ازدیاد نسل کنند. فلسفه تکه‌تکه شدن انار همانا ازدیاد بیش از پیش نسل در دامهای سنگسری است. همچنین شب نرون پایان سال حساب و کتاب گله داریست.

 

دلی بای و آهو

این‌ نمایشنامه قبلا در سا‌ل‌ ۱۳۶۶ توسط انتشا‌رات‌ نما‌یش‌ منتشر شده که در شناسنامه کتاب تاریخ 1 فروردین 67 درج شده است.

نویسنده، طرح این نمایشنامه را با استفاده از اساطیر، باورها و آداب و رسوم ترکمنی پی ریزی کرده است؛ از آنجا که ترکمن ها و اکثریت قوم های ترکستان صحرانشین و اهل کوچ و عشایر بوده اند، با آنکه برخی از آنان یکجانشین شده اند اما همچنان مرام و مسلک و به عبارت بهتر آیین و اسطوره های خود را نگهداشته اند. از این روی پرداختن به ترکمن ها یادآور همان سنن عشایری است که معروفی نیز در زیر متن خود توجه بسیاری به این گونه آیین ها و اساطیر قومی داشته است. بیشتر اساطیر این نمایشنامه مربوط به دوران پیش از اسلام ترکمن ها است؛ دورانی که آنها معتقد به آیین شامانیسم بودند. اندیشه اساسی که در سراسر اثر بازتاب دارد، باور اساطیری مربوط به روح مرده و تاثیر آن در زندگی بشر است؛ از دیگر اسطوره ها و باورهای اساطیری موجود در اثر می توان به باورهای شامانیستی، نظیر اعتقاد به آسمان، پرستش ارواح نیاکان و پرستش طبیعت (کوه، ماه و ...) اشاره کرد.

جشن عروسی دلی بای و آهو است. همه به پایکوبی مشغولند. بایاندو، پدر دلی بای، سر از پا نمیشناسد. گروه نوازندگان با موسیقی شادی، فضا را در تصرف دارند. همه ترکمنهای دور و بر هم آمده اند . بایاندو خواب گودانا (مادر دلی بای) را دیده است که به او می گوید که دنبال دلی بای بگردد. بایاندو تصمیم دارد فردا سری به قبرستان بزند و نذری به روح گودانا بدهد. بایاندو از روح گودانا حیرت میکند که بیست سال زیر خاک نگران دلی بای بوده است.  قاراچوگا رقیب عشقی دلی بای است و چند بار او را تهدید به مرگ کرده است. مردی ثروتمند که به شدت عاشق آهو است؛ اما آهو مردانگی و مروت دلی بای را بیشتر دوست دارد تا قاراچوگای از خود راضی و کله شق را. دلی بای رفته است؛ همه نگران او هستند. احتمال میدهند که سر قبر مادرش رفته باشد و میگویند که گودانا دلی بای را به سوی خودش کشیده و خواسته است در شب دامادی، او را ببیند. روح گودانا در زمان حیات هم خیلی قوی بوده، طوری که با نگاهش آلاچیق را فرو میریخته است. سر و صدای مهمانها هم در آمده است و سراغ داماد را می گیرند. بایاندو می گوید: من ترسم همه از روح گودانا است. نه از کینه بلکه از روی مهر دلی بای را به سوی خودش بکشد.  آی تک (دوست صمیمی آهو) ماه را مقصر می داند و می گوید: ای کولی همه اش زیر سر توست، تو یادگار مادران را می بلعی. در صحنه بعدی تایماز قهوهچی از راه میرسد و می گوید: دلی بای پیش او بوده و به او گفته که صدای مادرش را شنیده و به سوی قبرستان راه افتاده است. یاشولیهای (پیرمردان) ترکمن تصمیم میگیرند از ماموران حکومتی، کمک بگیرند. مأموران رد خون را پیدا میکنند. دلی بای با لباسی سفیدرنگ دیده شده است. الیاس، پسرعموی دلی بای، او را نزدیک کوه دیده است. قاراچوگا دلی بای را به قتل رسانده است. او پنهانی پیش بایاندو می آید و امان می خواهد. بایاندو به او امان می دهد. این آیین اجدادی ترکمن است که به خونی خود امان می دهد، اما به او می گوید که از این آبادی برود. آهو به کوه رفته است و روی صخره ها انتظار دلی بای را می کشد، قاراچوگا در دشتها سرگردان و آواره است.

اساطیر این نمایشنامه مربوط به تفکر شامانی ترکمن ها است. در تفکر شامانی یا شمنی؛ اعتقاد به آسمان، پرستش روح نیاکان و پرستش طبیعت و مظاهر آن، از جمله: آی (ماه)، گون (خورشید)، دانگ (سحر)، ییلدوز (ستاره) و... محوریت و جایگاه خاصی داشتند.

«"دلی" که صمد بهرنگی از آن در فارسی به "دیوانه سر" تعبیر کرده است، به مردانی که دارای نیروی تنی زیادی باشند و خصوصا به پهلوانان نامدار اطلاق میشود.» (باقری 1388 :38( عباس معروفی در مصاحبه ای، در جواب این سؤال که انتخاب اسطوره‌ها برای شخصیتهای داستانی به چه صورت است و آیا در کتاب دلی بای و آهو هم می خواستید چنین کاری بکنید، می گوید: «سعی کرده ام از اسطوره ها استفاده کنم اما در دلی بای و آهو و نیز نمایشنامه ورگ، خواست ام اسطوره های تازهای بسازم؛ به هر حال این کار میسر بود. من در این نمایشنامه ترکمن شدم.»

اسطوره ها بعد از آثار حماسی قدیم، امروزه در رمانها، قابل مشاهده اند و نویسنده معاصر به جای پذیرش صرف اساطیر از آنها برای شکل دادن به آثار خود بهره می گیرد.

عباس معروفی با استفاده از اسطوره ها و آداب و رسوم قوم ترکمن نمایشنامه را پی ریزی می کند. معروفی در این نمایشنامه اسطوره را زیرساخت متن قرار داده است و از اساطیر ترکمنی برای شکل دادن به نمایشنامه بهره جسته است.

این اساطیر در نمایشنامه مورد بررسی و تبیین قرار گرفته اند:

باور اسطورهای ترکمنی که روح مرده، خویشاوندان نزدیک خود را به سوی خودش می کشد در سراسر نمایشنامه بازتاب دارد. همچنان که همه نگرانیها از غیبت دلی بای از این باور، ناشی می شود.

شامان و قدرت نجات بخشی او از مواردی است که در شکل گیری نمایشنامه تأثیر فراوانی نهاده است. علاوه بر این چنانکه ملاحظه شد، نقش طبیعت در زندگی ترکمن ها و ماندگاری آنها در اساطیرشان به خوبی در این نمایشنامه مشهود است؛ چنانکه ماه و کوه در این اثر، معنای اساطیری دارند. ماه از این نظر که آفریننده و میراننده است و کوه هم در اساطیر ترک و ترکمن همانند سایر ملل، جایگاه مقدسی به شمار می آید. معروفی، همچنین از رسم خون بست و آلدانگی بستن در این نمایشنامه استفاده کرده است.

 

یورت

نمایشنامه "یورت" به نویسندگی "بهرام صادقی مزیدی" توسط انتشارات سوره مهر در سال 96 به انتشار رسید.

"یورت" به معنای محل اتراق است؛ یورت یا یورد اسمی است که عشایر مغول و ترک در آسیای میانه به چادرهایی که به عنوان خانه مورد استفاده قرار می‌گیرند می‌گویند. چادرهای یورت معمولاً از پشم و پوست حیوانات درست شده‌اند و قابل حمل هستند.

نویسنده "یورت" را حول اعتقادات مذهبی عشایر استان فارس و ارادت آن ها به امام رضا(ع) و برادر ایشان احمد بن موسی، شاه چراغ(ع) به شیوه روایی بیان کرده است.

این کتاب حاوی نمایشنامه‌ای مذهبی با رنگ و بوی عشایری است؛ «یورت» در مورد خانواده عشایری در استان فارس است. خانواده تصمیم دارند تنها فرزندشان به نام «روشن» را که چند وقتی است شب‌ها خواب امام رضا (ع) را می‌بیند، برای زیارت به مشهد مقدس ببرند.

«روشن» مادرزاد معلول حرکتی است. بینایی‌اش را نیز در زمان کودکی به دلیل بیماری از دست داده است. «خدر» پدرِ «روشن» چند گوسفند باقی مانده‌اش را می‌فروشد تا «روشن» را به مشهد ببرد. در بین راه یک شب در «یورت» که به نام امام رضا(ع) هست اقامت می کنند. در این توقف و استراحت ساک محتوی وسایل و مایحتاج سفر آن ها در «یورت» به سرقت می‌رود. با این شرایط آن ها نمی‌توانند عازم مشهد شوند. «روشن» در همان یورت خواب امام رضا (ع) را می‌بیند. در این خواب به او سفارش می‌شود که به زیارت برادر امام رضا(ع) یعنی «شاه چراغ» در شیراز برود. این خواب زمینه اتفاقات بعدی داستان است.

به گفته نویسنده هدف از نوشتن نمایشنامه «یورت» توجه به عادات، آداب و باورهای خالصانه مذهبی عشایر است، عشایر با دیدگاه ساده و صادقانه خود به ائمه اطهار(ع) توجه خاص و بر این دیدگاه نیز اعتقاد خاص دارند. این باورها در امور زندگی آن ها تنیده شده است. آن ها با باورهای خود زندگی می‌کنند و مسائل اعتقادی و مذهبی برایشان جایگاه ویژه‌ای دارد.

 

نی لبک و بهمن

فرهاد ناظرزاده کرمانی استاد دانشگاه و نمایشنامه نویس چندین نمایشنامه نیز در میان آثار تالیفی اش دارد که در آن بین نی لبک و بهمن درباره زندگی خیالی یک ایل عشایری در اطراف کرمان است. همان طورکه تجربه هاى دوران سربازى ناظرزاده کرمانی، برایش موضوعات قابل تأملى به وجود آورده، این تجربه ها در چند نمایشنامه اش هم انعکاس یافته است. انجام خدمت سربازى در ژاندارمرى پس از گرفتن مدرک کارشناسى علوم اجتماعى و انجام وظیفه در مقر پلیس روستا، او را با واقعیت ها یا تصادف هایى روبرو کرد که باعث شد روستاها، همیشه به عنوان رویدادگاههاى نمایشى برایش جذابیت دیگرى داشته باشند. و شاید این خود نیز دلیل موجه ای باشد که بخواهد به زندگی عشایر نیز از دور نظر بیندازد.

نی لبک و بهمن، نمایشنامه ای درباره تیره ای خیالی از کوچ نشینان کرمان در دو پرده است که انتشارات برگ آن را در سال 1368 منتشر کرده است.

 

در میان ابرها

نمایش «در میان ابرها» به نویسندگی و کارگردانی امیررضا کوهستانی دارای 2 داستان موازی است که در یک داستان به موضوع کوچ ایل قشقایی و در داستان دیگر به موضوع مهاجرت ایرانی‌ها به خارج از کشور می‌پردازد. در این نمایش حسن معجونی و باران کوثری از سال 84 تاکنون در چندین اجرای داخل و خارج از ایران بازی کرده اند. البته در اجرای سال 95 در تالار مستقل تهران یک شب در میان شیوا فلاحی به جای باران کوثری بازی می کرد. به هر روی ایل قضقایی از ایل های عشایری ایران به شمار می آیند که آنها هم ریشه های کهن در این نوع زیستن دارند. امیررضا کوهستانی درباره این متن می گوید:« نمایش«در میان ابرها» سفر یک پسر قشقایی بود که در سن بلوغ تصمیم گرفته بود برود انگلیس آن هم به شکل غیر قانونی. راهی که باید می رفت برای من، نمایی از کوچِ ایل قشقاییی داشت او باید می رفت به جغرافیایی جدید، صحته­ای از کار در فضای یک بار فروشی در خارج از ایران اتفاق می افتاد. این پسر که فرهنگ ایرانی داشت وارد فضایی می­شد که تا به حال ندیده و با فرهنگ او نیز بیگانه بود. برای من این نکته در کار جالب بود که آدم ها در حالی که جسم شان جابه­جا می شد، ریشه هاشان را نمی­توانستند جابه­جا کنند و این تضادِ فرهنگی که ایجاد می­شد زیبایی موردِ نظرِ من بود.»

ساختار در نمایش در میان ابرها، به ظاهر در گریز از هنجارهاست و نمی خواهد پای بند اش را به  اصول و قواعد شناخته شده نشان دهد.  در گریز یا نافرمانی، به دنبال ارائه فضایی سیال و در گریز از مرکز است که در آن، باید چنین باشد. دو دلیل در آن موج می زند؛ اول اینکه روایتها هم سطح و هم زمان نیستند و در آن توالی مکانی نیز وجود ندارد و دوم اینکه روایتها تلقین گر امری مشهود هستند و ما به جای واقعیت پیرامونی، در واقع با جهان دیگری همراه می شویم که زمینی نیست و متافیزیک بر آن چیره می شود.

ساختار متکی بر روایت های چند گانه است. اول مادر (شیوا فلاحی)؛ دوم ایمر (محمدحسن معجونی) و سوم دختر (شیوا) که در آنها مادر در رودخانه فرزندش را بدون شوی حامله می شود. مرد یا شوهر که دامهایش در رود غرق شده اند، خود نیز غرق می شود. حالا زن می ماند در کنار رود و گاهی در رود شناور است تا اینکه احساس می کند از رود حامله است. دقیقا این همان توهمی است که در کنار همبستر شدن با شوی پیش از مرگ نمی خواهد همخوانی داشته باشد و زن این توهم را به گونه ای دیگر به باوری مقدس و پاک بدل می سازد. بنابراین زن ایمر، فرزند پسر را می زاید با آنکه ایل نمی داند و نمی خواهد بداند چون به هر تقدیر ایمر می تواند فرزند همان شوی مُرده باشد و چندان لطفی ندارد که با توهم زن بخواهد بجنگد. ایمر بزرگ می شود در کنار ایل قشقایی و حالا در جوانی به دنبال کار و ثروت است اما چون مدیون عمو و خانواده اش است که او را بزرگ کرده اند بنابراین دسته جمعی می خواهند کوچ کنند و از ایران بنابر دعوت یکی از دوستان به لندن بروند. ایمر که نتیجه رود قره قاج است در رود ساوای – در مرز بوسنی و صربستان- ابتدا غرق می شود اما بعد نجات می یابد. در این غرق شدن قایق، بقیه اعضای خانواده اش می میرند. نتیجه آنکه ایمر می ماند که از نداری و ناچاری کار کند در بار مادر و دختری... تا اینکه سروکله دختری از ایران پیدا می شود با بچه ای در شکم که مدعی است او هم بدون شوی حامله است. این زن باور دارد که در زیارتگاهی به دعای متولی باردار شده است اما دوست دارد بچه اش را در کشور دیگری بزاید که به همین دلیل بتواند برای پسر و خودش اقامت بگیرد. دختر از ایمر می خواهد که همراهی اش کند از بالکان تا انگلستان و هر چه دستمزدش می شود می دهد. حتی می تواند پدر بچه اش بشود و او هم اقامت بگیرد. اما ایمر نمی پذیرد و به ناچار دختر می گوید که پدر بچه مرده است که نرم بشود و تن بدهد به راه سخت و صعب العبور... از بالکان به ایتالیا و از آنجا به فرانسه می روند که در پاریس دختر می زایاند  آن هیچ را و... می مانند در جوار مرزی فرانسه و انگلستان. در کاله که بتوانند از این دریای توفانی در گذرند... دچار بلاتکلیفی اند. بعد هم انگار با قایق می روند و دوباره واژگون می شود و ایمر در آب غرق می شود و در گوشش صدای دریا می ماند تا ابدیت...

 

نتیجه گیری

زندگی عشایری امروز می تواند الگوی درستی برای زیستن روی زمین باشد به دور از قیل و قال های رایج در شهرها. : ترکیب اجتماعی جمعیت ایران، متشکل از سه جامعه متمایز شهری، روستایی و عشایری است. حیات اجتماعی در این سرزمین از دیرباز متأثر از روابط متقابل و زندگی توأمان جوامع مذکور بوده و در این میان، جامعه عشایری همواره، نقشی بارز و تعیین کننده در سرنوشت سیاسی و زندگی اقتصادی کشور داشته است. بنابراین سفر نویسندگان همچون مستندسازان که از زوایای مختلف زندگی عشایر را مطالعه کرده اند، می تواند بستر ساز رویدادهای دراماتیکی باشد که در آن زیر سطرهای قابل تامل پیش روی مخاطبانش قرار بگیرد و چه بهتر از این که هر نویسنده ای دستکم یک متن را به زندگی یا آیین ها و اساطیر و رسوم عشایر که در چهار گوشه ایران پراکنده اند اختصاص دهند. چنانچه در این جُستاردیدیم که عباس معروفی در میان دو ایل سنگسر و ترکمن چگونه متن اش را بسامان می کند، با داده های ریشه دار در این دو ایل بزرگ و تاریخی و از آن سو امیررضا کوهستانی مناسبات ایل قشقایی و زندگی عشایری را که در آن سفر و کوچ یک اصل است، برای رودررویی با یک کوچ غریب به سرزمین بیگانه به چالش می کشد و این گونه است که برخورد پسامدرن با مقوله کوچ و مهاجرت به عنوان یک پدیده ازلی- ابدی برای انسان می کند. بنابراین می شود بازتاب زندگی، باورها و آیین ها در متون نمایشنامه نویسان می تواند در سفر و هماهنگی با نوع زیست آنان ممکن شود و این بستگی به تلاش و خواست نویسندگان ما دارد که بخواهند چنین تجربه ای را از سر بگذرانند.

 

منابع:

آرخی، کمال الدین. 1393. نقد اسطوره شناختی نمایشنامه «دلی بای و آهو»، فصـلنامۀ ادبیات عــرفانـی و اسطـوره شنـاختی، س 10 ـ ش 35 ـ تابستان 93، (از صفحه 279 تا 302).

آشفته، رضا، 1396. نقدی بر نمایش در میان ابرها نوشته، طراحی و کارگردانی امیررضا کوهستانی، سایت ایران تئاتر.

پنجه ای، امیر. 1387. پرس و گوی   با  امیر­ رضا کوهستانی، نمایش­نامه نویس و کارگردان تئاتر، نشریه ی گیله وا - ویژه ی فرهنگ هنر و ادبیات- خانه ی فرهنگ گیلان.

معروفی، عباس. 1367 . دلی بای و آهو. تهران: مرکز هنرهای نمایشی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی.

ـــــــــــــ. 1369 . مصاحبه با عباس معروفی»، هفته نامه ولایت قزوین،  2 فروردین، ش.13

ـــــــــــــ. 1382. آونگ خاطره‌های ما و دو نمایشنامه دیگر؛ تهران، ققنوس، در 207 ص؛ و چاپ دوم 1385.

مریم منصوری، مریم. 1383. درباره فرهاد ناظر زاده کرمانى؛ گوهر دُردانه فارسی، مجموعه «مهرگان»، زیر نظر محسن شهرنازدار.

 

 

 




نظرات کاربران