گفتوگو با منیژه داوری،کارگردان نمایش «اندر حکایت یوسف و زلیخا»
افرادی که از تئاتر ملی حمایت میکنند، انگشتشمارند
ایران تئاتر: با وجود قدمت و پیشینه غنی و پربار نمایش ایرانی، این گونهی نمایشی هنوز در کشور ما به عنوان خاستگاه اصلی آن مهجور و کممخاطب است. با وجود این، جای خوشبختی است میان هنرمندان هنرهای نمایشی،گاهی جوانانی پیدا میشوند که با عشق و علاقه و ارادت به نمایشهای ملی و بومی ایران، در این زمینه کار میکنند و در تلاشند تماشاگران نسل جدید تئاتر را نیز با نمایش ایرانی آشنا و به آن علاقهمند بکنند.
یکی از حرفهییترین هنرمندان جوان این عرصه، منیژه داوری است که به تازگی نمایش «اندر حکایت یوسف و زلیخا» را در خانه نمایش اداره تئاتر روی صحنه برده. این نمایش به نویسندگی استاد داوود فتحعلیبیگی، روایتی از داستان قرآنی یوسف و زلیخا است که با شیوههای تختهحوضی و سیاهبازی تلفیق شده.داوری نیز با استفاده خلاقانه از این شیوهها و افزودن تکنیکهای دیگری مثل پردهخوانی و نقالی و زنپوشی و غیره، به خوبی توانسته نمایشی شادیآور و شیرین بر پایه گونههای اجرای نمایش ایرانی کارگردانی بکند و روی صحنه بیاورد. رضا بهرامی و محمد رخشندهپی با بازیهای خوبشان نیز به عنوان دو بازیگر دیگر، منیژه داوری را در اجرای این نمایش همراهی کردهاند. به بهانه اجرای این اثر ارزشمند،گپوگفتی با کارگردان نمایش «اندر حکایت یوسف و زلیخا» داشتیم.
***
چه شد که سراغ این متن رفتید و تصمیم به اجرای آن گرفتید؟
من از شاگردان آقای فتحعلیبیگی هستم و مدت هژده سال است با ایشان کار میکنم. در اکثر نمایشهایشان هم بازی کردهام. آقای فتحعلیبیگی این نمایشنامهشان را قبلن با سیزده تا پانزده بازیگر کار کردهاند، ولی ما آنها را به سه نفر کاهش دادیم. من حدود بیست سال است نمایش ایرانی کار میکنم و به نوعی علاقه ویژهیی به نمایش ایرانی پیدا کردهام. بنابراین در اجرای این متن سعی کردم از تمام گونههای نمایش ایرانی استفاده بکنم، مثل نقالی، تعزیه، سیاهبازی و غیره. این متن بستر خوبی بود برای اینکه بتوانیم همه گونههای نمایش ایرانی را در آن به کار ببریم. یکی از جذابیتهای نمایشنامه همین بود که باعث شد آن را دوست داشته باشم، چون دیدم در این نمایشنامه میشود به خوبی مانور داد و به قول معروف بگویی چندمَرده حلاجی! بخصوص که من همیشه پارتنر شخصیت سیاه بودم و در این نمایش برای اولینبار خودم نقش سیاه را بازی میکردم. از این نظر، بازی در این نمایش، برایم تجربه خیلی شیرینی بود.
برای اجرای این نمایش و ساختن لحظهها و موقعیتهای مختلف نمایش، چقدر تمرین کردید؟
نزدیک به سه ماه تمرین کردیم تا بتوانیم چفتوبستها و شیرینیهای نمایش را دربیاوریم. خوشحالیم که هر کسی کار را میبیند، از اجرا راضی است.
نمایشتان را پیش از اجرا در اداره تئاتر، در سالن دیگری هم روی صحنه برده بودید؟
من نه، ولی دانشجوهای آقای فتحعلیبیگی این متن را قبل از من اجرا کرده بودند. البته ما یک بار هم بهمنماه سال گذشته این متن را در تالار محراب اجرا کردیم که متاسفانه با جشنواره فجر تداخل پیدا کرد و از کار چندان استقبال نشد.گرچه سالن محراب هم مشکلاتی دارد که کسی برای دیدن نمایش به آنجا نمیآید. ما دوست داریم این نمایش را در تئاترشهر اجرا ببریم اما گویا آنجا تشریفاتی دارد که به همه اجرا نمیدهند.
خانم داوری، اشاره کردید انواع گونههای نمایش ایرانی در اجرای شما دیده میشود. این گونههای متنوع در نمایشنامه استاد فتحعلیبیگی گنجانده شده یا بر حسب ضرورت این سبک و شیوهها را به اجرا اضافه کردید؟
نه، آقای فتحعلیبیگی متن «اندر حکایت ...» را به همین شکل نوشته و در واقع آن را سیاهبازی کردهاند. چند سال پیش هم که خودشان آن را اجرا کردند، به شیوه سیاهبازی بود، منتها دیگر نقالی و پردهخوانی و مَردپوشی نداشتند که ما آنها را به اجرایمان اضافه کردیم.
چرا برای اجرای نمایشنامهیی با این همه شخصیت، فقط از سه بازیگر استفاده کردید؟
(میخندد) به قول یکی از شخصیتها، پول نمیدهند بازیگر بیاوریم، مجبوریم با سه نفر این همه شخصیت را بازی بکنیم! اما گذشته از شوخی، متنهای آقای فتحعلیبیگی اصولن متنهای شیرین و کاملی است و همیشه اغلب تکنیکها در آنها با کار برده میشود. دیگر بستگی به توانایی بازیگر دارد که بتواند آن تکنیکها را درست و بجا به کار ببرد. انشاالله ما هم بعد از این همه سال شاگردی، توانسته باشیم از پس کار به خوبی برآمده باشیم. از طرفی چون قصه نمایشنامه، قرآنی و اعتقادی بود و باید آن را طوری اجرا میکردیم که لطمهیی به آن سمت معنوی وارد نشود، سعی کردیم قصهیی را که بارها شنیده شده، خیلی متفاوت اجرا بکنیم. خود قصه شیرین است و ما همه تلاشمان این بود به شیرینی قصه اضافه بکنیم، یعنی میخواستیم تفاوتهایی با آنچه همیشه شنیدهییم داشته باشد.
با وجود این فکر میکنم در روند اجرای نمایش، جاهایی که از مسیر اصلی قصه خارج میشوید، انگار شیطنتهایی کردهیید و از شوخیهای مدرن و امروزی استفاده کردهیید.
بله. اصلاً از خاصیتهای نمایش ایرانی همین است که بتوانیم شوخیها و متلکهایی را که به کار میبریم، بهروز باشد. البته در این کار ما سعی کردیم ارتباط بیشتری میان اجرا و تماشاگر برقرار بکنیم. در لحظههایی از خود تماشاگر استفاده میکنیم و کمی سربهسر تماشاگر هم بگذاریم که صمیمیت لازم بین تماشاگر و بازیگر و صحنه ایجاد بشود تا نمایش باعث خستگی مخاطب نشود و خود تماشاگر هم حس بکند جزیی از کار است. این اتفاق برای ما ارزش بیشتری داشت که تماشاگر خودش را بخشی از کار ببیند. ما اجراهایی را هم داشتهییم که برخی تماشاگران غیر از روند معمول نمایش که باید اجرا میشد، خودشان هم مشتاقانه با ما همکاری میکردند. مثلن کاراکتر یوسف را هر کسی به یک شکل بازی میکرد. ما حتا از خانمها هم برای بازی در نقش حضرت یوسف استفاده میکردیم و این باعث میشد خانمها احساس غریبی با نمایش نکنند.
شخصیت سیاه در نمایش شما،گاهی بین بازیگران مختلف جابهجا میشود و در واقع تماشاگر سیاه را در شمایلهای مختلفی میبیند. اولین و مهمترین ویژگی کاراکتر سیاه، صورت سیاه اوست اما شما شخصیت سیاه را با
یک کلاه قرمز و نازککردن صدا نشان دادهیید. چرا صورت هیچ کدام از سیاههای شما سیاه نیست؟
بله، درست است. ببینید، ما سعی کردیم شخصیتهای مختلف را با یک کلاه، منتشاء، لباس و غیره نشان بدهیم. میشود گفت چهلدرصد شیرینیِ سیاه به سیاهبودن صورت اوست و چون بازیگران نمایش، هر کدام یک کاراکتر را بازی نمیکردند، بلکه به تنهایی پنج یا شش نقش را بازی میکردند، مثلن نقال میشدند، حاجیپوش میشدند، سیاهکردن صورت سیاه، به اجرای نقشهای دیگر لطمه میزد. به همین دلیل ما سیاه را با روی سفید کار کردیم، ولی با همان گویش و کلاه خاص سیاه. امیدوارم تماشاگر سیاهِ روسفید ما بپذیرد و دوست داشته باشد.
و یکی از نکتههای جالب نمایش اینست که اصلاً تعویض نور ندارید.
بله. از ویژگیهای نمایشهای اصیل ایرانی و تختهحوضی همین است که بازیگر جلوِ چشم تماشاگر زنپوش یا مردپوش میشود و این هم یکی دیگر از جذابیتهای کار است. ما یک نور تخت دادیم و دو پرده نصب کردیم. تعویض صحنه هم نداشتیم.
شما که تعویض نور و صحنه نداشتید و نمایشتان به نوعی پردهخوانی است، چه اصراری داشتید حتمن نمایشتان در سالن و بلکباکس اجرا بشود؟ نمیشد نمایش را در محیط روباز مثل حیاط اداره تئاتر اجرا میکردید؟
امکانش وجود داشت و اتفاقن ابتدا میخواستیم نمایشمان را در حیاط اداره تئاتر اجرا برویم اما قسمت شد و در این سالن اجرا رفتیم. سالنهای بلکباکس بیشتر به کار ما میآیند، چون ارتباط بیشتر و بهتری با تماشاگر میگیریم. در واقع صحنه هرچه جمعوجورتر باشد و ما به مخاطب نزدیکتر باشیم، ارتباط بهتری با تماشاگر برقرار میکنیم. البته ما مشکلی برای اجرا در فضای باز نداریم و آنجا هم میتوانیم نمایشمان را اجرا بکنیم، به این دلیل که نمایش ما نه دکور آنچنانی دارد و نه نورپردازی خاصی. در کل تبحر هنرمندانِ ایرانیباز اینست که بگویید برو روی صحنه، میروند روی صحنه. بگویید برو توی بلکباکس میروند در بلکباکس. همهجا میتوانند اجرا بکنند.
آثاری مثل نمایش شما که شاخصههای ایرانی و سنتی را در خود دارند، برای اغلب تماشاگران عام حس خوب و نوستالژیکی دارد و از طرفی برای نسل جدید و به قول شما، دهههفتادیها میتواند خیلی جالب و آموزنده باشد. فکر میکنید اجرای چنین نمایشهایی و تداوم آنها چقدر میتواند در آشتی تماشاگر امروز با نمایش ایرانی تاثیر بگذارد و چه باید کرد تا نسل جدید و جوانان امروز به سوی اینگونه آثار جذب بشوند، به آنها علاقه نشان بدهند و ارتباط بگیرند؟
بله، متاسفانه من کسانی را میشناسم که اصلن نمیدانند سیاهبازی چیست! و این جای تاسف دارد. آنهایی که وارد این کار میشوند، مثل زندهیاد سعدی افشار، مرشد ترابی، مجید فروغی و دیگران، جایگزین ندارند. این خیلی تاسفبرانگیز است، چون جوانانی که الان وارد تئاتر میشوند، دنبال نمایشهای فاخر و کلاسیک و متون خارجی هستند. بیشتر دوست دارند در تئاترشهر و سالنهای بزرگ و خوب اجرا بروند و در چنین سالنهایی به نمایش ایرانی زیاد بها داده نمیشود. من مطمئنم اگر همین نمایش را ببرم تئاترشهر و بگویم اجازه بدهید در سالن چهارسو اجرا بروم، باید دو سال بدوم و آخرش هم میگویند نه! به همین دلیل، مخاطبان امروز کمتر به سمت نمایش ایرانی میآیند، چون فکر میکنند این گونهی نمایشی، نمایش پیش پاافتادهیی است و تصور میکنند باید بروند روی صحنه و هر چیزی به ذهنشان رسید بگویند. نه، نمایش ایرانی اینطوری نیست. تکنیک دارد و سخت است، و قشنگتر از همه اینست که نمایشی مربوط به فرهنگ خودمان است. ایرانی است. ما باید خیلی سعی بکنیم که این نوع نمایش را بشناسانیم تا مردم بیایند ببینند، برایش تبلیغ بکنند. البته دوستان زیادی به من لطف داشتند و به تماشای کار ما آمدند اما اساتیدی هم بودند که هرچه از آنها خواهش کردیم،گفتند «واقعاً وقت نداریم. تو برای ما عزیزی، ولی وقت نداریم». بعد میشنوم که همان استاد رفته یک نمایش در تئاترشهر یا ایرانشهر را دیده! وقتی اساتید و بزرگان تئاتر ما اهمیت نمیدهند، نتیجهاش همین مهجورماندن نمایش ایرانی میشود. متاسفانه تئاتر ایرانی اینطوری شده که من باید حتمن دعوت بکنم تا بیایند کار ما را ببینند. بعد که میآیند و نمایش را میبینند، میگویند «چه کار خوبی بود! چرا ما زودتر نیامدیم ببینیم؟!». خب خودتان باید بیایید و ببینید. تئاتر دعوتی نیست. وقتی ما تئاتریها از همدیگر حمایت نمیکنیم، چه توقعی از دیگران میتوانیم داشته باشیم؟ حاضرم قسم بخورم خیلی از جوانان ما که الان تئاتر کار میکنند یا دانشجوی این رشتهاند، حتا یک بار هم نمایش ایرانی هم ندیدند. یک تئاتری باید همهجور تئاتری ببیند. همهجور تئاتری کار بکند. هیچکس هم این افراد را هدایت نمیکند. الان آدمهایی که از تئاتر ملی حمایت میکنند، انگشتشمارند و نباید اینطور باشد. همه ما باید از این نوع تئاتر حمایت بکنیم. خود هنرمندان هم حمایت نمیکنند. ترجیح میدهند در ایرانشهر یک نمایش خارجی ببینند! همینجا میگویم عزیزان من، برای حمایت از نمایش ایرانی،کمترین کاری که میتوانید بکنید اینست که به تماشای نمایش ایرانی بنشینید.
گفتگو از احمد حجارزاده